۱۴۰۲ آبان ۴, پنجشنبه

به یاد قهرمان خوش‌قلب و مهربان ایران جاویدنام علی روزبهانی

برادر جاویدنام علی روزبهانی: 
چندبار نوشتم و پاک کردم، هربار تلخ‌تر شد، برای همین اجازه بدید فقط آخرش رو بگم.
میشه پنجشنبه یاد داداشم باشید؟
پنج‌شنبه میشه یکسال از روزی که علی تیر خورد. پنج‌شنبه تولدش هم هست؛ یا می‌بود اگه بهش شلیک نمی‌شد.
۴ آبان
من محمد روزبهانی هستم،۳۷ سال دارم وُ با داداشم علی روزبهانی که متولد چهارم آبان ۶۶ بود یه خونه اجاره کرده بودیم وُ زندگی می‌کردیم.علی با موتور کار می‌کرد و منم زبان درس می‌دادم و کریپتو ترید می‌کردم. ما از قهوه‌ی سر صبح تا یار تمرینی باشگاه و شام و سریال آخر شب رو عادت داشتیم با هم باشیم، یعنی راستش بلد نبودیم بدون هم زندگی کنیم، طوریکه وقتی علی محرم‌ها و اربعین‌ها می‌رفت کربلا هر دو افسردگی می‌گرفتیم.
چهارشنبه ۴ آبان قرار بود از باشگاه که اومدیم، بریم خونه بابا که واسه علی تولد بگیریم اما ساعت ۱۷۳۰ رفیقم زنگ زد گفت: علی تیر خورده، بردنش توییه مغازه توی کوچه سپید، زود برو تا نبُردنش.
من تا اونجا دوییدم با چشم‌های پاره از گاز اشک‌آور رسیدم به داداشم. فَک علی سوراخ شده بود و خونریزی داشت، نمی‌تونست حرف بزنه، نمی‌تونست دراز بکشه واسه همین تکیه داده بود به دیوار و نفس کشیدنش هم هرلحظه داشت سخت‌تر می‌شد، دگمه‌های پیراهن مشکی‌ش رو که واسه چهلم خواهرمون مهسا امینی تن کرده بود‌ رو باز کرده بودن اما چون علی چارشونه بود نشد که از تنش دربیارن، واسه همین من ساچمه‌های روی کمر داداشمو برای اولین بار توی سردخانه بیمارستان دیدم.
زنگ زدم ۱۱۵ اما اون خانم گفت نمی‌تونن آمبولانس بفرستن.
به فجیع‌ترین و دردآورترین شکل ممکن اون قد و قامت ۱۹۰ سانتی‌رو عقب یه تاکسی جا دادیم و بردیمش بیمارستان گلستان (اون لحظه ما تصورمون این بود که یه ساچمه به فَک علی خورده و اصلا متوجه نبودیم که گلوله توی نخاع داداشم قرار داره).
اورژانس که بودیم مدام باهاش حرف می‌زدم که نخوابه، علی هم با ایما و اشاره و اشک باهام حرف میزد و می‌خواست دست و پاهاش رو ماساژ بدم،  توی مسیر اورژانس تا اتاق عمل دستمو فشار داد بی‌صدا گفت نَریا . گفتم وایمیسم با هم می‌ریم تولدتو بگیریم داش علی...
وایسادم، من وایسادم تا شب سرد و تاریک سیزدهم آبان که داداشم خوابید. من حتی وایسادم که بتونم توی مسیر icu تا سردخونه یه‌بار دیگه تمام جهانم رو بغل کنم و ببوسمش. 
بگذریم چون چیزایی که اون ده روز دیدیم رو نمی‌تونم توی کلمات بریزم اما اگه با آمبولانس برده بودیمش، یا اگه اون بیمارستان اجازه داشت مدارک پزشکی‌ش رو در اختیارمون بذاره واسه جراح‌هایی که اعلام آمادگی کرده بودن، یا اصلا اگه شعار دادن رو با گلوله جواب نمی‌دادن شاید الان بابام انقدر شکسته نمی‌شد وُ خواهرام هنوز بوی زندگی می‌دادن. 
منم خودمو با علی کردم زیر خاک، این یه ذره‌ای هم که ازم مونده نگه داشتم واسه خونخواهی داداشم، انقدر هم مُردم که دیگه از مرگ نترسم.
اینارو گفتم که ازتون بخوام برای سنگ مزار داداش شهیدم طرحی اگه به ذهن‌تون می‌رسه همراهی کنید، و اینکه اگه رفتید بهشت‌زهرا پیش داداش منم برید، دلش می‌گیره تنهایی. 
قطعه ۲۲۲/۸۱/۴۵ ، چند ردیف بالاتر از علی‌آقا انصاریان خوابیده.
ایشالا سیاه نَشینه به دلتون..
پدر جاویدنام علی روزبهانیاز اونی که اومد دید بچه‌م افتاده تیر خلاص بهش زد، تا زنده‌ام نمی‌گذرم
اون‌شبی که مهسا امینی کشته شد علی کربلا بود. نصفه‌شب زنگ زده بود که یعنی چی دختر مردم رو بگیرن جنازه‌ش رو تحویل بدن؟ اگه خواهرهای خودمون بودن چی؟ محمد چهلم‌ش ردیف کن بریم سقز، بچه غریب بوده تهران...
اگه می‌دونستم قراره چهلم مهسا تیر بخوره حتما می‌بردمش سقز، اصلا خودم ده بار پیشمرگش می‌شدم، چون تولدش همون روز بود نرفتیم.
 بعد از کشتن برادرم تنها امید خانواده‌م برای دادخواهی به شما مردم شریف ایران بوده و هست. جان صدها نفر از ما در خطر است. کنار هم باشیم و اجازه ندهیم زندگی جوان‌های بیشتری را از ما بگیرند.
زمانی که این بچه‌رو آوردیم خونه و جلوی شومینه گذاشتیم که حداقل توی سرما و خیابان از دست نره،  محمدرضا دوست دامپزشکم گفت بعیده که بمونه ولی اگه اصرار دارین این آنتی‌بیوتیک‌هارو بهش تزریق کنید، شاید زنده بمونه.
روزی دوبار با داش‌علی بهش واکسن می‌زدیم تا اینکه بعد دو سه روز چشم‌هاش باز شد و می‌تونست چند قدم راه بره. 
داش‌علی همینجوری که با لبخند نگاهش می‌کرد گفت: حاجی ببین امید داشتن یعنی این، باس بجنگی واسه سَهمت.
این بچه هم سرگذشت مشابه همین پیشی‌رو داشت و یه مدت مهمون ما بود، به هفته نکشید که با داش‌علی روی یه تخت می‌خوابیدن.
یه روز یکی بهش گفت علی تو که نماز پَماز می‌خونی سگ نگه داشتنت چیه؟
علی روزبهانی گفت واسه خدا انسانیت مهم‌تر از درست و غلط نماز منه.
#یادمون_نمیره توی ده روز سه بار اومدید بیمارستان که داداشمو ببرید، حتی بعد از کشته‌شدنش.
یادمون نمیره مدارک پزشکی علی روزبهانی رو تحویل هیچکدوم از جراح‌هایی که اعلام آمادگی کردند، ندادید.
یادمون نمیره وقتی هنوز داش‌علی‌رو خاک نکرده بودیم اومدید گفتید می‌خوایم شهید اعلامش کنیم.
یادمون نمیره خانواده‌ی علی روزبهانی داشتن مراسم جشن تولد علی رو آماده میکردن که زنگ زدن بهشون گفتن علی تیر خورده. یادمون نمیره به علی شلیک کردید و اجازه ندادید حتی آمبولانس بیاد و نجاتش بده. ما یادمون نمیره چیکار کردید با ما. نابودت میکنیم جمهوری‌اسلامی.
روی سنگ مزار داش‌علی اسم تعدادی از عزیزان بازداشت‌شده‌ رو نوشتیم که فردا جلوی چشمم باشن. 
باید کنارشون باشم،
داداشمو نتونستم نجات بدم اما شاید اونها رو تونستم.
پی‌نوشت:
فاطمه حیدری خواهر جاویدنام جواد حیدری: امروز پدر و برادر علی روزبهانی، از کشته‌شدگان آبان سال ۱۴۰۱، را برای چند ساعت بازداشت کرده و گفته‌ا‌ند حق برگزاری سالگرد ندارید. 
برادرش را هم مجبور کردند توییتش را حذف کند. گفته‌اند فقط پدر و برادر و خواهر علی اجازه حضور بر مزار او را دارند. امروز تولد و سالگرد کشته‌شدن علی است…

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر