۱۴۰۳ آذر ۱, پنجشنبه

لبهایت را باز کن

اعتصابت را بشکن 
فریاد

مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره‌ها٬
من دچار خفقانم٬ خفقان!
من به تنگ آمده‌ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
-آی...!
با شما هستم!
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم٬
لب بامی٬
سر کوهی٬ 
دل صحرایی...٬
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه...
می‌خواهم فریاد بلندی بکشم٬
که صدایم به شما هم برسد!
من٬ به فریاد٬ 
همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد٬
مشت می کوبد بر در٬
پنجه می‌ساید بر پنجره‌ها٬
محتاجم!
من هوارم را سر خواهم داد!
چاره درد مرا باید این داد کند!
از شما٬ 
«خفته‌ی چند»،
چه کسی می‌آید با من فریاد کند؟

زنده‌یاد فریدون مشیری

بنال!

حکایت پندآموز قصر شازده و مهمانهای ناخوانده:
روزی روزگاری شازده کوچولویی در قصر بزرگی خیلی دور از سرزمینش با همسر و فرزندانش زندگی می‌کرد. آنها زندگی شادی داشتند و روزها به غواصی و شادنوشی و ورزش میگذشت و با تاریک شدن هوا وظایف شاهانه خود را به صورت ریموت و آنلاین انجام می‌داد و به رعایای مجازی رسیدگی می‌کرد.
در یکی از شبهای پاییزی که باران تندی می بارید ناگهان مهمان ناخوانده ای به در قصر کوبید:
تق تق تق...
شاهزاده پشت در رفت و گفت کیه این وقت شب؟
صدای زمخت انکرالاصواتی از پشت در پاسخ داد و خواند:

یه آدم لات هستم
تا آخرش پات هستم
شعبان بی مخم من 
نزد شما پُخم من

پادشاه اول ترسید. از همون پشت در گفت نه عزیز من. اینجا چاله میدون که نیست. بارگاه شاهنشاهیه... برو همونجا که بودی!
لات قصه ما ناگهان اشک از چشمش جوشید و مثل گربه شرک شد و گفت: واقعا میخوای منو راه ندی داخل؟ توی این بارون؟ بعد با لحن غمگینی خوند:
من که جاوید جاوید میکنم برات
همه رو انگشت میکنم برات...
 بذارم برم؟
شاه با خودش فکر کرد نه. خب انگار این شخص توانمندیهای خاصی هم دارد و از آنجا که خیلی به سپردن امور به نخبگان و متخصصان اعتقاد داشت گفت این رو نگهش دارم حتما یه روزی مهارتهای انگشتیش به دردم میخوره. اینه که در رو باز کرد و گفت: اگه قول بدی ما رو انگشت نکنی میتونی بیای داخل!
هنوز سیروس دوم در حال برانداز میهمانش بود که دوباره صدای در اومد:
تق تق تق
کیه؟
این بار یکی با صدایی که از ته حلق انداخته بود توی دماغش از پشت درخوند:
دیم دیم دیری دیم دیم دیم
من جمع نقیضینم
البته که شاهینم
میپیچم و میچرخم
میمالم و میخوانم
دنبال سلاطینم
شاه با خودش فکر کرد این چه کسخلیه که نصف شبی راهش رو گم کرده. گفت برو آقا. برو خدا روزی ت رو جای دیگه بده. اینجا تیمارستان نیست که. کاخ سلطنتیه...
مهمان پشت در اما پر رو تر از این حرفها بود. همونجا پشت در شلوارش رو کشید پایین و نعره زد:
کت تن کیه؟؟ کت تن کیه؟؟ و سپس چنان جاوید شاحی از اعماق مخرج ادا کرد که چهار ستون قصر به لرزه دراومد... شاه دید که تا پلیس بیاید حیثیتش در محل رفته است... برای همین در را باز کرد و گفت باشه بابا...بیا تو...شلوارت رو فقط پات کن پسر جان...اینجا زن و بچه نشسته...
 بیا همینجا دور هم کمک می‌کنیم بلکه زندگی بهتری داشته باشی. دوست داری بیای ائتلاف اونجا دستت رو بند کنم؟ تو نشون دادی خیلی انسان توانمندی هستی!
در همین حین  دوباره در زدند...
تق تق تق
کیه؟
صدایی از پشت در خواند:
منم منم گشاد تنگستونم
بچه ی آبادونم
کون کار کردن ندارم
اما بخوای میمالم
حرف زیاده پشت سرم
اما همه ش به یه ورم

میذاری بیام داخل؟

شاهنشاه تاجش رو خاروند و گفت... 
منظورت چی بود که حرف زیاده پشت سرت؟
دلاور تنگستون گفت: هیچی بابا...این زنهای فمینیست چپول پنجاه و هفتی برام حرف درآوردن.  معنای محبت و عشق برآمده از اعماق مرد میهن آبادی من رو درست درک نکرند. در واقع تقصیر منم نبود. اگه پوشش مناسبی داشت کار به اونجا نمی‌کشید!

شاهزاده دلش خیلی بزرگ بود... گفت اگه بذارم بیای تو، قول میدی ترتیب من و خانواده م رو ندی؟ چون ما هم خیلی پوششمون مناسب نیست. 
دلاور تنگستون همونجا یه قولنامه نوشت و امضا کرد که غلیانات مرد میهن آبادی خودش رو در اون قصر کنترل کنه و  وارد خانه شد.
تق تق تق
شاهزاده گفت: باز کیه؟ این چه شبی شده آخه؟ خونه نیست که کاروانسراست.
صدایی از اون ور در خوند:
الان رو نبین پاپتی ام
شورای شهر دستم بوده
شهردار زیر شصتم بوده
نگاه نکن به هیکلم
مارمولکم مارمولکم
شاه خسته بود و حوصله کل کل با مارمولک رو دیگه نداشت. 
شاه دستشو لا پاش کرد
نگاه به سرتاپاش کرد
خارید و استخاره کرد
درد اونو هم چاره کرد
تو هم بیا ... 
تق تق تق تق
ای وااای... ساعت یک نصفه شبه... بازم در زدن... کیه؟
مهمون ته تغاری ام
امیراعتمادی ام
عشق شاه عباسم من
عاشق کالباسم من
شاه کله ش رو خاروند و گفت: شاه عباس؟ عزیزم اشتباه اومدی. شاه عباس دو تا خیابون پایین تره...! الانم دیر اومدی... خیلی بعید میدونم بازماندگانش هم منزل باشن.
امیر آقا که دید به خاطر جور کردن یه قافیه لعنتی، سوتی داده و الانه که شازده در رو روش ببنده سریع جمع کرد خودش رو و خوند:
نه نه امیر یقلوی ام
من نوکر پهلوی ام
کیف کشی و مشاوره
بات و ترول و مصادره
هرکار بگی نوکرتیم
خودم و کیانی خرتیم
شاه دیگه واقعا خسته بود. گفت باشه بابا تو هم بیا... فقط گوش بده... دیروقته... من میخوام برم بخوابم.  تو همینجا وایسا جلوی در...اگر در زدن خودت حواست باشه... اونی که فکر میکنی مثل خودتون توانمند هست و نخبه ست رو راه بده بیاد داخل!
امیر که باورش نمی‌شد در بدو ورود، دربان اعلیحضرت شده جاوید شاحی از مخرج ادا کرد و به انجام وظیفه مشغول شد...
.
.
.
تق تق تق
بله؟
ببخشید کسی منزل هست؟ کیانوش هستم.  کیانوش سنجری!
- بنال!
یادش گرامی و جاوید باد...

۱۴۰۳ آبان ۲۹, سه‌شنبه

حسین رونقی: ادامه می‌دهم تا تلنگری باشد...

با صدای بی‌صدا، مثل یک کوه بلند...
من مرغ طوفانم نیندیشم ز طوفان
موجم، نه آن موجی که از دریا گریزد
احسان حسین‌زاده: نمی‌خواستم این فایل صوتی را منتشر کنم ولی به دو دلیل منتشرش میکنم:
۱- جلوگیری از موج سواری ایران اینترنشنال که می‌خواهد کیانوش را پهلوی‌چی نشان دهد؛
۲- برای آزادی بیان که کیانوش سنجری برای دفاع از آن رفت و برای اینکه من، کیانوش و امثال ما همین امروز علاوه بر جمهوری اسلامی، از جانب نئوساواکی ها هم تحت فشار هستیم؛ تریبون ها را از ما می گیرند، به ما اتهام می زنند، توهین می‌کنند تا جمهوری خواه بودن خود را پنهان کنیم و با نئوساواکی ها بیعت کنیم.
چرا می‌گیم سطلی و سپاهی فرقی باهم ندارن؟!
چون هیچکدومشون نه به رضا پهلویِ دزد و مفت‌خور و خائن٬ کمتر از گل می‌گن، نه به خامنه‌ای!!! ولی تا دلتون بخواد به تمام مخالفان رژیم و زندانیان سیاسی که جاویدشاه نگفته‌اند فحش می‌دن و توهین می‌کنند و تهمت و افترا می‌زنن.
هرچند که میشه گفت بعضی مواقع سطلی‌های مزدور فعال‌تر و کثیف‌تر هستند! از کامنت‌های پست‌های حسین رونقی و بسیاری دیگر از مبارزان و مخالفان بیشتر از عرزشی‌ها٬ این سطلی‌ها هستند که با فحش‌های رکیک‌شان دست مزدوران خامنه‌ای رو از پشت بستن! از قرار دستمزدی که رضا پهلوی می‌ده چرب و نرم‌تره!
سطلی‌
سپاهی
عنجوجک رضا پهلوی٬ آیدا شاکرمی هم چهار نعل داره به سمت سطل‌ِعَن یورتمه می‌ره تا مثل علی کریمی شیرجه بزنه توش!
نکبت خانم به حسین رونقی توهین می‌کنه!!!
مدافعان آیدا شاکرمی!!!
مادر نکبت این دختره رو آزاد کنید بره بر دل شاح‌زاده‌اش بلکه هاربانو به عنوان ندیمه‌ قبولش کنه! به هر آشغالی که نمی‌گن زندانی سیاسی!
آخه بدبخت! کی از تو خواسته؟!
پر کننده‌ی خلا! تو اگه پاتو بزاری تو ایران که تکه بزرگت تخمته!
آیدا جون هزینه زندگی شما الان چطوری تامین میشه؟ لطفا شفاف سازی کن.
- فعلن کمک هزینه برای دیدن دوره‌ی خایه‌مالی می‌گیره!
باز سطل عَن به حاشیه رفت!
حسین آزاد شد 

۱۴۰۳ آبان ۲۷, یکشنبه

حسین رونقی با لبهای دوخته بازداشت شد

جان حسین رونقی در خطر است.
هر اتفاقی برای حسین رونقی بیفتد٬ تنها خامنه‌ای و سپاه پاسداران و مزدوران جنایتکارش مسوول نیستند٬ سهم رضا پهلوی دزد و مفت‌خور و خائن و ارتش سایبری و مزدوران سطلی سپاهی‌اش بیشتر است.

 رضا پهلویِ بی‌شرف که برای دلجویی به شهناز تهرانی (با قرار قبلی!!!) تلفن می‌زنه٬ تلفن بخوره تو سَرِش حتا یک توییت نذاشت برای کیانوش ولی حالا دارودسته‌اش می‌خوان حسین رونقی رو قاتل کیانوش نشون بدن. 
اون اسپرم همایونی نکبت و مهوع هم اصلن بروی خودش نمیاره و تا می‌تونه چپ و راست٬ مصاحبه می‌کنه تا جیبش رو پُر تر کنه.
تف به روت رضا پهلویِ بی‌شرف. تو ننگ و مایه‌ی بی‌آبرویی ایران و ایرانی هستی. تو بوی گند خودفروشی و خیانتت دنیا رو خفه کرده اونوقت می‌خوای رهبر انقلاب بشی؟!!! 
این لاشی بیت همایونی بهتره یه رشتو بذاره برامون بگه چند گرفته تا مزدوری رضا پهلوی رو کنه؟! 
حسین رونقی، فعال سیاسی، ویدیویی را در اینستاگرام منتشر کرده و در بخشی از آن به دوختن لب‌هایش و رفتن به دادگاه انقلاب اشاره کرده است.
او برای این ویدیو نوشته است: «الوعده وفا. گذشته از جان باید بگذشت از طوفان‌ها...
در مقابل دیکتاتوری و استبداد حاکم لبم را می‌دوزم چرا که با آنان حرفی ندارم جز یک کلام: «نه». زمان سخن نیست، زمان عمل است...
نه به سکوت تن می‌دهم، نه ظلم رو می‌پذیرم، نه از رویارویی با این نیروهای ستمکار ترس به دلم راه می‌دهم و نه از ایران می‌روم؛ با قلبم ایران و مردمش رو دوست دارم و با جان و وجودم مقاومت و مبارزه می‌کنم و از شما هم خواهش می‌کنم بدانید که باید در مقابل این ظالمان بایستیم، هر کسی به اندازه‌ای که می‌تواند باید کاری کند، بی‌تفاوت نباشد
و آنگونه که کیانوش گفت: ««الوعده وفا. هیچ کس نباید به خاطر بیان عقایدش زندانی شود. اعتراض حق هر شهروند ایرانی‌ست. ما برای عشق به زندگی جان داده و می‌دهیم، و نه مرگ. آرزومندم روزی ایرانیان بیدار و بر بردگی چیره شوند. پاینده ایران».

من مرغ طوفانم نیندیشم ز طوفان
موجم، نه آن موجی که از دریا گریزد