آنگونه که «دوستتر» داشت...
شعرها و سرودههای زیبایش در دلها و یادها میماند ولی بخاطر سکوتش در مقابل جنایات آخوندها در این ۴۴ سال گذشته، آن «مرگِ دیگر» را پذیرا نشد...
مرگ در هر حالتی تلخ است،
اما من
دوستتر دارم که چون از ره درآید مرگ،
در شبی آرام، چون شمعی شوم خاموش...
لیک مرگِ دیگری هم هست،
دردناک، اما شگرف و سرکش و مغرور،
مرگِ مَردان، مرگ در میدان.
با تپیدنهای طبل و شیونِ شیپور،
با صفیر تیر و برق تشنۀ شمشیر،
غرقه در خون، پیکری افتاده در زیر سُم اسبان.
وه، چه شیرین است
رنج بردن،
پا فشردن،
در ره یک آرزو، مردانه مُردن!
وندر امید بزرگِ خویش،
با سرودِ زندگی بر لب
جان سپردن
آه، اگر باید
زندگانی را بهخونِ خویش رنگِ آرزو بخشید،
و بهخونِ خویش، نقش صورتِ دلخواه زد بر پردۀ امید،
من بهجان و دل پذیرا میشوم این مرگِ خونین را.
هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه)
تهران، دی ۱۳۳۱
عمر آرزومند؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر