هنوز جرات نمیکنه به صراحت بگه میخواد شاه بشه یا نه!
البته شاحزاده؛ بجز جایزهی صراحتِ بیان، جوایز دیگری بخاطر بلاحت و وقاحت، حماقت و سفاهت، رذالت و دنائت، خیانت و جهالت و قباهت نیز دریافت کردهاند!
صراحتِ بیان شاحزاده از زمان «دور تاجگذاری» تا «دور شاحی»
شاحزاده به محض اینکه ۲۱ سالش شد، یه متنی براش نوشتن و گفتن حالا تا تاج شاهی رو برات درست کنیم، علیالحساب اینو بخوان، اونم کلی تمرین کرد و از روی نوشته، کلمه به کلمه خواندش!
شاحزاده فرمودند: آمادهی قبول مسوولیتها و تعهدات خود بعنوان پادشاه قانونی ایران اعلام میدارم و با توجه به وضع استثنایی کنونی ادای سوگندنامهی کنونی مندرج در قانون اساسی را به زمانی موکول میکنم که «تاییدات الهی؟!» شرایط آنرا فراهم سازد.
یعنی تا وقتیکه خدا براش «تاییدنامه» رسمی بفرسته!
این مسوولیتی که با درگذشت جانسوز پدر بزرگوارم (از طریق اسپرم) به عهدهی من محول شده است.
و صد البته با برخورداری از اسلام واقعی یعنی اسلام معنویت٬ محبت و گذشت...
بعد از اینکه به قرآن مجید سوگند یاد کرد که زندگی خود را یکسره وقت خدمت به مملکت کند و با «صراحتِ بیان» گفت:
«ببخشید دوستان! یه چیزو خیلی واضح بهتون بگم اگه ما طرفدار حقوق بشر هستیم، فکر نمیکنید تحمیل یک وظیفه سنتی و سمبولیک به یک خانوادهای، نقض حقوق بشر اون فرد و افراد خانوادهاش میتونه باشه؟ قبول یک مسئولیت زورکیه؟ تحمیلیه؟!»
بعدها که دید آخوندها، چپ میرن راست میرن از تأییدات الهی میگنبا «صراحتِ بیان» تمام دبه در آورد و در رابطه با سوگند پادشاهی خود در ۹ آبان ۱۳۵۹ میگوید: آن زمان نیت این بود که به مردم گفته باشم که اگر شما به نهاد پشت کردید ، نهاد به شما پشت نکرده و همیشه برای شما خواهد بود. منتها آن را شما هستید که باید تصمیم بگیرید. (حتا اگه تاییدات الهی هم از غیب برسه؟!)
البته دقت بکنید که با گذشت ۳۰ سال و تجربیاتی که به دست آوردم به این نتیجه رسیدم که مساله باید درک تقدمها باشد. اعتقاد داشتم که خیلی بیشتر میتوانم موثرتر باشم در خدمت به مملکتم، اگر از یک موضع بیطرف به قضیهٔ برخورد بکنم و مساله شکل نظام را مساله بحث مردم نکنم بلکه مساله آزادی و دموکراسی را به بحث اصلی تبدیل کنم. برای اینکه بحث بین پادشاهی و جمهوری مانع یک همسویی بین نیروهای آزادی خواه مملکت نشود.
بعدش باز به «صراحت بیان» اعلام کرد که جمهوری رو به پادشاهی ترجیح میده
آخرش هم نمیتونه از تاج و تخت شاحی بگذره و این بار نه با «صراحتِ بیان» بلکه چمن در قیچی میگه حالا پادشاهی موروثی، نشد دستکم پادشاهی انتخابی!!!
فقط معلوم نیست قولی که به دخترش داده بود چی میشه؟! یعنی نورالسلطنه دیگه لازم نیست فارسی یاد بگیره؟!
شهرام همایون از رضا پهلوی میپرسد؛ آیا شاهزاده " نور" ولیعهد محسوب میشود؟
و اینچنین بود که مبارزه آغاز شد!
او همچنین گفت که: «به سوی همه نیروهای دموکراسیخواه دست همکاری دراز میکنم.»
و یک خط اتوبوسرانی رایگان به سوی پیروزی راه انداخت که هر کسی میتونست سوارش بشه. تنها یه شرطِ کوچولو موچولو داشت! شرطش این بود که هر کسی وارد اتوبوس میشه باید به شاحزاده سلام کنه!
به لجنالسلطنه گفت من با اتوبوس رایگان، تو هم با اینستاگرام! پیام لجنالسلطنه به مردم ایران: تنها پیام من اتحاد است!!!
یاد دوران کودکی و مفتخوریهای آن زمان، تعظیم و تکریمها و دستبوسیها چنان از خود بیخودش کرد که بالاخره بله رو گفت!
یاد دوران کودکی و مفتخوریهای آن زمان، تعظیم و تکریمها و دستبوسیها چنان از خود بیخودش کرد که بالاخره بله رو گفت!
مجری: جواب یک کلمهای لطفن
اگر بصورت دموکراتیک این فرصت رو پیدا کنی آیا به ایران برمیگردی و ایران رو رهبری میکنی؟
رضا پهلوی: من تا جایی که بتونم به هموطنانم کمک میکنم...
مجری: باشه من این را بعنوان بله در نظر میگیرم نه پاسخ ۷۶ کلمهای، رضا.
رضا پهلوی: نه من حتمن اونا رو هر طور بتونم کمک میکنم، البته اگه فرصتش فراهم بشه.
بلافاصله پس از گفتن بله؛ چنان خوف و وحشتی در دلش افتاد که بلافاصله بلهاش رو پس گرفت! با خودش گفت: گیریم هم اومدم ایران و شاه شدم، تک و تنهایی چه خاکی به سرم بریزم؟ من که همه هوادارانم یا خارج نشین هستن و یا اکانتهای جعلی سایبریهای شاحاللهی!
اگه اومدم و هیچ غلطی نتونستم بکنم و مردم بهم فرصت فرار ندادن و همه پولهای بالا کشیده رو ازم گرفتن و انداختنم تو زندان بغلِ هزار تا آخوند، چه خاکی تو سرم کنم؟!
خیلی سریع یک مصاحبهی دیگه کرد و اینبار با «صراحتِ بیان» هر چه تمامتر آب پاکی رو ریخت رو دست همهی تخت و تاجپرستان و گفت: اگر حقیقت را نگویم مردم را گمراه کردهام. زندگی من چهل سال است که در آمریکا است و خانواده و فرزندان و دوستان و هر که میشناسم اینجا هستند. اگر قرار باشد کاملا به ایران برگردم پیش که بروم؟ من هم انسان هستم. بعد از جمهوری اسلامی میتوانم بین ایران و آمریکا در رفت و آمد باشم و لازم نیست در یک مکان سنجاق بشوم. اصلن چرا من باید به عقب برگردم؟!
اگرم بیام، به شرطی میآم که کاخ سعدآباد و کاخ نیاوران رو برام حاضر کنید و دو ماهی هم یه بلیط رفت و برگشت به آمریکا تا خانواده و دوستانم را ببینم و دلم وا بشه!
معلوم نیست این که چهل سال آمریکا زندگی کرده و به گفتهی خودش همهی زندگی و دوست و آشنا و خانواده و مال و منالش اونجاست و میگه: اصلن چرا من باید به عقب برگردم؟! به ایران برگردم پیش که بروم؟! چرا هنوزم ملیتش تو گذرنامهاش نامشخصه؟! خوب یهباره پاسپورت آمریکایی هم بگیره!
بعید نیست با این روشی که این دو بیشرف، چوب لای چرخ انقلاب میزارن و هر روز به نحوی بین مردم تفرقه میاندازند و تمام تلاششان در به انحراف کشیدن انقلاب مردم ایران است، پس از سرنگونی جمهوری اسلامی و پیروزی مردمِ ایران مثل پدرش در به درِ این کشور و اون کشور بشه!
راست میگه! مردم ایران زندهاش رو میخوان! برای محاکمه و مجازات! با تمام پولهای دزدیده شده!
سیما مرادبیگی: خیابان راه خودش راپیدا کرده بود و یک بهار داشت برای ایران رقم میخورد
ولی خیانت بزرگی رخ داد
خیانتی به خون تمام جوانان سرزمینم که در خیابانها ریخته شد
خیانتی از طرف هر اندیشهای که منافع سیاسی و حزبیاش را در اولویت میدانست
فکر میکردیم که تنها باید با ج.ا بجنگیم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر