به گزارش کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی، منصور رادپور زندانی سیاسی بند ویژه امنیتی زندان رجایی شهر کرج ساعت چهار بعد از ظهر امروز، دوشنبه اول خردادماه ١٣٩١ درگذشت.
آقای رادپور که به علت شکنجه های فیزیکی طولانی مدت از ناراحتی های جسمی متعددی از جمله ناراحتی ریوی و خونریزی معده رنج می برد، بیست و هفتم اردیبهشت ماه سال ١٣٨٦ در جاده چالوس توسط مامورین وزارت اطلاعات دستگیر و پس از یک ماه نگهداری و شکنجه در خانه های امن وزارت اطلاعات به سالن ده بند چهار زندان گوهردشت و سپس بند سپاه و نهایتا به بند ویژه امنیتی این زندان منتقل گردید.
آقای رادپور طی دو حکم جداگانه در شعب ١ و ٨ دادگاه انقلاب اسلامی کرج، با اتهاماتی همچون «اقدام علیه امنیت ملی» و «همکاری با سازمان مجاهدین خلق ایران» مجموعا به هشت سال زندان محکوم شده بود.
همسر منصور رادپور، خبر درگذشت این زندانی سیاسی را از طریق یک زندانی دیگر از زندان گوهردشت کرج شنیده است با بغضی که مدام میان مصاحبه به گریه بدل می شود از شرایط دشوار زندگی خودش، همسرش و فرزندانش می گوید:
وی در گفتگوی تلفنی خود با مسیح علی نژاد روزنامه نگار، می گوید که همسر اولش در جبهه های جنگ میان ایران و عراق کشته شد و اینک منصور رادپور همسر دوم او و پدر دو فرزندش در زندان در گذشت...
خانم رادپور روز دوشنبه در نخستین روز خرداد ماه ۸۸ به خبرنگار می گوید امروز ساعت چهار بعد از ظهر به من زنگ زدند و گفتند همه همسر شما فوت شده است .....
این حکایت را باید زبان خود این زن شنید.
متن گفتگو به شرح زیر است:
همسر منصور رادپور: به ما زنگ زدند و گفتند امروز چهار بعدازظهر منصور فوت کرده من هم هیچ خبری ندارم تا صبح بروم زندان ، دوستانش از زندان زنگ زدند گفتند.
مسیح علینژاد - شما آخرین ملاقاتی که با ایشان داشتید کی بوده؟
- من یه هفته پیش رفته بودم ملاقاتیش
- مریضی داشتند همسر شما ؟
- نه نه مریضی نداشت. فقط می گفت معده ام درد میکند، می گفت من هرچی نامه دادم که مرا ببرند بیرون (از زندان) بستری کنند بستری نکردند ، نه هیچ مریضی نداشت منصور ، درضمن ملاقات ایشان هم رفتم خیلی سرحال بود. من اصلا باور نمی کنم که منصور مرده باشد.
- خیلی متاسف شدم که این خبر رو شنیدم اینجوری که تو خبرها هم بوده آقای رادپور در دو تا حکم جداگانه ای که دادگاه انقلاب اسلامی کرج برای ایشان صادر کرده بود به ٨ سال زندان محکوم شدند. چقدر از این زندان را سپری کردند خانم رادپور؟
- والا ٦ سال توی زندان بود ٢ سال مونده بود که تمام شود.
- در این ٦ سال از امکانات مرخصی هم بهره مند بودند؟
- هیچی هیچی هیچی حتی نمی گذاشتند پسر بچه اش را ببیند. نیم گذاشتند بچه اش ملاقاتی کند و بابایش را ببیند. الان هم پسر بچه اش همینطور بهت زده مانده که چه کار کند کند موقع امتحان ، خدا را خوش نمی آید که منصور آرزوی دیدن بچه اش را به گور برد. کاش مرا هم تیرباران کنند جلوی زندان.... نمی توانم بمونم من به خدا نمی توانم بمونم.
- صبر بده خواهر خوبم
- خیلی دل قوی دارم ولی دیگه نمی تونم
- حق داری حق داری خواهر خوبم
- گفتم بعد از ٢ سال دیگه همسرم از زندان آزاد میشود بالا سره بچه هایش می آید ، نمی دانستم اینجوری میخواهد بشود ، من اصلا باورم نمی شود، نمی توانم باور کنم.
- چرا این همه مدت که همسر شما زندانی بوده خبری از او منتشر نشده ؟ مصاحبه ای نکردین شما؟
- چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟ چه مصاحبه ای؟ وقتی که به روی بچه هاش حسرت به دل بود ، بعد از ٦ سال خواست بچه اش را ببیند آخر هم آرزو به گور برد. شوهر اول من شهید شده بود( در جبهه های جنگ میان ایران و عراق). منصور شوهر دوم من بود که بابای ٢ تا بچه های من بود.... ماشاله اینقد به من رسیدن که من هنوز توی خونه های مردم مستاجر هستم. روهایی می شود که بچه های من شبها حتا نان و پنیر یا نان خالی هم نداشتند که بخورند و شب راحت بخوابند.
من نمی دانم آخرین ملاقاتی هم که رفتم همسرم فقط گفت معده ام درد می کند، گفت محمد رضا( فرزندم) را بیاورید من ببینم. گفتم نمی گذارن، اجازه نمی دهند من بیارمش بالا ببینی ...چرا؟ چرا یه کاری کردن که آرزوی دیدن بچه اش را به گور برد؟ آنطور که من یه زن یه بیوه زن، که شوهر اولم شهید شده بود اینجوری که الان بچه هایم صغیر مانده اند آواره های خیابون شدن، انشاالله مثل من دچار بشوند، اصلا بیایند مرا هم با بچه هام بردارند ببرن، ببینم یعنی یک قانون اسلامی نیست که بیاید جوابگوی ماها باشد؟ چرا بعد از ٣٠ سال که من شوهرم شهید شده باید تو خونه های مردم منت هر صاحب خونه ای رو بکشم؟ چرا من باید بروم یک کیلو قند از مغازه نسیه بگیرم؟
.....
آقای رادپور که به علت شکنجه های فیزیکی طولانی مدت از ناراحتی های جسمی متعددی از جمله ناراحتی ریوی و خونریزی معده رنج می برد، بیست و هفتم اردیبهشت ماه سال ١٣٨٦ در جاده چالوس توسط مامورین وزارت اطلاعات دستگیر و پس از یک ماه نگهداری و شکنجه در خانه های امن وزارت اطلاعات به سالن ده بند چهار زندان گوهردشت و سپس بند سپاه و نهایتا به بند ویژه امنیتی این زندان منتقل گردید.
آقای رادپور طی دو حکم جداگانه در شعب ١ و ٨ دادگاه انقلاب اسلامی کرج، با اتهاماتی همچون «اقدام علیه امنیت ملی» و «همکاری با سازمان مجاهدین خلق ایران» مجموعا به هشت سال زندان محکوم شده بود.
همسر منصور رادپور، خبر درگذشت این زندانی سیاسی را از طریق یک زندانی دیگر از زندان گوهردشت کرج شنیده است با بغضی که مدام میان مصاحبه به گریه بدل می شود از شرایط دشوار زندگی خودش، همسرش و فرزندانش می گوید:
وی در گفتگوی تلفنی خود با مسیح علی نژاد روزنامه نگار، می گوید که همسر اولش در جبهه های جنگ میان ایران و عراق کشته شد و اینک منصور رادپور همسر دوم او و پدر دو فرزندش در زندان در گذشت...
خانم رادپور روز دوشنبه در نخستین روز خرداد ماه ۸۸ به خبرنگار می گوید امروز ساعت چهار بعد از ظهر به من زنگ زدند و گفتند همه همسر شما فوت شده است .....
این حکایت را باید زبان خود این زن شنید.
متن گفتگو به شرح زیر است:
همسر منصور رادپور: به ما زنگ زدند و گفتند امروز چهار بعدازظهر منصور فوت کرده من هم هیچ خبری ندارم تا صبح بروم زندان ، دوستانش از زندان زنگ زدند گفتند.
مسیح علینژاد - شما آخرین ملاقاتی که با ایشان داشتید کی بوده؟
- من یه هفته پیش رفته بودم ملاقاتیش
- مریضی داشتند همسر شما ؟
- نه نه مریضی نداشت. فقط می گفت معده ام درد میکند، می گفت من هرچی نامه دادم که مرا ببرند بیرون (از زندان) بستری کنند بستری نکردند ، نه هیچ مریضی نداشت منصور ، درضمن ملاقات ایشان هم رفتم خیلی سرحال بود. من اصلا باور نمی کنم که منصور مرده باشد.
- خیلی متاسف شدم که این خبر رو شنیدم اینجوری که تو خبرها هم بوده آقای رادپور در دو تا حکم جداگانه ای که دادگاه انقلاب اسلامی کرج برای ایشان صادر کرده بود به ٨ سال زندان محکوم شدند. چقدر از این زندان را سپری کردند خانم رادپور؟
- والا ٦ سال توی زندان بود ٢ سال مونده بود که تمام شود.
- در این ٦ سال از امکانات مرخصی هم بهره مند بودند؟
- هیچی هیچی هیچی حتی نمی گذاشتند پسر بچه اش را ببیند. نیم گذاشتند بچه اش ملاقاتی کند و بابایش را ببیند. الان هم پسر بچه اش همینطور بهت زده مانده که چه کار کند کند موقع امتحان ، خدا را خوش نمی آید که منصور آرزوی دیدن بچه اش را به گور برد. کاش مرا هم تیرباران کنند جلوی زندان.... نمی توانم بمونم من به خدا نمی توانم بمونم.
- صبر بده خواهر خوبم
- خیلی دل قوی دارم ولی دیگه نمی تونم
- حق داری حق داری خواهر خوبم
- گفتم بعد از ٢ سال دیگه همسرم از زندان آزاد میشود بالا سره بچه هایش می آید ، نمی دانستم اینجوری میخواهد بشود ، من اصلا باورم نمی شود، نمی توانم باور کنم.
- چرا این همه مدت که همسر شما زندانی بوده خبری از او منتشر نشده ؟ مصاحبه ای نکردین شما؟
- چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟ چه مصاحبه ای؟ وقتی که به روی بچه هاش حسرت به دل بود ، بعد از ٦ سال خواست بچه اش را ببیند آخر هم آرزو به گور برد. شوهر اول من شهید شده بود( در جبهه های جنگ میان ایران و عراق). منصور شوهر دوم من بود که بابای ٢ تا بچه های من بود.... ماشاله اینقد به من رسیدن که من هنوز توی خونه های مردم مستاجر هستم. روهایی می شود که بچه های من شبها حتا نان و پنیر یا نان خالی هم نداشتند که بخورند و شب راحت بخوابند.
من نمی دانم آخرین ملاقاتی هم که رفتم همسرم فقط گفت معده ام درد می کند، گفت محمد رضا( فرزندم) را بیاورید من ببینم. گفتم نمی گذارن، اجازه نمی دهند من بیارمش بالا ببینی ...چرا؟ چرا یه کاری کردن که آرزوی دیدن بچه اش را به گور برد؟ آنطور که من یه زن یه بیوه زن، که شوهر اولم شهید شده بود اینجوری که الان بچه هایم صغیر مانده اند آواره های خیابون شدن، انشاالله مثل من دچار بشوند، اصلا بیایند مرا هم با بچه هام بردارند ببرن، ببینم یعنی یک قانون اسلامی نیست که بیاید جوابگوی ماها باشد؟ چرا بعد از ٣٠ سال که من شوهرم شهید شده باید تو خونه های مردم منت هر صاحب خونه ای رو بکشم؟ چرا من باید بروم یک کیلو قند از مغازه نسیه بگیرم؟
.....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر