۱۴۰۲ مرداد ۲۷, جمعه

بزودی سراغ من هم می‌آیند

بخش نخست
اول سراغ سینماها آمدند
سکوت کردم چون زودباور و کور بودم
فصل سوم - حسین تکبعلی‌زاده 
حسین تکبعلی‌زاده ، فرزند علی، مجرد، اهل و ساکن آبادان بود. او در کودکی پدرش را از دست داد. پدرخوانده‌اش دارای اعتیاد بود و همراه مادرِ تکبعلی‌زاده با نوشابه فروشی در کنار جاده امرار معاش می‌کردند. آن‌ها در فقر زندگی می‌کردند. تکبعلی‌زاده تا قبل از اولین تظاهرات‌ در شهر آبادان در سال ۱۳۵۶ معتاد بود و حتی فروشندگی مواد مخدر هم کرده بود. او تا کلاس ششم ابتدایی تحصیل کرده بود و شغل اصلی‌اش جوشکاری بود.

تکبعلی‌زاده، در سال ۱۳۵۶، زمانی که اعتیاد داشت، توسط یکی از هم‌محله‌ای‌هایش، اصغر نوروزی، به محافل مذهبی شهر معرفی شد. در همین زمان او به خانه عبداله لرقبا (کسی که بنزین سوخت هواپیما را در اختیار فرج الله بذرکار قرار داده بود) راه پیدا کرد و با افراد دیگری از جمله فرج بذرکار آشنا شد. او در اولین دیدار، به دوستان تازه‌اش قول داد تا اعتیادش را ترک کند. لرقبا و افرادی که برای فعالیت‌های مذهبی-انقلابی در خانه او جمع می‌شدند با حسین ارتباط دوستانه برقرار کردند.

تکبعلی زاده برای ترک اعتیادش به کلینیکی در اصفهان رفت. وی در آنجا بیش از بیش با ادبیات مذهبی-انقلابی آشنا شد و با کوله‌ باری از ادبیات براندازی علیه رژیم شاه و نوارهایی از خطبه‌های آتشین خمینی به آبادان بازگشت. 

اواخر سال ۱۳۵۶ و اوایل سال ۱۳۵۷، تکبعلی‌زاده چند نفر دیگر از هم محله‌ای‌هایش، فلاح محمدی هاشمی و یداله محمدپور حسینی، معروف به زاغی، را به کلاس‌های قرآن که توسط عبداله لرقبا تشکیل شده بود، معرفی کرد.

 تکبعلی‌زاده و فرج بذرکار بعد از چند جلسه، به دلیل بی‌فایده دانستن کلاس به جای فعالیت انقلابی، کلاس‌های قرآن را ترک کردند. البته ارتباط تکبعلی‌زاده با  لرقبا و مذهبی‌های آبادان به طور کامل قطع نشد. لرقبا دراین باره به دادگاه گفت: «گاهی اوقات در مساجد و سخنرانی‌ها او را می‌دیدم و گاهی در خانه ایشان و خانه خودمان اقدام به شنیدن نوارهای سخنرانی و خواندن اعلامیه می‌کردیم.»
پس از بازگشت حسين تکبعلی زاده به آبادان، کیاوش، معلم مدرسه‌ای که از مریدان خمینی بود، او و دوستانش در حسینیه را بیشتر برانگیخت.
 
به گفته حسين تکبعلی زاده، داستان از اين قرار بوده که عده‌ای از جوان‌های آبادان در منزلی جمع می‌شدند و شخصی به نام کياوش که دبير دبیرستان‌های  آبادان بود، به آنها درس می‌داد و برايشان تبليغ می‌کرد. کياوش به آنها گفته بود، جوانان قم( یا بوشهر) تعدادی روسری و کرست زنانه فرستاده‌اند و گفته‌اند جوانان آبادان مرد نيستند و هيچ اقدامی نمی‌کنند. به جوان‌های آبادان بر می‌خورد و تصميم می‌گیرند کاری بکنند.

سید محمد کیاوش ابتدا نام خانوادگی "عربی" را داشت اما به دلایل شایعات اخلاقی ای که پیرامون او وجود داشت، آنرا پیش از انقلاب به کیاوش تغییر داده بود. این شخص پس از انقلاب باز هم نام خانوادگی خود را تغییر داد و فامیلی علوی تبار را برگزید و تبدیل شد به سید محمد علوی تبار تا بیشتر مورد توجه آخوندها قرار بگیرد.
 تکبعلی‌زاده از طریق محمود ابولپور، یکی دیگر از افراد حاضر در خانه عبدالله لرقبا به فعالان اصفهان معرفی شد. تکبعلی‌زاده که به دلیل اقامت مادربزرگش در اصفهان به این شهر رفت‌وآمد داشت، با فعالان مذهبی این شهر هم برای گرفتن کتاب و جزوه مرتبط شد. در آن زمان، علی‌اکبر پرورش‌ در شهر آبادان فعالیت داشت. پرورش، از فعالان سیاسی-مذهبی اصفهان بود که پیش از انقلاب با آخوند محمد بهشتی در تماس بود.
در آن جمع، رابطه تکبعلی‌زاده با فرج بذرکار از همه نزدیک‌تر شد.
تکبعلی‌زاده: من و فرج الله بذرکار و حیات در جلساتی که در مسجد قدس (فرح آباد سابق) با محمد رشیدیان٬ محمود ابولپور منفرد و عبدالله لرقبا داشتیم، قرار بر این شد که به کارهایی دست بزنیم. فرج الله بیشتر از من و حیات با آنها در تماس و ارتباط بود. چند جلسه هم در «سیک لین» به منزل رشیدیان رفتیم. چون ما با رژیم شاه مخالف بودیم، باید کارهایی می کردیم. به اتفاق فرج الله بذرکار و حیات، مدتی قبل از آتش سوزی سینما رکس با مقداری بنزین سوخت هواپیما که عبدالله لرقبا برای ما تهیه کرده بود، به محل دفتر حزب رستاخیز (که از مدت ها قبل، تعطیل بود) رفتیم و با شکستن پنجره دفتر حزب، بنزین را به داخل آن ریختیم و آنجا را به آتش کشیدیم. 

چون دفتر خالی و کسی در آن نبود و وسایل چندانی هم نداشت، حریق زود خاموش گردید و سر و صدای آنچنانی در شهر ایجاد نکرد. هیچکس متوجه ما نشد و از آنجا دور شدیم. بعد از این کار، تصمیم گرفتیم کاری بکنیم سر و صدای زیادی به همراه داشته باشد. ما می‌خواستیم کاری بکنیم که مردم به خیابان کشیده شوند. تا آن موقع، در آبادان خبری از تظاهرات نبود.


 وقتی عبدالله لرقبا، یکی از مسؤولان رده‌ی پایینتر گروه از این امر آگاه شد آنان را سرزنش کرد. این رفتار لرقبا نه در اعتراض به تندروی‌شان، که در جهتی عکس آن بود:
عبدالله یک پیشنهاد ضد مردمی بما داد، گفت، ”برویم شهر کاری بکنیم.“ با هم رفتیم به خیابان پهلوی و در آنجا دیدم چند دختر بی‌حجاب رفت و آمد می‌کنند و عبداله  که ناراحت شده بود، گفت، ”برای جلوگیری از اینها باید تیغشان بزنیم.“ من تعجب کردم و گفتم، ”این طرز برخورد با این برنامه‌ها نیست و نظر افراطی او را رد کردم.“

در این فاصله تکبعلی زاده به گفته خودش به دلیل سرقت و سنگ زدن به مأموران شهربانی دستگیر و زندانی می‌شود و البته در بازجویی‌ها از جنایتی که همراه با دوستانش انجام داده چیزی نمی‌گوید تا اینکه انقلاب می‌شود.

تکبعلی‌زاده در تاریخ ۲۳ بهمن ۵۷ با بازشدن در زندان آبادان بعد از انقلاب سال ۵۷، زندان را ترک کرد.

حسین تکبعلی‌زاده : من در میان مردم از زندان بیرون آمدم و همان شب به اتفاق سایر بچه‌های محل در خیابان‌های شهر به پاسداری مشغول شدیم و همان شب عده‌ای از بچه‌های محل ما با یک اتومبیل که نمره آن را گِل زده بودند و قصد سرقت داشتند با دیدن من از من خواستند که راه را برای آنها باز کنم و فردای آن روز رفتم اصفهان و بعد رفتم تهران و آن موقع امام در مدرسه علوی بودند و رفتم که خودم را معرفی کنم. شلوغ بود. نتوانستم و رفتم اصفهان و بعد تصمیم گرفتم برگردم آبادان.
در راه آبادان حسین تکبعلی زاده بر خلاف تصورش که فکر می‌کرد در راه انقلاب مبارزه کرده است چنین می‌بیند:
حسین تکبعلی‌زاده: …مشغول چای خوردن بودم که چشمم افتاد به مجله جوانان که عکس مرا داخل آن چاپ کرده بودند و زیر آن نوشته بودند: «جنایتکار ساواک از زندان گریخت» و از مردم خواسته بودند در صورت مشاهده صاحب عکس فورا او را معرفی کنند. ولی کسی متوجه من و عکس مجله نشد ولی دو نفر از مسافران که بچه‌های آشنا بودند گفتند: مواظب باش متهم شبیه تو است، البته عکس قدیمی بود با آن روز من فرق داشت…

تکبعلی زاده از اینکه در مجلات وقت او را عامل ساواک معرفی کرده بودند، برآشفته شده بود. وی تصمیم گرفت با رفع اتهام ساواکی، اعاده حیثیت کند.

کسانی که او را تحریک کرده و فریب داده بودند اکنون مقامات رژیم جدید شده بودند. آنها به او گفتند که برود و ساکت بماند و قضیه را فراموش کند.
… همان روز رفتم در خانه آقای رشیدیان که اکنون نماینده مجلس است و آن موقع در آبادان بعد از انقلاب سمتی داشتند و منزلشان در «سیکلین» بود و عکس داخل مجله را نشان دادم و گفتم: من حسین تکبعلی زاده هستم و در مجله ساواکی و قاتل معرفی شده‌ام و آقای رشیدیان قدری به سر و پای من نگاه کرد و کمی مکث کرد و بعد مرا تحویل نگرفت و گفت: مردم خشمگین هستند به خانه‌ات برو تا کسی ترا نبیند و گفت که سه روز بعد در گورستان آبادان با مردم صحبت می‌کنم و آرامش به آنها می‌دهم ترا دعوت می‌کنیم و به پرونده‌ات در حضور مردم رسیدگی می‌کنیم…
تکبعلی‌زاده ساکت ننشست و سرانجام رشیدیان او را نزد حبیب بازیار، مسئول ستاد عشایر آبادان فرستاد تا همراه او به تهران برود و با مقامات دولتی دیدار کند. تکبعلی‌زاده گفت در هواپیما به مسئول ستاد عشایر گفت یکی از چهارنفری است که سینما رکس را به آتش کشیدند.
سپس وی با حمایت رشیدیان و کیاوش که آن موقع فرماندار و موقع محاکمه تکبعلی زاده نماینده مجلس بود به تهران منتقل می‌شود تا با هاشم صباغیان در نخست وزیری صحبت کند. صباغیان گفت با بازرگان صحبت می‌کند. پرونده نیاز به بررسی بیشتر دارد و او را بیرون فرستاد. به او می‌گوید فعلن برو و در «وقت مناسب» از طریق رادیو تلویزیون احضارت می‌کنیم. تکبعلی‌زاده به اصفهان بازمی‌گردد و طی آن سه بار به صباغیان تلگراف می‌زند ولی پاسخی داده نمی‌شود. دولت موقت هم کاری نمی‌کند. 
به اصفهان رفت و کوشید یکی از آخوندهای مهم این شهر آخوند طاهری را ببیند، ولی به او گفتند او در خانه نیست. 
پس از آن، به در خانه‌ی آخوند خادمی، آخوند مهم دیگر اصفهان، رفت. هنگامی دید پاسدار در خانه‌ی خادمی به او اجازه‌ی ورود به منزل را نمی‌دهد، داستان آتش زدن سینما را برایش تعریف کرد. سپس، پاسدار از او خواست منتظر بماند تا او برود و خبر را به پسر آخوند خادمی بدهد. پاسدار نیم‌ساعت بعد برگشت و گفت، "آقا می‌گوید ما کاری نمی‌توانیم بکنیم. یا برو آبادان یا منتظر باش تا ترا از رادیو تلویزیون بخواهند.“
تکبعلی زاده به منازل روحانیون ارشد شیعه از جمله مرعشی و منتظری رفت و گفت که سینما رکس را با موافقت روحانیون قم به آتش کشیده است.
روز بعد به قم رفت تا به حضور خمینی برسد که اکنون در آن شهر زندگی می‌کرد. خواست به منزل خمینی برود؛ پاسدارها مانع شدند و گفتند که باید برود دفتر خمینی. در آنجا، پاسداران از او ‌خواستند یک نامه بنویسد. او نامه‌ای را که پیش از آن آماده کرده بود به یکی از آنها داد. وقتی پاسدار برگشت، تکبعلی‌زاده سؤال کرد، ”چه شد؟“
پاسدار پرسید، ”چی؟“
”همان نامه.“
برو پی کارت، نامه‌ات رفت پیش ده هزار نامه دیگر.
وی گفت به همه روحانیون می‌گفت که عامل آتش زدن سینما رکس بود و همه می‌گفتند به آنها ارتباطی ندارد. او حرفش این بود که از من اعاده حیثیت کنید و نگذارید من را ساواکی اعلام کنند. من با موافقت روحانیون این کار را کردم.
...در قم ایستاده بودم آنجا و به هر روحانی که می‌دیدم به او می‌گفتم کی هستم و هر یک می‌گفتند به ما مربوط نیست!
تکبعلی‌زاده سرانجام موفق به دیدار جواهردوست، رئیس دفتر خمینی شد. 
... جلوی رییس دفتر امام٬ آقای جواهردوست را گرفتم اعصابم خرد شده بود و سر و صدا میکردم و خود را معرفی کردم و گفتم یا تکلیف مرا معلوم کنید یا به این پاسدار بگویید مرا با یک تیر خلاص کند تا راحت شوم. جواهردوست پس از شنیدن ماجرا از او پرسید دیوانه ای بروی آبادان؟ برو برای خودت بگرد!  وقتی خودشون از رادیو تلویزیون احضارت کردن  برو به کارت رسیدگی می‌کنم.
تکبعلی‌زاده اصرار کرد که وضع‌اش روشن کنند. ”می‌روم آبادان، اگر کشته شوم بهتر از این سرگردانی است.“
پس از آن، جواهردوست در زیر نامه‌‌ی تکبعلی‌زاده نوشت، ”به آبادان نزد روحانی مبارز و مجاهد و متعهد حجت‌الاسلام جمی برو و مطمئن باش اگر بیگناه باشی آزاد خواهی شد.“
در آبادان، تکبعلی‌زاده نزد آخوند غلام‌حسین جمی رفت و نامه‌ی دفتر خمینی را به او نشان داد. ولی جمی هم هیچ اقدامی نکرد، و تکبعلی‌زاده همچنان آزاد می‌گشت.
البته بعدها، آخوند جمی در گفت‌وگویی با خبرنگاری مدعی شد که هیچ‌گونه پیوندی با عوامل آتش‌سوزی رکس نداشته و حسین تکبعلی‌زاده را نه دیده و نه می‌شناسد.
س: ”می‌دانیم شخصی به نام حسین تکبعلی‌زاده دستگیر می‌شود و پس از مدتی بعد از پیروزی انقلاب آزاد می‌شود علت آن چیست و شما چه اقدامی برای دستگیری ایشان کردید؟“
ج: ”این موضوع در رابطه با من نبوده. من روی تکبعلی‌زاده شناختی نداشتم. من الآن می‌شنوم که دستگیر شده و آزاد شده است.“
س: ”می‌دانیم که در شهر شایعات زیادی هست و یکی از آنها این است که نامه‌هایی از جیب حسین تکبعلی‌زاده پیدا کرده‌اند که در آن آمده ایشان نامه‌ای مبنی بر آمدن پیش شما گرفته. آیا ایشان پیش شما آمده است؟“
ج: ”من یادم نیست چنین شخصی پیش من آمده باشد. من گفتم که تکبعلی‌زاده را نمی‌شناسم.“
س: ”پس ایشان نزد شما نیامده است؟“
ج: ”یاد ندارم...“
س: ”آیا زمانی که مردم متحصن بودند شما رفتید پیش آنها تا ببینید خواست آنها چیست؟“
برخی منابع:
وبسایت مشروطه- روزنامه های کیهان و اطلاعات
بریده‌های روزنامه کیهان از وبسایت الف ‌ب ژورنالیست
آرشیو روزنامه های قدیمی- وبلاگ بنیاد عبدالرحمن برومند
آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران
مصطفی آبکاشک جغتای- مسببین واقعی فاجعه سینما رکس آبادان چه کسانی هستند؟
محمد صفوی- بازخوانی گزارش روزانه‌ی اعتصاب در پالایشگاه نفت آبادان –۱۳۵۷
مجید احمدیان- فاجعه سینما رکس آبادان آتش انقلاب اسلامی
 وبسایت رسمی محمد نوری‌زاد- شیخ علی تهرانی – ترور- دختران موسوی
محمد صفوی - برای ۳۵مین سالگرد فاجعه هولناک آتش‌سوزی سینما رکس آبادان
بنیاد عبدالرحمن برومند- حسین تکبعلی‌زاده: یک سرگذشت
هفته نامه انقلاب اسلامی در هجرت- مسببین واقعی فاجعه سینما رکس آبادان چه کسانی هستند؟ در ده بخش
کیهان لندن- در جستجوی جنایتکار مخوف گمنام
رادیو زمانه- ایرج مصداقی: موسوی تبریزی٬ داستان فراموش شده یک حاکم شرع
فاجعه سینما رکس از زبان سرهنگ اردشیر بیات رییس پلیس وقت آبادان
برنامه صفحه آخر ویژه آتش سوزی سینما رکس- گفتگوی مهدی فلاحتی با اردشیر بیات
مهدی فلاحتی- جنایتکارانِ فاجعه سینمارکس آبادان را بهتر بشناسیم
کیهان لندن - گفتگو با علی سجادی درباره آتش سوزی سینما رکس، آغاز وحشت بزرگ چهل ساله
رادیو فردا- آتش‌سوزی سينما ركس آبادان در سيزده بخش
تاریخ شفاهی- فیلم‌های دادگاه سینما رکس در ۴۹ قسمت
رادیو زمانه- گفت‌و‌گو با پیمان ماندگار
ایران‌وایر- تهدید و ضبط موبایل‌های تجمع‌کنندگان یادبود سینما رکس توسط نهادهای امنیتی

حسین تکبعلی‌زاده در دادگاه سینما رکس قسمت ۱۲
حسین تکبعلی‌زاده در دادگاه سینما رکس قسمت ۱۳
حسین تکبعلی‌زاده در دادگاه سینما رکس قسمت ۱۴
حسین تکبعلی‌زاده در دادگاه سینما رکس قسمت ۱۵
حسین تکبعلی‌زاده در دادگاه سینما رکس قسمت ۱۶
حسین تکبعلی‌زاده در دادگاه سینما رکس قسمت ۱۷
حسین تکبعلی‌زاده در دادگاه سینما رکس قسمت ۱۸
حسین تکبعلی‌زاده در دادگاه سینما رکس قسمت ۱۹

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر