به مناسبت ۴۲مین سالگرد کشتار ۳۰ خرداد ۱۳۶۰
پس از فرمان تیرباران افسران و وزرای حکومت شاه و اعضای ساواک و جنگ و کشتار مردم کردستان و خوزستان و ترکمن صحرا و کشتار بهاییان و سرکوب دانشجویان زیر عنوان انقلاب فرهنگی و بازداشت دوباره زندانیان سیاسی آزاد شده در اواخر حکومت شاه و... نوبت رسید به رییس جمهور و مسوولانی که زمانی خودش انتخاب کرده بود٬ تا حکومت را کامل بدست آخوندها بسپارد!
در روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ سازمان مجاهدین خلق تصمیم به برپایی یک تظاهرات مسالمت آمیز در حمایت از بنی صدر و اعتراض به خلع وی و بطور کلی اعتراض به سیاستهای سرکوبگر حزب جمهوری گرفت. البته تمامی جمعیت شرکت کننده، همه صرفا از هواداران مجاهدین نبودند بلکه بین این جمعیت تقریبا نیم میلیونی(در تهران)، بخشی از تظاهر کنندگان را هواداران سازمانهای پیکار و راه کارگر٬ سازمان فداییان خلق (اقلیت) و هواداران بنی صدر و مردم عادی مخالف سیاستهای نظام تشکیل میدادند و همه لزوما مجاهد نبودند. اما تظاهرات را مجاهدین برپا کرده بودند و اغلب جمعیت نیز جزو هواداران مجاهدین بودند. این تظاهرات بدون اطلاع رسانی قبلی بود و بعد از شکل گیری موج عظیم تظاهرکنندگان، خمینی با قاطعیت دستور سرکوب تظاهرات را صادر کرد.
خاطرات مجتبی طالقانی از ۳۰ خرداد ۶۰: «پدر بزرگ دستور تیر داده است»
یک رادیو ترانزیستوری ارثی است که از پدر به او رسیده است و با آن امکان شنیدن مکالمات بیسیم نیروهای کمیته و سپاه را داشته است. ساعت حدود ۵ یا ۶ است و آنچه او از رادیو شنیده، این کلمات است: «پدربزرگ دستور تیر داده است.»
پدر بزرگ اسم رمزی بود برای خمینی.
همان پدر بزرگی که میگفت: «آیا اگر ملتی بگوید این حکومت را نمیخواهیم، حق این ملت یک قبرستان شهید است؟»
ابتدا چماقداران خمینی «حزباللهیها» و بسیجیها برای سرکوب مردم وارد صحنه شدند. اتوبوسها و کامیونهای چماقداران یکی بعد از دیگری میرسیدند. اما از آنجا که بر تعداد جمعیت لحظه به لحظه افزوده میشد٬ لباس شخصیها و پاسداران مسلح نیز وارد میدان شدند و مردم را بگلوله بستند.
هیچیک از اعدام شدگان مسلح نبودند. در هیچیک از تظاهراتها و تجمعهای اعتراضی مردم در خردادماه شلیکی از سوی معترضان صورت نگرفته بود.
اما جمهوری ریا و دروغ اسلامی این اعتراضات مسالمتآمیز را تظاهرات مسلحانه ۳۰خرداد نامید!
۳۰ خرداد ٬۶۰ آخوندک هادی غفاری٬ یکدست اسلحه و یکدست نارنجک در پشت بلند گو قرار میگیرد و سخن معروف خود را بر زبان میآورد و میگوید کسانی که سخن از دیکتاتوری پرولتاریا میزنند حواسشان باشد که دیکتاتوری ملا تاریا آمده است!
اگر مجاهدین در روز سی خرداد با مسلسل به خیابانها میآمدند که حداقل باید یک پاسگاه یا حداقل یک ارگان دولتی را اشغال و محاصره میکردند! پس چرا با تیراندازی چند پاسدار مسلح تظاهرات پراکنده شد و پایان یافت؟! فرض کنید در صورت مسلح بودن حتی چند نفر از مجاهدین (آنهم به سلاحی چون مسلسل!) در آنروز، بایست شاهد جنگ داخلی که تا مدتی نیز بطول میانجامید میبودیم (با توجه به سیل جمعیت) نه اینکه همان ساعات تظاهرات با آتش چند پاسدار مسلح خاتمه یابد.
و از طرفی دیگر ، چرا کشتهها از هواداران مجاهدین و دیگر تظاهر کنندگان بودند؟ اگر مجاهدین آنچنان به مردم شلیک میکردن با آن حجم از جمعیتی که داشتند که حداقل باید دهها حزب اللهی و پاسدار کشته میشدند!
هیچ تصویری از این جنایت وجود ندارد!
اما روزنامه جمهوری اسلامی که آنزمان تحت مدیریت «میرحسین موسوی» بود٬ از تمام این تظاهرات به اصطلاح مسلحانه٬ بدنهای مثله شده و شکمهای با کارد و تیغ موکتبری پاره پاره شده٬ تنها چند گزارش کوتاه و دروغِ بدون عکس داشت!
یعنی آتش شلیک مسلسلهای مجاهدین بقدری سنگین بود که دهها خبرنگار روزنامههای حکومتی مانند جمهوری اسلامی٬ کیهان و اطلاعات٬ جرات نکردند حتا یک عکس از این کشتار بگیرند؟!!!
نوشتند مردم درگیریهای موضعی تهران را خنثی کردند!!!
«مردم» با دست خالی «تظاهرات نیم میلیون نفری مسلحانه» را خنثی کردند و کسی هم از میانشان کشته نشد؟!!!
بدون احراز هویت٬ بلافاصله اعدام شدند
۳ تیرماه ۱۳۶۰ روزنامهی اطلاعات عکس ۱۲ دختر نوجوان را منتشر کرد. در اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی مرکز آمده بود: به اطلاع خانوادههای محترمی که فرزندانشان در جریانات ضدانقلابی اخیر تهران دستگیر شدهاند و حکم دادگاه در باره آنها صادر و اجرا گردیده میرساند لطفاً با در دست داشتن شناسنامه عکسدار خود و فرزندانشانشان که عکس آنها در اینجا چاپ شده به دفتر مرکزی زندان اوین مراجعه کرده و فرزندانشان را تحویل بگیرند.
توضیحی داده نشده بود که حکم دادگاه٬ حکم اعدام بود. و منظورشان از به کار بردن عبارت «فرزندانشان را تحویل بگیرند» جنازه آنها بود.
پاسداران شبانه بسیاری از مجروحان را از روی تخت بیمارستانها دستگیر و به اوین منتقل کردند. تعدادی از زخمیها پس از درمان اولیه با کمک پرستاران و پزشکان از دام پاسداران گریختن. و بسیاری برای پرهیز از دستگیری از رفتن به بیمارستان خودداری کردند.
روزنامه اطلاعات خبر از اعدام انقلابی ۲۳ مهاجم مسلح و عامل کشتار مردم داد. دادستانی انقلاب آنها را به اتهام شرکت در تظاهرات ۳۰ خرداد، مرتد، مفسد، محارب و باغی اعدام کرده بود.
تعدادی از اعدامشدگان در ماهها و روزهای قبل دستگیر شده بودند. سعید سلطانپور در ۲۷ فروردین در جشن عروسی خود، محسن فاضل در بهمن ۵۹ در اداره گذرنامه، علیرضا رحمانی شستان در اسفند ۵۹ در ترمینال جنوب هنگام سوار شدن به اتوبوس، طاهره ﺁقاخانی مقدم و محمد علی عالم زاده حرجندی در مهرماه ۵۹، در حمله نیروهای دادستانی به منزلشان، اصغر زهتابچی در ۱۹ خرداد ۱۳۶۰، بهنوش آذریان و منوچهر اویسی در اوایل خرداد ۶۰ دستگیر شده بودند.
از بعضیهاشون هر چقدر جستجو کنی حتا یه دونه عکس هم نیست...
بدون محاکمه٬ دادگاه و یا حق داشتن وکیل٬ یکشبه اعدام شدند.
ادبیات جمهوری اسلامی و اتهاماتی که به اعدام شدگان نسبت داده بودند.
۱و۲و۳- دو مرد و یک زن معلوم الاوصاف که حاضر به افشای نام خود نشدند و با چاقوی خون آلود و کارد در حین تظاهرات دستگیر شدند و به جرم محارب با خدا و مفسد و یاغی محکوم به اعدام شدند.
۴- جعفر قنبرنژاد فرزند قنبر،به جرم مفسد بودن و همراه داشتن آلات ضرب و جرح و یاغی و محارب با خدا به اعدام محکوم شد.
۵- منوچهر اویسی چریک فدایی بدسابقه، فاسق زانی و شکنجه گر و تجاوز کننده به بهنوش آذریان محکوم به اعدام شد.
۶- بهنوش آذریان مفسد و فاسقه و هم مرام مجرم ردیف ۵ فوق الذکر محکوم به اعدام شد.
بهنوش آذریان ٦ ماهه حامله بود. جمهوری اسلامی٬ فرزند او را به دنیا نیامده در شکم مادرش تیرباران کرد.
۷- محسن فاضل از اعضای فعال پیکار و دست اندر کار چند فقره قتل و خونریزی محکوم به اعدام گردید.
۸- سعید سلطانپور رهبر چریک های فدایی اقلیت، با سوء سابقه (زندانی سیاسی زمان شاه!) و توطئه، محکوم به اعدام گردید.
مهناز قزلو٬ هوادار سابق مجاهدین و زندانی سیاسی سابق: ضربوشتم، فحش و صلوات- گزارشی از حوالی سیدخندان
از فردای آن روز چهرهی ایران بهطور کلی تغییر کرد. سرکوب و وحشت و سیاهی و مرگ. از آن پس وقتی با بسیاری از دوستانم که هوادار سازمانهای سیاسی بودند تماس میگرفتم یک عبارت مشترک میشنیدم: «رفته مسافرت!» و این به معنای دستگیر و زندانی شدن هریک از آنها بود.
منیره برادران٬ پژوهشگر و زندانی سیاسی سابق: «پایان قطعی رویاهای ۵۷»
خبر آمد که آن روز سازمان مجاهدین خلق تظاهرات بزرگی را تدارک دیده اند. دوره پخش علنی نشریه و اعلامیه سرآمده بود و خبرها دهان به دهان میگشتند. همه چیز حاکی از آن بود که سرکوب گسترده و خشنتری در راه است. پنج روز پیش هم تجمع اعتراض به بستن روزنامه میزان در میدان فردوسی بهشدت سرکوب شده بود. باید مقاومت میکردیم. همه چیز تمام شد، بر "سابق"ها افزوده شد. اعدام دسته جمعی فردای آن روز پایان قطعی رویاهای ۵۷ بود.
خمینی ریاکار: در حکومت اسلامی رادیو، تلویزیون، و مطبوعات مطلقاً آزاد خواهند بود و دولت حق نظارت بر آنها را نخواهد داشت. (مصاحبه با روزنامه پیزا سره، نوفل لوشاتو، ۲ نوامبر ۱۹۷۸)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر