کمپین معلولان: من حمید آذربویه با معلولیت ذهنی در شهرستان ساری متولد شدم. تا سن ۳۴ سالگی توی کانون گرم خونواده زندگی میکردم. مرگ پدرم و سالمندی و بیماری آرتروز مادرم، خونواده رو مجبور کرد نا منو به مرکز نگهداری معلولان بسپارن.
مرکزی که به خونوادهام معرفی شد مرکز "راه بهشت" بود.
حوالی ظهر ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰ با ارائه مدارک لازم از جمله مستندات صحت جسمی توی مرکز پذیرش شدم.
با توجه به شیوع کرونا، روز ۲۹ اردیبهشت توی حیاط از من فیلم گرفتن و برای خونوادهام فرستادن تا از وضعیت سلامت من با خبر بشن.
فرداش منو بردن توی یه اتاقی بعد از عکس انداختن میخواستن که اتاق رو ترک کنم ولی من نمیخواستم بیرون برم. اونا داد میزدن و من پرخاش میکردم ولی به کسی حمله نمیکردم. تا اینکه "گلناز وطن خواه رئیس مرکز" دستور داد پرسنل منو بیرون بندازن!
سه نفر از پرسنل منو با کتک روی زمین و بردن بیرون و انداختنم روی تخت و دستها و پاهام رو به تخت بستن. من فقط داد میزدم. برای اینکه نتونم داد بزنم حوله خیس توی دهنم گذاشتن. نمیدونستم راه بهشت رو دارن برام هموار میکنن. خیلی کتکم زدن. وسط کتکها دیدن صدام درنمیاد و حوله رو برداشتن. فقط تونستم بگم «آب».
آب دادن و وقتی خوردم دوباره داد زدم. اینبار منو روی زمین کشوندن و بردن تو یه اتاقی که هیچ دوربینی نداشت و آنقدر کتکم زدن و گلومو فشار دادن و پتو ریختن روی صورتم که صدام در نیاد تا اینکه دیگه هیچی نفهمیدم و بعد متوجه شدم از "راه بهشت" وارد بهشت شدم!
من حمید آذربویه ۳۴ ساله با معلولیت ذهنی که قادر به دفاع از خودم نبودم، ظهر سیام اردیبهشت ۱۴۰۰ و فقط ۴۸ ساعت بعد از ورودم به مرکز "راه بهشت"، کُشته شدم!
بعد از اینکه کُشته شدم وهمه آثارجرم مثل فیلمها رو پاک کردن، با خونوادهام تماس گرفتن که بیاید حمید ایست قلبی کرده و مُرده! وقتی خونوادهام اومدن مرکزُ، گفتن «حمید حالش خوب بود، ناهار خورد و بعد توی خواب حالش بد شد، به اورژانس زنگ زدیم، اورژانس اومد و بعدازمعاینه گفت؛ تموم کرده.
خانم وطن خواه به خواهرم میگفت این قدر پیگیرنشید، حمید از دوری شما دق کرد و مُرد. همه ازخداشونه ما جنازه بچهشونو بدیم، تا از شرشون راحت بشن.
خونوادهام باورشون نمیشد چون تازه دو روز شده بود من توی مرکز بودم و چند ساعت قبلش عکس منو دیده بودن(عکسی که پیرهن مشکی تنمه و دارم میخندم)
خونوادهام مشکوک شده بودن. برادرم دائم میگفت شما کشتید، داماد خواهرم دیده بود جنازهام خونیه. "خانم وطن خواه" خونوادهام رو تهدید به شکایت کرد اما خونوادهام کوتاه نیومدن و شکایت کردن.
پزشکی قانونی ۴ ماه بعد اعلام کرد که من بر اثر ضربه ساطوری به گردنم و خفگی، کُشته شدم!
علیرضا رستمی قاتلم اعتراف کرد که برای جلوگیری از داد زدنم، به گردنم ضربه میزده و بعد هم چند تا پتو انداخته روم تا صدام در نیاد و این کارها موجب مرگم شده. اما نکته جالب اینجاست تا قبل از اعلام پزشکی قانونی، مرکز اصرار داشت که من بر اثر ایست قلبی ناشی از دوری خونواده مُردم!
سه نفر از پرسنل در کشتن من دخیل بودن و با این که دو نفر دیگه به غیر از قاتل اصلی هم در ضرب و شتم من مشارکت داشتن تبرئه شدن چون پزشکی قانونی اعلام کرده بود ضربات اونها به دستها و پاها و بدنم تاثیری در مرگم نداشته.
علیرضا رستمی قاتل من، که موقع ارتکاب جرم ۱۶ سال داشت و به صورت غیرقانونی توی مرکز به کار گرفته شده بود با این که به جرمش اعتراف کرد به پرداخت دیه و حدود ۵ سال زندان محکوم شد و تازگیا به حکمش اعتراض زده!
از بهزیستی هیچ کس سراغی از خونوادهام نگرفت.مجوز مرکز خانم وطن خواه باطل شد و سال بعد و یه کلینیک زیبایی تاسیس کرد و مشغول یه کسب دیگه شد.
خونوادهام دو بار از "گلناز وطن خواه" به اتهام دروغگویی و پاکسازی فیلمهای مرکز شکایت کردن اماهر دو بار تبرئه شد!
وقتی خونواده من به حکم اعتراض کردن فهمیدن طبق ماده ۳۰۱ قانون مجازات اسلامی، وقتی مقتول عاقل نباشه قاتل قصاص نمیشه!
الان چیزی که از من مونده داغ بزرگ نبودنم برای خونواده و سختتر این که میبینن آمر و عامل قتل من به خاطر قوانین تبعیض آمیز راحت و آسوده میگردن!
تبعیضی که از اول تولد ما معلولان در طول زندگیمون جاری میشه و حتی با کشته شدنمون هم هنوز ادامه داره!
تبعیضی که توی قانون، امثال من روبا الفاظ موهن، مجنون، سفیه و... خطاب میکنن
این بود ماجرای من "حمید آذربویه" که در دومین روز اقامتم در مرکز "راه بهشت میاندورود مازندران" کُشته شدم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر