۱۳۹۱ دی ۱۱, دوشنبه

دو نگاه...

این نگاه جانسوز را که آتش بر قلب رامیاد زد را یادتان هست؟ همان نگاهی که رامیاد را شرمسار کرده بود؟ هر چند که این رامیاد نبود که باید شرمسار می شد بلکه تمامی آن مدعیان و به اصطلاح دوستداران حیواناتی که کاری جز آخی! و الهی بمیرم! و لایک کردن، از دست بی همت و بی بخشش شان بر نمیآید باید از شرم عرق بریزند. آن فرومایگان، آن بی آبروها، آن ریاکاران، آنان که نه شرمی دارند و نه حرمتی، آن بی حمیت ها و بی همه چیزها که به چنین انسانهای شریف و ازخود گذشته ای تهمت می زنند...  تفو بر شما
این هم نگاه  سرشار از سپاسگزاری و آرامش این مادر دلخسته در شفاخانه و پناهگاه حیوانات بی بیمار و آزاردیده آناهیتا...
فزون ز آن ستم نیست بر رادمرد
که درد ازفرومایه بایدش خورد

 پاسخ آزاده محجوب را به این فرومایگان پست نهاد بخوانید:
حامیان حیوانات گیلان: خواهش میکنم برای احترام به هستی،٥ دقیقه این نوشتار را بخوانید و با دقت تمام
استاد بی بدیل روشنفکری دینی ایران علی شریعتی در نامه ای که به یکی از دوستانش نوشته گفته است: تا میتوانی خر باش تا خوش باشی. بدان که "فهم" درد، بزرگترین آفت روزگار توست. اینک من آزاده محجوب، آرزو میکنم امروز که،کاش "درد" را نمیفهمیدم هیچگاه، همین فهم درد تنها دلیل اینهمه تیره روزی منست. گرفتاریهای بی حسابی که هر روز میکشم. نگهداری از دهها سگ مریض با امکاناتی ناچیز و مردمی که همواره کمکهاشان به پناهگاهم را بعد از مدتی به رخم میکشند!
حافظه تاریخی ملت ایران نشان داده است که نمیتواند خدمتگزاران خاک خود را برای همیشه آنگونه که سزاوارشان است به خاطر بسپارد. من سالها خواندم و جستم تا بتوانم دریابم که هدف از خوردن میوه ممنوعه چه بود. در نیمه پایانی عمر دریافتم. اما نمیدانستم که چنین ضربه های کوبنده ای بابت همین پویش های مجنون وارم خواهم خورد. کاش میدانستم که خدمتی که به این آب و خاک میکنم در خاطره ی "باد نشان" هموطنانم در زنده بودنم نیز، همواره نیست و نابود میشود. اما من برای "چه چه و اه اه" این و آن نبود که امید و اگوستینو و افرا و جسی و رافادو و لالا و مانا و ردیف ردیف اسم دیگر را جان دوباره دادم که البته در طی روزهای گذشته بخاطر مرگ یک سگ آنهم در خانه دیگری!

همه دستاوردهایم را دارند به باد بی حرمتی ها میدهند، بلکه بخاطر این بود که حیوانات را بر خویشتن، برتری دادم و این راز همان دلیل خوردن میوه ممنوعه بود. من اینگونه دریافتم که هدف از آفرینش من جان دادن های دوباره به جانهای پاره پاره بود! دخترکی کم سال در کامنتی نوشته بود دیشب که: پولهای حیوان دوستان صرف النگوهای آزاده محجوب میشود. آی دخترک! به اجدادم پاک طینتم که همه از بزرگان شرق گیلان بودند و هستند سوگند، تمامی عناصر اناث خاندانم یعنی موثقی امینی، تاجانی، محجوب گلرودباری، هنگام مرگشان کیسه کیسه جواهر و اشرفی داشتند تا به نوه هاشان برسد و برخی به کنیزان و غلامان و بینوایانی که سر سفره های بی انتهای گشاده دستی شان همواره نشسته بودند، اما من هیچ ندارم جز حلقه ازدواجم که ٥ سال پیش صدوپنجاه هزار تومان خریده بودمش چون خیلی ساده ازدواج کردم. اما من ده ماه پیش برای اینکه بتوانم این زمین را بخرم تمام جواهراتم را که همسر عزیزم شب ازدواجم به دست و گردنم آویخت، فروختم پنج میلیون تومان تا کمبود پولمان برای خرید زمین این پناهگاه را جبران کنم. دخترک! از چشمان حیواناتی بترس که در ملک با خون دل خریده شده ی من، اکنون آرام پناه گرفته اند.نفرین بر تو و بر تمامی هرزنگارانی چون تو که از رنج هیچ نمیدانید...هیچ نمیدانید.
روزشمار زندگی و مرگ جسی که دوست دارید بشنوید و بخوانید و برخی هاتان دارید آبرویم را سرش میبرید!

١- اردیبهشت ٩١. خانم سارا کیوانبخش تلفن زدند و از من خواستند از سگ تریری مراقبت کنم که در رامسر در یک باغ در یک وانت زنجیرش کرده اند. پر از کنه و کک است و یک فتق بسیار بزرگ دارد. من کارمند بودم آنموقع و اصلا وقت نداشتم چون حیوانات بسیار زیادی در خانه ام در حال درمان بودند. دل صاحب مرده ام! سوخت و قبول کردم. پس من یک فرشته بودم.
٢- چند روز بعد ایشان رفتند گرفتنش و صاحبش را راضی کردند و آوردنش رشت نزد دکتر رضاخانی و شسته شد و وقت عمل برایش گرفتند. او میلنگید و فتق داشت. من از محل کارم برگشتم و در میدان فرزانه رشت، سگ را تحویل گرفتم و بردم خانه و آنها هم رفتند تهران و آن اول باری بود که خانم کیوانبخش را دیدم. ایشان گفتند بنده فرشته هستم.
٣- جسی را بردم عمل کردم گفتند که نصف روده تمام مثانه و تمام رحم در همان فتق بوده و حیوان حتما میمرده اگر عمل نمیشده. گفتند که او جفتگیری هم کرده بوده و چند نطفه داشته که اگر مدتی بعد میشده، حتما حیوان بر اثر همین حاملگی میمرده. خیلی عمیق عملش کردند و بخیه های بسیار داشت. بمن گفتند که نباید خودش را لیس بزند و دقیقه ای نباید قلاده الیزابتش باز شود. من آوردمش خانه و جسی را در اتاق نگه داشتم و جسی گربه هایم را میپراند و بابت این بارها و بارها جنگ اعصاب داشتم با همسرم که خسته و کوفته به خانه می آمد. اما من طبق معمول همه چیز را فدای راضی نگهداشتن حیوان و حیوان دوستان داشتم میکردم. جسی لج میکرد و غذا نمیخورد. من بزور توی حلقش گوشت بدون استخوان طبق نظر دکتر میریختم و مجبورش میکردم بجود. او واقعا نمیخواست با وجود قلاده الیزابت غذا بخورد. پرستاری از او واقعا برای منی که از ٦صبح تا ٤ عصر سرکار بودم سخت بود اما من اصلا ناراضی نبودم. خانم کیوانبخش و همسرش آمدند خانه ام و جسی را دیدند و تمام رازهای سر به مهر زندگیم و حد بدبختی من، همان زنی که ٤ عصر می آمد خانه و دانه دانه باید به همه سگها و گربه های مریضش میرسید! خانم کیوانبخش خیلی عاشقم شد.من هنوز فرشته اش بودم.
٤- خردادماه ٩١ او خوب شد. البته جز پایش که باید بدست متخصص ارتوپدی جراحی میشد. خانم کیوانبخش تمام هزینه ها را پرداخت کرد. جز عمل دومش را که خودم به او نگفتم و خودم دادم چون فکر میکردم مقصرم البته نبودم چون من خانه نبودم که همیشه جسی را بپایم. جسی خودش را لیس زد و چند بخیه را کند. من دوباره بردمش درستش کنند. حدود صدهزار تومان هم دادم. جسی خانه را دوست نداشت. عشق حیاط داشت. همش دوست داشت برود بازی کند و برود بیرون. نگهداری از او که ما جرات نداشتیم در حیاط را باز کنیم چون میخواست از لای در فرار کند، کاری بسیار طاقت فرسا و استرس زا بود. من و همسرم بارها و بارها سر این سگ که انقدر دوست داشت برود در کوچه بازی کند حرفمان شد. همسرم بیم آنرا داشت که ناغافل از حیاط فرار کند و ما جلوی اسپانسرش روسیاه شویم. یکی از سگهایم بنام رویا با دیستمپر پنهانی به خانه ام آمد همان موقع ها.من او را از یک مرد روستایی که او را در گرما در حلبی در بسته نگه میداشت ٥٠ هزار تومان خریده بودم. البته با هزار مکافات. از ترس دیستمپر جسی را به خانم کیوابخش برگرداندم. گفتم خوب شده و من دیگر هیچ وظیفه ای ندارم و میترسم دیستمپر بگیرد. او برغم شیطنتهایش بی صدا و مظلوم بود. اصلا پارس کردن بلد نبود. من خیلی آدم فرشته ای بودم، خودشان میگفتند.
٥- خانم کیوانبخش میخواست پایش عمل شود. من هم خیلی مصر بودم که وقتی جسی کمی جان گرفت پایش را عمل کند. البته من نمیدانم این دلسوزی های بیش از حدم نسبت به حیوانات برای چی است؟! شاید برای النگوهاست! جسی را دکتر مرادی در کلینیک کلبه حیوانات کرج دید و گفت پایش را با پانصدهزار تومان درست میکند. چون مورد حمایتی است با این قیمت.
٦- بردش برای واگذاری به فامیل یا دوستانش که دقیق یادم نیست. بهرحال یا نتوانستند نگهش دارند یا جسی نخواست یا... من نمیدانم. از من خواست شخصی را برایش پیدا کنم تا مدتی نگهش دارد
٧- خانم کیوانبخش جسی را تا سرحد جنون دوست داشت و همین عشق مجنون وارش باعث شده که افسار منطقش را بدست دیگران بسپارد و امروز کمر همت بسته که پناهگاه حیوانات بیمار آناهیتای رشت را ببندد، او نمیتوانست بخاطر مخالفت همسرش این سگ را در خانه اش نگهدارد. خانم کیوانبخش سگ را در کرج از من که تحویل گرفت و او را به فامیل یا دوستانش (یادم نمی آید) سپرد، چند روز اما نتوانستند یا نخواستند یا جسی نماند... خلاصه از من خواستند که رامیاد برایش جا پیدا کند. من به او گفتم. رامیاد قبول نمیکرد. میگفت این شر میشود آخر! من به مردم بگویم چه؟ مدتی بعد می آییم میبریمش؟ من نادان دلم بحال این سگ سوخت که جا و مکان ندارد. من خیلی آدم فرشته ای بودم در آن تاریخ
٨- تیرماه بود. رامیاد جسی را از خانم کیوانبخش گرفت و گفت هر وقت بخواهد عمل کند بگوید تا سگ را بیاورد. به ایشان هم گفت که شیوه واگذاری هایش این نیست که عکس و آدرس بدهد. خانم کیوانبخش هرچند با بی میلی قبول کرد شاید چاره ای نداشت و من به او حق میدهم. رامیاد گفت در مازندران سگ را واگذاری موقت میکند.
٩- مرداد ٩١ رامیاد گفت نمیخواهند عملش کنند؟ گفتم میپرسم. خانم کیوانبخش گفتند درگیر عروسی خواهرشان لاله خانم (که اکنون به من میگویند دزد! ) هستند و خرج بسیار برای این عروسی کرده اند و وقت ندارند. البته شاید حق داشتند.
١٠- تا اینکه مدتی پیش اراده کردند عملش کنند. رامیاد رفت سگ را بگیرد و فامیل نزدیکشان که جسی و یک سگ دیگر که بازهم رامیاد بهشان داده بود (البته دائمی) و قبلا بمن هم گفته بود آزاده تو رشت کسیو نمیشناسی این سگ گرون قیمتو بخواد منم گفتم تو این شهر آدم سگ واگذار نمیکنه چون دو روز دیگه پس میارن!... گفتند جسی مدتیست مرده و ایشان از روی ناراحتی و ترس نگفته. بله من میدانم اشتباه کرده. بسیار هم اشتباه کرده. جسی یکروز صبح خشک شده در محل خوابش پیدا میشود. من متاسفم اما این امر متاسفانه حقیقت دارد. ایشان یک آدم بسیار متمولیست و از یک خانواده بسیار متشخص. مردیست حدود ٣٥ ساله که با همسر جوانش زندگی میکند. صد نفر زیردست فقط دارد. در یک خانه بزرگ در شمال کشور زندگی میکند. ایشان خواست بیاید برای توضیح به شخص خانم کیوانبخش اما بقدری رفتار ایشان و دوستانشان شتاب زده بود و شروع کردند به تهمت دزدی و فروش سگ به رامیاد که رامیاد لج کرد و جلوی این کار را گرفت. ایشان میخواست بیاید عکس جسی مرده را نشان بدهد اما وقتی انقدر توهین شد پشیمان شد. بله به همین راحتی. بارها هم گفته که هرگونه غرامتی که تعیین کنند میپردازد. البته این حرف از روی اینست که دوستان چاره ای باقی نمیگذارند. بنابر این من تبدیل به یک ابلیس زشت رو شدم.
اما من و رامیاد و بیش از شصت سگ و گربه بیمار و سالم این شفاخانه چه کنند؟ مگر من به خانم کیوانبخش همین تابستان نگفتم ببرید عمل کنید؟ من بخاطر اینهمه حیوان مریض اینهمه با همسرم جنگیدم تا راضی شد زمین بخرد و برای اینکه دیگران سگ بیاورند بیندازند و بروند پناهگاه درست کنم. شوهر من اجازه داد از شغل دولتی ام استعفا بدهم. خانم کیوانبخش کاش جسی را خودتان هرجور شده نگه میداشتید. هرجور شده همسرتان را راضی میکردید. بخدا جسی خیلی ساکت بود. خانم سارا کیوابخش تلفن زدم اینها را خصوصی بگویم اما برنداشتید بارها، شنیده ام گفته اید یک میلیون و پانصدهزارتومان داده اید تا من جسی را برایتان نگه دارم. مرا تا حد یک پانسیون چی پایین آورده اید. البته این بهترین تهمتتان بود. آیا جز خرج جسی پولی بمن دادید؟ متاسفم. ما حیوان دوستان حالا مگر چند نفریم در ایران که اینگونه باید از هم بپاشیم تا دودش به چشم این بدبختها که همیشه سزاوار مرگ میدادنندشان برود؟ بگو به من؟ اگرچه میدانم ناراحتی اما نمیدانی که در آتش غضب ات صدها جسی خواهند سوخت. کاش این را میدانستی . کاش میتوانستیم همچون دو آدم متمدن بجای جنجال درست حرف بزنیم.
ای ملت ایران!
چه زود قهرمانانتان را به گند میکشید؟! همان قهرمانان که خود ساختید. بخدا قسم رنجی که از صبح تا شب برای اینهمه حیوان مریض در این پناهگاه دست تنها میکشم از هزار تن چون شما فیس بوک بازان راحت طلب بر نمی آید. شرم بر شما...من قاتلم؟ من سگ فروشم؟ من دزدم؟ من از مرگ جسی کمتر از خانم کیوانبخش ناراحت نیستم. من هم نمیدانستم این سگ دست کیست. فقط به رامیاد اعتماد داشتم و دارم و بمن میگفت جایش خوبست و واقعا هم بود. جسی سگ جوانی نبود. بسیار مریض بود. شما که پرستارش نبودید؟ من بودم.مرگ ناگهانی حیوانات اینچنینی برای من امر تازه ای نیست. خانم رعنا بایرامپور هم درست همین اتفاق برای سگش افتاد. سگی که باهم خرجش را دادیم سالها پیش و رامیاد واگذار کرد و بعد مرد اما همه چیزش رو بود. یا آقای مهدی سلیمی که اکنون در اروپاست و مطمئنا اینها را دارد میخواند سگ دیگری داشت که پیر و بدبخت بود و بعد خوشبخت عالم شد ولی او نیز بعد از چندماه مرد. من دو گربه دستم بوده که صبح همان شبی که بهشان غذا دادم مرده پیدایشان کردم. یکی حدود دوساله و دیگری حدود دو ماهه. اگر شما تجربه ای ندارید در این زمینه ها من چه کنم؟ آیا این دوستان هم چنین کردند با روزگار من و رامیاد و حتی همسرم؟!!! بخدا همه حیوانات میمیرند. من هم میمیرم مثل شما. چرا برای یک مرگ، راضی به بی خانمانی اینهمه حیوان میشوید؟
من مادر امیدها،ماناها،رافاها،رافادوها...من مادر با آبروی حیواناتی هستم که به شرفم قسم، بسیاری از شما، حتی توان یکبار حمام کردنشان و جمع کردن استفراغشان و مدفوعشان و تحمل بوی بد بدنهای بیمارشان را ندارید...



از آن سرو از درختان سرفرازی بیشتر دارد
که با دست تهی صد بینوا را زیر سر دارد
 این هم پاسخ بنده به شعبون بی مخ های فیسبوکی!!!
 کوه موش زایید!!!
سرانجام صاحب نالایق جسی، پس از آنکه گروهی را راه انداخت تا با حمله های شعبون بی مخی فیسبوکی شان کارهای فداکارانه و ارزشمند آزاده محجوب و رامیاد پاکمنش ( فرهاد صبوری ) را زیر سوال های احمقانه و بچگانه شان ببرند، به سخن درآمد!!! که کاش آبروی خود را بیش از این نمی برد!

پیش از هر چیز این جمله نظرم را جلب کرد: " خانم محجوب شما میدونی من نه اسم و رسمی دارم نه عکسی از حمایتهام نه شماره حسابی . وفکر میکنم حمایتهایی که تو این دوساله از شما کردم (١,٥٠٠,٠٠٠ ) تومن کمک به شفاخانه نه برای جسی گویای بی غرض بودن من باشه!"
من فکر می کنم عقده های خانم سارا کیوانبخش با همین جمله که گویا ٢ سال است تمام وجودش را می خورد، خوابید!!!
ایهالناس!!! خانم کیوانبخش هم به حیوانات پناهگاه کمک کرده!!! و دو سال آزگار تحمل کرده و جار نزده!!!
من جای آزاده بودم، با وجود اینکه تمام دارو ندار خود را فروخته و تا خرخره زیر بار قرض و بدهی برای حیوانات هست!!! این یک و نیم میلیون خانم را پس می دادم که نه حیوانات و نه خودش، بیشتر از این مدیون چنین انسانهای نفرت انگیز و فرومایه ای باشد...
اما خطاب به این خانم مثلا حیوان دوست!!!
پیش از هر چیز با خواندن اراجیف شما بیزاری شدید از شما به من دست داد و فکر کردم در همان لحظاتی که شما سرگرم این یاوه سرایی ها بودید، هیچ به مغز کوچکتان رسید که در همان لحظه چند سگ و گربه توسط ماموران شهرداری در خطر کشته شدن قرار دارند و یا کشته شدند؟
یا چند سگ و گربه از فشار گرسنگی یا سرما با مرگ دست و پنجه نرم می کنند؟
یا چند سگ و گربه بر اثر تصادف با خودرویی، در گوشه ای با درد، جان می دهند؟
یا آزاده محجوب و رامیاد در آن لحظه سرگرم رسیدگی و نجات چند حیوان هستند؟
نه! خانم کیوانبخش سرگرم نقشه کشی برای بستن شفاخانه و پناهگاه آناهیتا هستند چون اینقدر سبک مغز تشریف دارند که گمان می کنند این حیوانات بهتر است با رنج و عذاب بمیرند ولی کسی به آزاده و رامیاد دیگر اعتمادی نکند...
براستی این گونه انسانهای تهی مغز چه سودی می برند از این تهمت زنی ها؟ شاید ایشان قصد ایجاد پناهگاهی سود رسان!!! دارند و کمک کنندگان به شفاخانه آناهیتا را می خواهند بسوی خود جلب کنند؟!!!
شما در حالی خود را صاحب این سگ می دانید که تنها هزینه ی بخشی از درمان آن را پرداختید و از این خانه به آن خانه پاس دادید و هیچ مسوولیت دیگری را پذیرا نشدید!

با این حساب، تمام کسانی که به پناهگاه کمک می کنند هم باید پس فردا دم در پناهگاه صف بکشند و بگویند: حاجی انا شریک!!! این سگو من آوردم!!! اون سگو اول من دیدم!!!
خانم جان! ادعای حیوان دوستی داشتی و دستت به دهانت می رسید و کمک کردی، سپاس گزاریم. البته بدون اینکه مانند رامیاد و آزاده زیر بار قرض کمرت بشکند!!!
ایشان فرموده اند که "دو ماه پیش که به شما زنگ زدم و ملتمسانه خواستم یه خبری از جسی به من بدین یا بذارین فقط ببینمش و بهتون گفتم دلیلش شایعاتیه که در رابطه با واگذاریهای فرهاد معصومی ( رامیاد پاکمنش ) شنیده ام نگرانم."
نخست: اینکه خانم محترم! مگه این سگ بینوا اسباب بازی شماست که هوس دیدنش رو کردی؟! آنقدر بیخرد هستید که نمی دانید این حیوان به خانواده جدیدش عادت کرده و چنین دیداری او را آشفته و پریشان می کند؟!
دوم: این شایعات رو که خودتان و اون دارودسته شعبون بی مخ های فیسبوکی تان راه انداخته اید!
خوشمزه ترین سخن این خانم این است:" وقتی این شایعات شدت گرفت عشق مجنون وار من به جسی منو مجبور کرد که به شما شک کنم"
خانم خونه امن و گرم خودش رو از این سگ دریغ کرده، حتی یک شب هم در کنارش بیدار نشسته، یک بار کثافت های اونو تمییز نکرده، یک بار با ناله های پر از دردش از خواب بیدار نشده،  یک بار...معنی عشق مجنون وار رو هم فهمیدیم!!!
در پایان از این خانم نادان خود نما می پرسم: آخر انتظار داشتید که سگی که جوان نبود، اینقدر آزار دیده بود، مدت ها به زنجیر کشیده شده بود، بدنش انباشته از کک و کنه بود، فتقی بزرگ داشت، حامله بوده و تحت عمل جراحی قرار گرفته بود و پایش هم باید عمل می شد، عمر نوح داشته باشد؟!!!
شما یا قصد و غرضی دارید و یا بالاخانه را به دوستان فیسبوکی بسیار مشکوک تان اجاره دادید!!!
اگر واقعا ادعای حیوان دوستی دارید، همین امروز از آزاده و رامیاد پوزش بخواهید تا آنها بتوانند وقت و نیرویشان را صرف کمک به حیوانات کنند...
و خطاب به جناب مامور اطلاعاتی مصطفی شفیعی که شغل شریف ضبط  نوارهای گفتگو را دارند بگویم بله این رسم بسیار خوبی است که پس از واگذاری برای اطمینان از خوبی شرایط زندگی سگهای واگذاری شده به آنها سر زده شود، کاری که حتی در خارج هم با وجود اینهمه داوطلب به سختی انجام می شود! نه در شرایطی که کسانی که ادعا می کنند که حیوانات را دوست دارند، بگفته خود ایشان ٢٠ تا ٢٠ سگ به آزاده و رامیاد که تقریبا دست تنها روزانه، درگیر ده ها سگ بیمار هستند، بسپارند و خودشان بروند به دنبال کیف و لذت از زندگیشان!!!
و خطاب به مسخره هایی مانند این جناب الاف بگویم که نظرها پاک نمی شوند بلکه زرزرهایی پاک می شوند که کمکی به حیواناتی که عذاب می کشند نمی کند!!!


ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری

۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

هجوم و تاخت و تاز شعبون بی مخ های فیسبوکی به حامیان حیوانات!!!

کشتار بی رحمانه سگها و نگرانی و پریشانی حامیان حیوانات در ایران کم نیست،
حالا نوبت شعبون بی مخ های فیسبوکی شده که به حامیان حیوانات با هرزه گویی هایشان حمله کنند.
یک سری زباله و تفاله های جامعه که خودشان هیچ غلطی نمی کنند و از سر سیری و پوچی، کاری بجز این ندارند که مدام پشت کامپیوتر بنشینند و زحمت های حامیان واقعی حیوانات در ایران را زیر سوال های نفرت انگیز و فریبکارانه شان قرار دهند...
نجات سگ ها از پادگان
از فیسبوک حامیان حیوانات سایه: چند روز پیش با خبر شدیم که در یک پادگان تعداد زیادی سگ که چند تا از آنها به شدت بیمار هستند وجود دارد که تصمیم گرفته شده شهرداری جهت معدوم سازی اقدام کند... پادگان بود اجازه ورود بدون مجوز نمی دادند و خانم هم که اصلا راه نمی دادند. ما در گیر و دار تلاش برای حل مشکل بودیم که بلافاصله خبر رسید شهرداری به سرعت اقدام کرده و در روز اول تنها دو سگ را توانستند بگیرند و ببرند و صبح روز بعد خبری شنیدیم که دنیا روی سرمان خراب شد. سه تا از این سگ ها را در کانکسی چوبی گیر انداخته بودند و قصد داشتند تا روز شنبه که شهرداری به سراغشان می آید در همان کانکس گرسنه و تشنه باقی بمانند و روز شنبه هم که ... خلاص با هزار و یک دردسر توانستیم بالاخره با مسئول آنجا مرتبط شویم و با التماس و گریه از ایشان مهلت بگیریم که گفتند فقط تا ظهر آنروز (پنجشنبه) مجموعه باز است و اگر تا آنزمان خودتان را نرسانید شنبه شهرداری و ...
 سپاسگزاری و قدرشناسی به روش ایرانی!!!
از صبح با هر کسی که می توانستیم تماس گرفتیم و در نهایت تنها ، حامی واقعی حیوانات دوست خوبمان آقای رامیاد پاکمنش مهربان با اولین تماس به سرعت خودشان را به محل رساندند. دیگر از اینجا به بعد تصاویر خود گویای همه چیز است که سگ ها در چه شرایط وحشتناکی بودند و آقای پاکمنش عزیز تا چه اندازه برای نجات اینها بدون هیچ وسیله ای زحمت کشیدند.
سگ ها به شدت تهاجمی شده و ایشان را گاز گرفته و زخمی کرده اند و خفت گیر ایشان را کاملا از بین بردند و از آنجایی که این حامی بزرگوار حتی پوزه بند هم در تجهیزاتشان ندارد ناچار شدند با نخ شیرینی دهان سگ ها را ببندند...
افسوس به هر حال همانطور که در تصاویر پیداست سگ ها به شدت مبتلا به جرب پیشرفته هستند و اوضاع بسیار وحشتناکی دارند. همان دیروز به لطف دامپزشکی مهربان که نخواستند نامشان عنوان شود سگ ها به پانسیون ایشان منتقل شدند و اقدامات اولیه درمانی برایشان آغاز شد. از این دامپزشک حیوان دوست و مهربان که تا این حد خالصانه لطف کردند و همکاری کردند بینهایت ممنونیم .
البته در آن منطقه هنوز سگ های زیادی در معرض خطر مرگ قرار دارند و بدتر از آن دیدن جسد نصف شده سگی کنار همان کانکس بود که به گفته آقای پاکمنش به احتمال زیاد به دست انسانی به این روز افتاده است ...
آقای پاکمنش عزیز حامی واقعی حیوانات نمیدانیم واقعا اگر دیروز شما به داد ما و این سگ ها نمی رسیدید چه اتفاقی افتاده بود.یک دنیا از خلوص نیتتان سپاسگزاریم امیدواریم هر چه زودتر از شرایط بحران خارج شویم تا ما هم بتوانیم سهمی کوچک در تهیه تجهیزات لازم شما جهت نجات سگ ها داشته باشیم ...
و دوست مهربانم آزاده نازنین که مثل همیشه یار و یاور ما و حیوانات بی پناه در سختی ها هستی ممنونم که دیروز پا به پای ما در این لحظات پر استرس همراه بودی و همچنین سپاس از بهرام و ساناز عزیز که روز قبل برای نجات اقدام کرده بودند و متاسفانه به علت بزرگی سایت ناموفق بود ... دیروز روز بسیار وحشتناکی بود.در تمام مدت که از صبح درگیر جابه جایی چند گربه و بعد از آن کلینیک و ... بودیم همزمان استرس و فشار و تلفن و هماهنگی و ... برای نجات این سگ های بیچاره .اما خدا را شاکریم که دوستانی داریم که در مواقع بحران همیشه هستند و خالصانه پشتیبانی می کنند. اوضاع سگ ها به شدت وخیم است و نیازمند مراقبت شدید هستند.امیدواریم درمان برایشان جواب بدهد. دلم میلرزد وقتی نگاه های مظلومتان را می بینم موجودات پاک خدا...
 صد البته، طبق معمول، پس از خواندن این ماجرا، هموطنان به اصطلاح دوستدار حیوانات هم رامیاد و آزاده و دیگر یارانشان را تنها نگذاشتند و سیل لایک های خشک و خالی!!! خیلی مردی و فرشته ای!!! سپاسگزاری ها و الهی بمیرم ها!!! بسوی فیسبوک این عزیزان سرازیر شد!!!
 این هموطنان همیشه در صحنه ی لایک!!! گمان می کنند که این عزیزان،  در ازای هر لایک، از آسمان برایشان پوزه بند، تسمه و قلاده، دارو، غذا و دیگر لوازم ضروری می بارد!!!

اما...!!! داستان ما به همین جا تمام نمی شود!!!
از آنجا که یاوه گویی و تهمت زدن نزد ایرانیان است و بس!!!
تعدادی از این هرزه گویان و تفاله های جامعه از سر سیری و پوچی، به صفحه های حامیان حیواناتی که خبر نجات سگها را منعکس کرده اند، هجوم آورده و تلاش در بدنام سازی این انسانهای شریف و حامیان واقعی حیوانات را آغاز کرده اند و این چنین کار ارزشمند و نیکوکارانه این عزیزان را ارج گذاشته اند:
هر چند که کار این یاوه گویان چندان هم دشوار نبود زیرا از آنجا که حامیان حیوانات در ایران بسیار پشت یکدیگر را دارند!!!!!! تنها تعداد انگشت شماری این خبر را به اشتراک گذاشته بودند که بیشتر این حامیان واقعی!!! حیوانات هم پس از تازش شعبون بی مخ های فیسبوکی، بجای حمایت و دفاع از این خوبان، این خبر را کاملا حذف کردند!!!
تفو بر شما!

 پی نوشت:
نخیر! نصفه شب شد و این نکبت ها خیال ندارن تمومش کنند و مدام از جسی که دیگر نیست صحبت می کنند و جنازه سگ رو از آزاده و رامیاد می خوان!!! معلوم نیست این بابا چند تا وکیل وصی داره؟!!! و اون بی شرفی که ادعا می کند جسی سگ اوست، وقتی جسی زنده و بیمار بود، عرضه اش را نداشت که خودش نزد دامپزشک ببره و نخواستش و واگذارش کرد؟!!! حالا که مرده تازه یاد سگش افتاده؟!!! جمع کنید این بساطتون رو مسخره های نفرت انگیز...
 پی نوشت دوم:
جسی رو بی خیال!!! تعداد سگهایی که آزاده و رامیاد شب و روز بالا سرشون بیدار بودند و چند میلیون تومن خرج دوا درمانشان کرده اند تا پس از بهبودی به شهرداری، دانشکده های پزشکی و چینی ها  بفروشند و یا دوباره در بیابان ول کنند!!! به ١٠ رسیده!!!

 ز گفتار یاوه نداری تو شرم
به دامت نیایم به گفتار گرم
 آخرین خبر!!!
بحث مسخره ی شعبون بی مخ ها، از جسی به اعتصاب غذای نسرین ستوده کشیده شد!!!
 
قافیه چو تنگ آید، شاعر به جفنگ آید! 
 فکرش رو بکنید اگر این مدعیان حقوق سگ ها بجای این همه جوک ها و لطیفه های بیمزه و تصاویر اینترنتی از سگها، دو کلمه راجع به این حرکت رامیاد و یارانش می نوشتند، پول خرید چند تا قلاده، پوزه بند، طرف حمل سگها، هزینه دارو و درمان آنها و... جمع می شد؟!!!
نه! پوزش می خوام! اشتباه کردم! یاد فرهنگ ٢٥٠٠ ساله مان نبودم!!!
صفحه انجمن حمایت از حیوانات معلول و آواره با ٥٨,٠٧٣ لایکی!
صفحه دوستداران حیوانات با ٥١,٩٦٠ لایکی که تنها آرزوشون رساندن لایکی ها به رقم ١٠٠,٠٠٠ می باشد!!!
صفحه سگ نجس نیست با ٣٣,٢٠٦ لایکی!

حمایت از سگها در ایران با ٦,٥٤٧ لایکی!
دوست داران سگها با ١٤,٦٨٩ لایکی!
سازمان حمایت از حیوانات ایران با ٧,٢٧٢ لایکی!
حمایت از حیوانات بی سر پرست و گمشده با ٦,٣٧٨ لایکی!
هیچ کدوم جیکشون هم در نیومد!!!
البته برخی هم از ترس همین شعبون بی مخ های فیسبوکی یاوه سرا، جرات به اشتراک گذاری این خبر رو نداشتن!!!
 شاید، چون: اینجا ایران است زادگاه دلیران! سرزمین شیران! و شجاعان!
 شاید هم چون از قدیما می گفتند با سلیطه نباید دهن به دهن گذاشت!!!
پاسخ آزاده محجوب به این فرومایگان پست نهاد را بخوانید
 
این هم شماره حساب آزاده محجوب و رامیاد پاکمنش برای اون تعداد دوستان انگشت شماری که حرفشون با عملشون یکی است
شماره تلفن:
09369298359 محجوب
 09370465710حجازی
 09190091454پاکمنش
شماره حسابها برای کمک مالی:

*شماره حساب بانک ملی 0307298362009 و شماره کارت 7839 0062 9911 6037
 *شماره حساب بانک مسکن310011758581 و شماره كارت :6280231411855538
 *شماره حساب بانک ملت 3193640873 و شماره کارت 1692 9018 3370 6104
 همه بنام آزاده محجوب گلرودباری
راه کمک مالی از خارج:
دوستان خارج از کشور میتوانند برای آگاهی از نحوه واریز به حساب با نمایندگان اروپا و کانادای ما با ای میلشان تماس بگیرند:

کانادا: خانم رزا ذولحیات rose.zolhayat@gmail.com
دانمارک :خانم مینا پترسن
minna.petersen@hotmail.com
رامیاد پاکمنش: شماره کارت بانک ملی 6037991336436575،شماره حساب 0340645155001بنام فرهاد معصومی جهت حمایت از حیوانات بی پناه

۱۳۹۱ دی ۸, جمعه

هم داغدار مادر، هم شادمان دیدار کودکان

تصویری کوتاه از حضور نسرین ستوده در جمع بستگان و دوستان
کلمه: نسرین ستوده روز دوشنبه گذشته برای چند ساعت تحت الحفظ ماموران از زندان به منزل مادرش منتقل شد تا میزبان بستگان و دوستدارانی باشد که برای تسلیت گویی و سر سلامتی به این خانه می آمدند. یکی از شاهدانی که در آن زمان در منزل مادر نسرین حضور داشته و شاهد این چند ساعت آزادی کوتاه مدت بوده است، مشاهدات خود را از آن لحظات قلمی کرده و وضعیت جسمی این زندانی سیاسی و نیز صحنه های خداحافظی او با جمع و حال و هوای کودکانش را به تصویر کشیده است، که با هم می خوانیم:
هم داغ مادر بر چهره او عیان است و هم شوق کودکانی که برای ساعاتی راحت تر کنار او هستند. با اشتیاق تمام به استقبال مراجعین می رود. با روی گشاده. آخرین تصویری که از او در ذهن مانده، دادگاه است و دستانی با دستبند که حلقه بر گردن همسر شده بود.
از این نسرین تا آن نسرین؛ فاصله بسیار است. در لحظه نخست که می بینی اش، اغراق نیست اگر بگویی دچار شوک می شوی. حالا بهتر درک می کنی حال و روزی را که رضا خندان هفته به هفته از اثرات اعتصاب غذای او می گفت. تازه وقتی که ستوده را می بینی می فهمی آن حال و هوا را، آن همه نگرانی را آن همه … ما اینجا تنها گزارش کم شدن وزن نسرین را می خواندیم که حسابی لاغر شده و وزن‌اش به ۴۳ کیلو رسیده؛ وزنی که روز به روز تحلیل می رفت و برای ما فقط و فقط عدد بود و آه و افسوسی و درج خبری کوچک که اگر حوصله ای قد می داد، آن را استتوس فیس بوک و یا خبری برای نقل می کردیم. اما حال که نسرین را می بینی، می فهمی حال او را، مهراوه را و مادری را که دیگر نیست.
ضعف شدید جسمی و افت شدید فشار خون، لاغری بیش از حد و کوچک شدن صورت و تورفتگی چشم ها… نسرین را که ببینی، تلخی روایت های رضا خندان بهتر ملموس می شود. آثار کهنه خطر (زبانم لال!) مرگی را که بر اثر اعتصاب غذا به او نزدیک شده بود، هنوز می شود از دیدن چهره او حس کرد.
نسرین اما پرجنب و جوش است و پر انرژی، محکم است و استوار . مقاوم است و صبور. ماموران زن هم حی و حاضرند تا وظیفه خود را برای حفظ این زندانی سیاسی، تام و تمام انجام دهند.
خانه مادری که حالا نیست هم برای تسلیت و هم برای دیدار نسرین خالی و پر می شود. یک به یک می آیند، غریبه و آشنا و بسیاری از آنها که اولین بار است که او را می بینند.
ماموران امنیتی از برگزاری مراسم ترحیم مادر نسرین ستوده جلوگیری کردند. رضا خندان همسر نسرین ستوده با اعلام این خبر در صفحه‌ی فیسبوک شخصی‌اش نوشت: «متاسفانه از انجام مراسم ترحیم برای مادر نسرین در مسجد‌الرسول سعادت‌آباد نیز جلوگیری به عمل آمد. بنابراین امکان هیچ گونه مراسمی برای ایشان وجود ندارد.»
وی هم‌چنین با عذرخواهی از تمام کسانی که برای حضور در این مراسم برنامه‌ریزی کرده بودند، گفت که محل جدیدی برای برگزاری مراسم ترحیم امکان‌پذیر نیست. پیکر صفورا فخریان، روز شنبه در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. نسرین ستوده نیز اجازه پیدا کرد به مدت سه ساعت در این مراسم حضور داشته باشد.
پیش از این قرار بود مراسم ترحیم روز دوشنبه ۴ دی در «مسجد نور» تهران برگزار شود که مسوولان این مسجد در تماسی با رضا خندان به وی گفته بودند یک نهاد دولتی از آنها خواسته تا مراسم را لغو کنند چرا که به گفته‌ی این نهاد، ممکن است مراسم «سیاسی» بشود.
نسرین ستوده تحت الحفظ در خانه مادری است و این زمان است که گویی با سرعت نور می گذرد. زمانی که با اصرار تمدید می شود اما ساعت رفتن که می رسد، غم را می شود در چهره همگان دید. پسر کوچک نسرین که بی حوصله شده و نه حرفی را پاسخ می دهد و نه هیچ شیطنتی روی او اثر می گذارد، پابه پا می کند، به چهره مادر می نگرد. هر سویی که مادر می رود، او هم جابجا می شود: میان جمعیت و پی ِ مادر است.
مهراوه به میهمان های تازه وارد می گوید: مادر باید برود. اشک در چشمانش مشهود است.
همه نگران اند و ناراحت. نسرین به استقبال تازه واردها می رود. مثل دیگر میهمانان همه را در آغوش می گیرد. با عشق، با شور و هیجان، عذرخواهی می کند که باید برود و خداحافظی کند.
همگان او را همراهی می کنند. مامور مرد همراه نسرین ستوده، از نگاه های مهراوه آزرده است که می گوید به من بد نگاه می کند! مهراوه هم پاسخ می دهد: انتظار داری خوب نگاه کنم؟ و پشت به او به سمتی دیگر می رود. این کودکان زندانیان سیاسی روایت دیگری دارند. زودتر بزرگ می شوند و قد می کشند.
ساعت رفتن است و این فرصت باقی که نسرین بعد از مدتها به خانه خود برود و بعد از آن راهی اوین شود.

رویای نیمه‌شب

واگذاری خرگوش آزمایشگاهی
دیده بان حقوق حیوانات: نیمه آذر ۹۱ قرار بود آخرین روز زندگی او در این دنیا باشد. دنیایی که تنها چند وجب از اندازه خودش بزرگتر بود. دنیایی که خلاصه شده بود در چند میله فلزی سرد و یک جعبه پر از غذاهای یک‌شکل یک رنگ و یک مزه. دنیایی که وقتی چشم باز کرد مادرش را چند روز بیشتر ندید وبرادر خواهرهایش را هرگز نشناخت. دنیایی که برای بسیاری از جانداران روی زمین شگفت انگیز، پر ماجرا و بی انتهاست، برای او بسیار تنگ، تاریک و محقر می‌نمود. تهی از هر لذت و تنوع و شوق حیات و حصاری سخت از جنس آهن و قانون اطرافش را گرفته بود، حصاری که تا بی‌انتها ادامه داشت.
 صبح آن روز سرد همه چیز آماده شده بود. قرار بود او و دو تای دیگر از خرگوشهای قفس کناری را با هم ببرند. ولی فقط او انتخاب شد. معلوم نبود چه بلایی قرار است بر سرش آورند و همین بر ترسش می افزود. به هر حال او یک حیوان آزمایشگاهی بود و انسانها می‌توانستند هر بلایی که دلشان می‌خواهد به سرش بیاورند. هرگز در عمرش اینهمه آدم یک جا ندیده بود. چیزی غریزی در درونش به صدا در آمده بود ترسی عمیق سراسر وجودش را فراگرفته بود و به او گوشزد می کرد که هر لحظه احتمال سوزش یا درد در نقطه ای از بدنش را احساس خواهد کرد. پس تنها کاری که می‌توانست انجام دهد این بود که دستها و پاهایش را محکم درون خودش جمع کند. هر بار که دستی برای نوازش به سویش می‌آمد و کلمه «آخـــِـی» را می‌شنید تمام عضلاتش منقبض می‌شد. یعنی آخر خط اینجاست؟ یعنی تمام دنیا همین بود؟ یعنی دیگر هیچ شانسی باقی نمانده بود؟ آیا شانس دیدن خورشید را برای همیشه از دست می داد؟

و در آن سو، یک نفر دیگر هم سخت در فکر بود. آیا خلاصۀ آنهمه شب‌بیداری و آنهمه عشق به حیوانات در بیهودگی کشتن یک حیوان آموزشی پس از یک جراحی آموزشی ساده،خلاصه می‌شد؟ آیا او برای درمان درد آمده بود، یا برای ارمغان آوردن مرگ؟ سردی میله‌ها، اضطراب اسارت، ترس از آینده موهوم، اضطراب، و درد را می‌فهمید. فکر دکتر جراح که قرار بود آموزش جراحی را بر روی حیوان پیاده کند، با فکر حیوان گره خورده بود. در گوشه ای از ذهنش انگار کسی می‌خواند:«اینهمه مرغ و گاو و گوسفند در روز کشته می‌شوند، به درک که این خرگوش هم کشته بشود!» ولی این منطق بیهوده را نمی‌توانست به عنوان حکم مرگ خرگوش بپذیرد.یک جای کار می‌لنگید. از خود می‌پرسید پس حرمت نفس چه می‌شود!؟ چرا باید جان حیوانی بیهوده گرفته شود؟ به کدام گناه ناکرده؟
 هجوم افکار پایان نداشت. راهی نیست. چه باید کرد؟ این افرادی که برای یادگیری کار با حیوان آزمایشگاهی آمده‌اند، هرکدام محققی در یکی از مراکز تحقیقاتی کشور هستند. هدف آنها کمک به کاهش درد و رنج بیمارانشان است. آنها هم رویای پیشگیری و درمان ایدز، سرطان، هپاتیت و صدها بیماری لاعلاج و صعب‌العلاج را دارند. بیماریهایی که میلیونها نفر را در جهان گرفتار کرده، خانواده‌ها را از هم پاشانده، ناامیدی و رنج و اضطراب را حتی برای کودکان چند ساله به ارمغان آورده و هر لحظه موجب ختم شادیها و شکستن دلهای بسیار می‌شوند. پزشکی که از بیمارستانی کمی آن طرف تر آمده بود، دیشب جوان تصادفی را ویزیت کرده بود که مادر و پدرش برای وداع با فرزندشان ثانیه‌ها را غنیمت می‌شمردند. پسر ضربه مغزی شده بود و از علم پزشکی کاری برنمی‌آمد؛ پزشک به مادر و پدر پسر جوان گفته بود: دعا کنید شاید معجزه شود. هرچند او در دلش می‌شنید که باید کاری کرد. اما چگونه؟ مگر قانون و منطق اجازه می‌داد که در آن شرایط وخیم، روشی ناشناخته را بر روی پسر جوان امتحان کند؟ یا می‌بایست دست روی دست می‌گذاشت و تا سالها بعد همچنان مادرها و پدرها را به انتظار وقوع معجزه نوید می‌داد!؟
 سه راه پیش روی مدرس بود: جایگزین کردن چیزی به جای حیوان؛ چیزی که آنقدر واقعی باشد که بتوان در یک جمع تخصصی آن را مطرح کرد و قدری به دانش محققان افزود. ایده‌ای که بسیار درخشان می‌نمود ولی با امکانات موجود عملی نبود. دیگر اینکه تعداد حیوانات کمتری را به کار ببرد، و به این سان او از جراحی بر روی آن دو خرگوش دیگر امتناع کرده بود. در زیر رگبار افکارش، یک راه دیگر باقی مانده بود: تیغ دست او بود. می‌توانست آن را کوتاهتر بکشد، از خط سفید شکم که درد و خونریزی کمتری دارد برود، استریل بودن شرایط را کاملاً رعایت کند تا بعد از عمل خرگوش نیاز به آنتی‌بیوتیک و هزار داروی دیگر پیدا نکند، داروی ضد درد را حتی شده از زیر پِی داروخانه بیمارستان روبه‌رو بیرون بیاورد، و از دوستانش که با او همدرد هستند برای زنده نگهداشتن خرگوش کمک بخواهد. در همین افکار بود که داروی بیهوشی را تزریق کرد، خرگوش سوزشی روی پوستش حس کرد و بی‌آنکه بخواهد به خواب رفت.
 شب شده بود. خرگوش روی یک کیسه آب گرم آرام خوابیده بود. بخاری ماشین روشن بود. صدای موسیقی ملایمی خرگوش را به خود آورد. نور چراغهای وسط اتوبان یکی پس از دیگری از مقابل چشمانش می‌گذشتند. نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده. اول فکر کرد که مرده؛ ولی کم‌کم خودش را پیدا کرد. اتومبیل ایستاد، روی قفس خرگوش پارچه‌ای انداخته شد، و رفت تا شبی دیگر نیز بر شبهای دنیای خرگوش اضافه شود. دنیایی جدید با رنگ و بوهای تازه.
 سپیده روز بعد، این نور خورشید بود که خرگوش را بیدار کرد. این نور را نمی‌‌شناخت. اما چیز شگفت انگیز و بی‌نظیری بود که با نور بی‌روح فلورسنت بالای سرش در خانه حیوانات آزمایشگاهی، یک دنیا تفاوت داشت. اولین دستی که به طرفش آمد او را به یاد خاطرات تلخ گذشته انداخت. فرار کرد و گوشه اتاق از ترس به درون خودش منقبض شد. ولی این دست او را می‌شناخت. دست مهربانی که دهها و دهها حیوان دیگر را مداوا کرده بود. دستی که هرگز آستین سپید به دور خود ندیده بود و ادعای سپیدپوشی هم نداشت. دستی که برای کمک کردن شب و روز نمی‌شناخت. داروی ضد دردش را داد، کمی غذا برایش ریخت و او را در آرامش خود تنها گذاشت. برای خرگوش دنیای جدیدی شروع شده بود. دنیایی که در آن دستها نه تنها دردآفرین نیستند، بلکه سعی در کاهش درد و ناراحتی او دارند. دستهایی که برای کمک کردن، نژاد و جنسیت نمی‌شناسند. دستهایی که گربه و سگ و خرگوش برایش بی‌معنی است. خیابانی یا خانگی برایشان فرقی ندارد. دستهایی که درد را حس می‌کنند و برای حیات حرمت قائلند. دستهایی که حرمت نفس می‌شناسند.
 روزها و شبها از پی هم می‌آمد و می‌رفت. خرگوش آرامش یافته بود، اما دست مهربانی که خرگوش را تنها نگذاشته بود، خود تنها مانده بود. تلاش برای یافتن دستی دیگر به نتیجه نمی‌رسید. درخواست کمک برای نگهداری خرگوش در یک جای آرام و راحت، در شبکه‌های اجتماعی می‌گشت و جز کلمات «آخی» و «طفلک» و «بمیرم» ثمره دیگری نداشت! هزاران لایک بی‌حاصل که نه برای خرگوش جای زندگی می‌شد و نه برای دست تنها، امید! یعنی لابه‌لای چرخدنده‌های زندگی صنعتی، فرجام این خرگوش و امثالش همان مرگ است؟! آیا دستهای دیگری هم هست که این زنجیره انسانی مهر و زندگی را تداوم دهد؟
 شاید باشد…

دیده بان حقوق حیوانات به دلیل مخالفت بنیادی با اسارت حیوانات، طرفدار آزادی حیوانات و زیستمندی آنها در شرایط طبیعی است؛ همچنین با اهلی کردن گونه های جانوری اعم از حیات وحش، حیوان شهری و گونه هایی که از سر سودجویی حیوان خانگی معرفی می شوند، مخالف است. آنچه به عنوان «تربیت کردن» یک حیوان شناخته می شود را در واقع «بی تربیت کردن» و خارج کردن حیوان از شرایط زیستمندی طبیعی می دانیم. واگذاری یک جاندار فقط زمانی ناقض حقوق حیوانات نیست که ادامه حیاتش «نیازمند دخالت بشر» باشد، مخل زیستمندی موجودی دیگر نباشد و خللی به قوانین طبیعت وارد نکند.
واگذاری و نگهداری خرگوش بالا با توجه به شرایط موجود حیوان و عدم وجود زیبستگاه طبیعی، موجه تشخیص داده شد.
جراحی این خرگوش صرفا به منظور آموزش نحوه ی کار با حیوان آزمایشگاهی بوده و فقط روش جراحی و باز کردن برخی اعضا داخلی حیوان مورد آموزش قرار گرفته. در صورت تمایل به سرپرستی این خرگوش مظلوم و معصوم، از طریق ایمیل یا تلفن با یگان امداد و نجات تماس بگیرید.

 پی نوشت:
واگذار شد

این خرگوش خوش شانس که شاید اولین نمونه رسمی نجات یک حیوان آزمایشگاهی در ایران باشد، تا پایان عمر در باغی بزرگ و مناسب در شمال ایران زندگی خواهد کرد.

۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

پلاکارد کارگران معترض اهوازی در مقابل احمدی‌نژاد:

«ما گرسنه ایم! ‎۲۲ ماه حقوق نگرفته‌ایم»
کلمه: روز گذشته محمود احمدی نژاد به همراه چند تن از وزیرانش به اهواز سفر کرد تا کارخانه تصفیه شکر شرکت کشت و صنعت نیشکر دهخدا را افتتاح کند. اما آنها با کارگرانی رو به رو شدند که به تعویق نزدیک به دو ساله در پرداخت حقوق خود اعتراض داشتند.
در عکس های منتشر شده در خبرگزاری ایرنا، ایسنا و فارس صرفا تصاویری از سفر رئیس دولت و این مراسم منتشر شده است. اما در گزارش تصویری خبرگزاری مهر، در کنار تصاویر افتتاح کارخانه، دو عکس از تجمع تعدادی از کارگران نیز به چشم می خورد که نسبت به عقب افتادن حقوق خود برای مدت ۲۲ ماه! اعتراض می کنند. بر روی یکی از پلاکاردهای این معترضین نوشته شده: «ما گرسنه ایم، ۲۲ ماه است حقوق نگرفته ایم». همچنین بر روی پلاکارد دیگری نیز نسبت به همکاری نکردن استانداری برای حل مشکل کارگران کارخانه قند اهواز اعتراض شده است.
 رییس جمهور تقلبی، چشمهای کورت رو باز کن!

 

جمعه بازار سگ در تهران



از بازار مکاره سگ ها که بسیاری از آنها سگهای دزدیده شده یا سگهای بازداشت شده هستند
 
تا به تصویب رسیدن طرح ممنوعیت سگ گردانی 
 
به‌موجب این مصوبه کمیسیون شوراهای مجلس ایران نه تنها گرداندن حیواناتی مانند سگ در اماكن و معابرعمومی ممنوع و مرتكب شونده به ضبط حیوان و جزای نقدی بین ۱۰۰ تا ۵۰۰ هزار تومان محكوم می‌شود، بلکه نگهداری حیوانات مذكور در آپارتمان‌ها نیز ممنوع است.  

از بساطی که گویا به کسی ربطی ندارد
از فروش آزادانه سگ ها بعنوان کالا
تا جریمه ٢٠,٠٠٠ تومنی بجرم حمل و در آغوش گرفتن حیوانات در ماشین
 
به گزارش ایسنا، قرار گرفتن مرکز پرنده فروشان تهران در بزرگراه آزادگان، بعد از تقاطع خلیج فارس، فضایی را برای خرید و فروش سگ فراهم کرده که هر جمعه جماعت زیادی از کسانی را که قصد خرید، فروش یا دست کم تماشای سگ را دارند، به خود جلب می کند.
در حقیقت از زمان انتقال پرنده فروشان خیابان مولوی به بزرگراه آزادگان در خارج محیط شهر، کم کم پدیده تجمع سگ فروشان و دلالان حیواناتی همچون روباه، میمون و عقاب که بعضا خرید و فروششان هم غیرمجاز است، در محدوده این مرکز پرنده فروشان ظهور کرد و آنها در سوی دیگر بزرگراه، روبروی مرکز پرنده فروشان گرد هم می آیند.
جریمه پلیس راهور هم حریف خودروهای بساطی نمی‌شود
این بازار مکاره اما مشکلاتی را برای خودروهای عبوری از بزرگراه آزادگان ایجاد می کند. توقف کسانی که قصد لحظاتی تماشای بساط سگ فروشان را دارند، ترافیک آزادگان را در روزهای جمعه چند برابر می کند. ماموران پلیس راهور هم تنها می توانند خودروها را به شانه خاکی جاده هدایت و آنها را جریمه نقدی کنند. اما این کار چاره ی ترافیک پرترددترین بزرگراه کشور نیست.
مکان این بساط غیرمجاز سگ فروشی ثابت نیست. آنها هر هفته در یکی از نقاط بزرگراه آزادگان در محدوده مرکز پرنده فروشان جمع می شوند. (از این ثابت تر و مشخص تر؟!!!)
شرط‌بندی در لیگ‌های زیرزمینی مبارزه سگ‌ها
بازی شرط بندی که یکی از برنامه های جنبی در حاشیه سگ فروشی است، یادآور لیگ های مخفی و زیر زمینی جنگ سگ ها هم هست. تفریحی غیرمجاز و غیرقانونی و غیرشرعی که طی آن دو حیوان مهاجم را به جان هم می اندازند و بر سر زمین گیر شدن و بعضا حتی کشته شدن یکی از آنها شرط می‌بندند. اینجا البته پیشنهاد جنگ سگ‌ها تنها میان عده خاصی با سر و وضع اهری خاص رد و بدل می شود.
بساط سگ فروشی به مرکز پرنده فروشان شهرداری ربطی ندارد ( به کی ربط داره؟!!!)
ناصر کلانتری نماینده شرکت ساماندهی صنایع و مشاغل در مرکز پرنده فروشان در گفت و گو با ایسنا، در این باره توضیح داد: سگ فروشان در حریم مرکز پرنده فروشان نیستند و به فعالیت ما هم ربطی ندارند. شرکت ساماندهی صنایع و مشاغل اجازه نزدیک شدن بساط آنها به مرکز پرنده فروشان را نمی دهد.
وی ادامه داد: سگ فروشان هر هفته موضع مکانی خود را تغییر می‌دهند، چون هر بار که ما با این پدیده مواجه می شویم، منطقه استقرار آنها را به هر وسیله ای که بشود مسدود و نامناسب می کنیم (فقط مسدود و نامناسب؟!!!). ضمن اینکه مکاتباتی هم در این باره با مسوولان امر شده تا نسبت به جمع آوری این بساط اقدام کنند
 این همون حکومتی نیست که ماموران و مزدورانش تا دو نفر سر کوچه وا می  ایستن با چوب و چماق سر می رسن؟!!!
 باورتون می شه:
حکومتی که چند کودک و جوان
را به دلیل «آب‌بازی» بازداشت و حتی مجبور به اعتراف در صدا و سیما علیه خود می کند...
حکومتی که در جشن پرواز فانوس ها، نیروهای امنیتی و لباس شخصی های مزدورش بلافاصله در محل حضور پیدا می کنند و با شلیک تیرهای هوایی و ضرب و شتم دهها جوان را بازداشت می کنند...
حکومتی که برگزاری جشن عروسی را در باغ تالارها ممنوع می کند و دختران و پسران جوان را به جرم رقص و پایکوبی در جشن عروسی بازداشت می کند...

حکومتی که نگهبانان زن در استخرهای زنان، تالارهای عروسی، آرایشگاه‌ها، فروشگاه ها و ... مستقر می کند
حکومتی که بلافاصله می تواند در محل حضور پیدا کند و امدادگران و داوطلبانی که برای کمک به مناطق زلزله زده رفته اند را بازداشت کند...
حکومتی که حتی در مراسم بخاک سپاری، سوگواران را بجرم عزاداری بازداشت می کند...

 از پس این چند تا فروشنده سگ بر نیآد؟!!!
 دکتر حسینی متخصص اعظم چاپلوسی می فرمایند: رواج سگ گردانی رواج فرهنگ مخرب غرب در جامعه است...
فروش حیوانات در روز روشن و بدون مزاحمت ماموران انتظامی هم نشانه رواج فرهنگ غنی اسلامی است زیرا در هیچ کشور غربی، اینطور آزادانه در کوچه ها و خیابانهایش، شیر و سنجاب و روباه و میمون و بچه تمساح و سگ و سمندر کمیاب  و انواع گونه های پرندگان را خرید و فروش نمی کنند!!! 
 

۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

سبزپرس مسدود شد

همزمان با دومین شکایت سازمان محیط زیست بر علیه مژگان جمشیدی خبرنگار و فعال محیط زیست، پایگاه خبری فضای سبز و محیط زیست ایران، سبز پرس مسدود شد
 از تارنمای مژگان جمشیدی:
 دومین شکایت سازمان محیط زیست علیه من و حالا هم مسدود کردن سبزپرس
هنوز ۲۰ روز از شکایت نخست سازمان محیط زیست علیه اینجانب نگذشته که دیروز برای دومین بار با شکایت جدیدی که سازمان محیط زیست علیه من در محاکم قضایی به ثبت رسانده از طریق شعبه دیگری در دادسرای رسانه احضار شدم .

هنوز مهر شکایت دوم خشک نشده که این بار سبزپرس ، یادگار همسرم زنده یاد یاسر، درست در شب چهارمین سالگرد پیوندمان و عقدمان در ۴ دی ماه ۱۳۸۷ مسدود می شود تا شیرینی این خاطره برایم تلخ تر از اینی که هست بشه .
واقعا باید خسته نباشبد گفت به این سمبه پر زور سازمان محیط زیست که همه توان و زورش را گذاشته برای له کردن خبرنگاران منتقد. آفرین بر شما دلاور مردان سازمان و سعه صدر و همت بلندتان که منشا اصلی تخریب محیط زیست را نابود کردید!!!
حالا با خیال راحت محیط زیست تان را که از چنگال من و امثال من بیرون کشیدید حفظ کنید .
باز هم قلمی هست که همه زمین پاک تراشیده را از نو درخت بنویسد
همین الان آقای میرزاکریمی ، رییس اداره محیط زیست دماوند با من تلفنی صحبت می کردند و گفتند که ایشان شکایت شان را از من و احسان محمدی مدیر سایت زیست بوم پس گرفته اند .

خب البته این از طبع بلند و بزرگ اندیشی ایشان است . ولی عجبا که حالا سبزپرس با حکم کمیته مصادیق مجرمانه مسدود می شود .
آقای میرزاکریمی هم گذشت می کنند ولی سازمان محیط زیست که همیشه مدعی بود مخالف طرح شکایت از رسانه ها بوده، حالا خودش دست به کار می شه و دوباره طرح شکایت می کنه .
آخر من چه چیزی را باور کنم ؟ اینکه سازمان محیط زیست اهل تعامل است ؟ بله ولی تعامل با چه کس و کسانی ؟ با رسانه و خبرنگار یا با صاحبان صنعت و آلاینده ها و مخربان ؟
 یادتان باشد  "همه سروهای شرقی را هم که ببرند، ‌هر روز که خورشید از آن سمت بیاید، ‌قلمی هست که همه زمین پاک تراشیده رااز نو درخت بنویسد."
در این رابطه بخوانید:
شکایت محیط زیست از سبزپرس به دليل درج گزارشی از مرگ پلنگ دماوند

۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه

مادر نسرین ستوده درگذشت

صفورا فخریان، مادر نسرین ستوده، وکیل زندانی در بند زنان اوین، ساعتی پیش درگذشت.
به گزارش کلمه، این خبر را رضا خندان، همسر این زندانی سیاسی، در صفحه فیس بوک خود اعلام کرده و نوشته است: شب یلدا برای مادر نسرین بی‌انتها شد. او که سادگی مرگ‌اش به صافی قلب مهربان اش بود.
وی پیش از این هم نوشته بود: وقتی که نسرین بازداشت شد، پدرش در بدترین شرایط ممکن در آی سی یو بود. به بازجوی‌اش گفتم اجازه بدهید بیاید و در آخرین لحظات پدرش را ببیند اما هیچوقت اجازه ندادند. پدر فوت کرد باز اجازه ندادند در مراسم تشییع شرکت کند.
حالا مشخص نیست آیا نسرین ستوده با برخوردی انسانی از سوی مسئولان قضایی رو به رو خواهد شد و اجازه خواهد یافت در مراسم تشییع و تدفین مادرش شرکت کند؟
با عرض تسلیت خدمت نسرین ستوده، خانواده محترم ایشان و تمامی آزادیخواهان در بند... و آرزوی آزادی تمامی زندانیان سیاسی
پی نوشت:
پیکر صفوری فخریان در حضور فرزندش نسرین ستوده به خاک سپرده شد

تغییر برای برابری - امروز دوم دی ماه ١٣٩١مادر نسرین ستوده، صفوری فخریان در حضور نسرین به خاک سپرده شد. به گفته یکی از مادران کمپین یک میلیون امضا، هنگامی که خانواده، دوستان و یاران نسرین ستوده برای خاکسپاری مادر نسرین ستوده، در قطعه ٣١٢ ردیف ٩١ شماره ٧٢ حاضر بودند، حضور ناگهانی نسرین مجلس عزای مادر گرامی اش را با اشک توام با غم و شادی آمیخت. نسرین ستوده به مدت سه ساعت اجازه داشت که در حضور ماموران در مراسم خاکسپاری مادرش شرکت کند. پس از خاکسپاری و صرف غذا و دیدار با دوستان و شرکت کنندگان در مراسم خاکسپاری، ماموران او را مجددا به زندان اوین بازگرداندند.

نسرین در گفتگو با تغییر برای برابری ضمن سپاس از همه یاران و همراهانش گفت: «امروز مادرم با فقدانش مسبب حضور من در کنار فرزندان و دوستان و یارانم شد». او زنان ضمن تشکر از تلاش های فعالان جنبش زنان در ایران و خارج گفت: « همه ما برای یک آرمان کار می کنیم فقط به پایداری و صبر و متانت نیاز داریم تا به آرمان هایمان برسیم. امیدوارم روزی در کنارهم پیروزی آرمان هایمان را جشن بگیریم.»

خامنه‌ای به فیس بوک پیوست!

بوی خوش ساندیس آید همی!!! خایه مالان، مزدوران و خودفروشان بشتابید برای لایک کردن!!!
به پنج هزار نفر اول به جز ساندیس، دستمال زربافت ( ساخته شده از باقی مانده ی طلاهای ضریح جدید حسین) هدیه می شود!!!
صفحه فیس‌بوک خامنه‌ای ۲۳ آذر ایجاد و فعالیت خود را آغاز کرده است.
به گزارش رادیو فردا این در حالی است که شبکه‌های اجتماعی «فیس بوک» و «توئیتر» در جریان اعتراض‌های پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ در ایران فیلتر شدند.

مسئولان حکومتی در ایران هم بار‌ها در سخنرانی‌های خود، شبکه‌های اجتماعی به ویژه فیس‌بوک و توئیتر را از ابزارهای جنگ نرم با نظام جمهوری اسلامی معرفی کرده‌اند.

۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

دوستداران حیوانات ایران رو عشقه!!!

دوصد گفته چون نیم کردار نیست
بدنبال پناهگاه حیوانات پردیس و و پناهگاه و شفاخانه آناهیتا، حامیان حیوانات سایه هم به علت بدهی زیاد و عدم کمک مثلا حیوان دوستان ایران، در معرض خطر بسته شدن قرار گرفت.
برای همه ی لایکی های این صفحه و دیگر حامیان حیوانات در ایران، یک کف  مفصل بزنیم و چند تا هورا بکشیم!!!
به‌ویژه اون ٥١٠٠٠ نفر لایکی های فیسبوک دوستداران حیوانات که از لایک کردن چرندیات این صفحه، هیچگونه دریغی ندارند!!!

رامیاد پاکمنش در فیسبوک حامیان حیوانات بی پناه می نویسد: "درخواست میکنم اگر وقت اضافه دارین و حرفهای زیاد برای گفتن این پیج رو لایک نکنید چون من حرفهای بسیار دارم و زخمهای بسیار بر دل
اگر مدعی العموم مردم هستین این پیج رو لایک نکنید چون اکثر همین مردم هستند که زندگی رو برای این حیوانات سخت کردند و غیر قابل تحمل و بقیه که دوستدار واقعی این حیوانات هستند، ادعائی ندارند که مدعی العموم بخواد
اگر بدنبال شهرت هستین این پیج رو لایک نکنید چوت من همیشه از شهرت بدور بودم و هستم
اگر ادعا دارین حیوان دوست هستی باز هم این پیج رو لایک نکنید چون حیوان دوستی عمل میخواهد نه ادعا
مطمئن باشید بالا بودن ارقام لایک شما برای من هیچ تاثیری نداره چون من عاشق این فرشته ها هستم نه شما
پس خواهش میکنم اگر حیوان دوست واقعی نیستید این پیج رو لایک نکنید"

فقط اگر بجای: آخی! الهی بمیرم!!! وای چه نازه!!! شما فرشته هستید!!! و از همه مسخره تر: خدا خیرتون بده!!! ( کدوم خدا؟!!! ) در ماه از خرید یک آدامس یا چیپس خودشان می زدند...
عرضه این یک کار کوچک رو هم نداریم چه برسه به...
 
اینجا رو هم بخونید تا با دوستداران حیوانات در ایران بیشتر آشنا شوید...