۱۴۰۲ آذر ۹, پنجشنبه

توماج صالحی بعد از آزادی موقت به قید وثیقه، با ضرب و شتم ربوده شد

امروز پنج‌شنبه ۹ آذر ۱۴۰۲ عده‌ای مامور لباس شخصی مسلح توماج صالحی را در خیابانی در بابل با برخوردی خشونت‌آمیز همراه با ضرب و شتم بازداشت کرده و به مکانی نامعلوم منتقل کردند. مسوولیت جان و سلامت او با جمهوری اسلامی است. 
ربایش توماج صالحی در خیابان و بدون ارائه هرگونه حکم قضایی، کارت شناسایی و با ضرب و شتم شدید همراه بوده‌است. براساس اطلاعات تایید نشده ماموران لباس شخصی با قنداق تفنگ‌های کلاشینکف و کلت کمری توماج را ضرب و شتم کرده و به او آسیب زده‌اند‌.

آفاق خسروی‌ زند(رحیمیان) زندگی نكرد و درگذشت

جمهوری اسلامی از خاک‌سپاری پیکر آفاق خسروی‌ زند(رحیمیان) در گلستان جاوید جلوگیری کرد
خانواده‌ رحیمیان اعلام کردند که «برای حفظ استقلال جامعه بهایی، برای احترام به حریم روح خاوران که پدرمان هم بخشی از آن است، و میل آفاق به یادگیری و حمایت بی‌دریغش از ما در مسیر یادگیری تصمیم گرفتیم پیکر مادر عزیزمان را وقف یادگیری دانشجویان پزشکی کنیم.»
حکم آخوند شیعه: بهائیان حق دفن ندارند و جسد آنها باید بدست شهرداری و با بقیه ی زباله ها جمع شود!!! و اگر احیانا یک بهایی را در قبرستان مسلمانها دفن کرده باشند باید نبش قبر کنند و آن را از آنجا در بیاورند... بهایی بد چیزیه!!! 
 رحیم رحیمیان، همسر آفاق خسروی‌ زند در یک خانوادۀ بهایی متولد شده بود. روز ۱۴ اردیبهشت ۱۳۶۲ در منزلش بازداشت شد. او را به زندان گوهردشت بردند و به مدت سه ماه در حبس انفرادی بود. سپس در ٣ اسفند ۱۳۶۲ به زندان اوین منتقل شد و دوباره در سلول انفرادی قرار گرفت. در زندان به شدت شکنجه شد. در روز ۱۵ فروردین ۱۳۶۳ به همراه یدالله صابریان و کامران لطفی به اتهام پیروی از آیین بهایی تیرباران شدند.
فردای آن روز که خانواده‌ برای گرفتن اطلاعی از او به زندان تلفن زدند از تیرباران او باخبر شدند. جسد او را به خانواده‌‌اش ندادند و احتمالاً مأمورین دولتی او را به خاک سپردند.
پنجم دی ماه سال ۱۳۶۲، دادگاه انقلاب اسلامی تهران حکم مصادره‌ تمام اموال رحیم رحیمیان را صادر کرد و بلافاصله پس از اعلام حکم، مأموران کیوان، مادر و برادرش را از منزل مسکونی‌شان بیرون کردند.
پس از اعدام پدر، کیوان که فرزند بزرگ خانواده است سرپرستی مادر و برادرش کامران را که هنوز درس می‌خواند بعهده می‌گیرد.
در سال ۱۳۷۷ کیوان پس از اتمام تحصیلات کامران در مؤسسه آموزش عالی بهائیان، تحصیل در رشته‌ روان‎شناسی و علوم تربیتی را در همین موسسه آغاز و یک سال بعد با «فرشته سبحانی» ازدواج کرد. حاصل ازدواج آن ها، دختری به نام «ژینا» بود که در سال ۱۳۷۹ به دنیا آمد.
مؤسسه آموزش عالی بهائیان یک دانشگاه غیررسمی در ایران است که در سال ۱۳۶۶ توسط جامعه بهائیان ایران به منظور فراهم آوردن امکان ادامه‌ی تحصیل برای بهائیان که از حق تحصیل در دانشگاه‌ها توسط دولت جمهوری اسلامی ایران محروم شده بودند تأسیس گشت.
اگرچه نظام جمهوری اسلامی ایران مدرک این دانشگاه در ایران را معتبر نمی‌داند، اما از سال ۱۹۹۸ (۱۳۷۷) تا به حال بیش از ۸۰ دانشگاه در سراسر دنیا مدرک این دانشگاه را معتبر دانسته‌اند و فارغ‌التحصیلان دانشگاه علمی آزاد را در مراتب بالاتر تحصیلی دانشگاه خود پذیرفته‌اند.
کیوان از سال ۸۴ فعالیت‌های آموزشی خود را در زمینه‌ درسی که خوانده بود، آغاز کرد و در سال ۸۸ موفق به اخذ مدرک فوق لیسانس ‌در رشته روان‎شناسی تربیتی شد.
در پی بازداشت استادان مؤسسه آموزش عالی بهائیان، کیوان بازداشت و به تحمل ۵ سال زندان محکوم می‌شود. او در ۹ مهر ماه سال ۱۳۹۱ خورشیدی به حکم قاضی پرونده، راهی زندان می‌شود.
کامران رحیمیان، برادر کیوان رحیمیان، نیز در شهریور ۱۳۹۰ به دلیل ارتباط با دانشگاه مجازی بهائیان به همراه همسرش، فاران حسامی، بازداشت و به تحمل چهار سال حبس تعزیری محکوم شد.
کیوان رحیمیان در روزی به زندان رفت که چند ماهی بیش تر از درگذشت همسرش نگذشته و او تنها سرپرست دختر ۱۲ ساله‌اش بود. از سوی دیگر، سرپرستی و اداره امور زندگی مادر سال‎خورده و مراقبت از فرزند سه ساله برادرش را که همراه همسرش زندانی بودند، هیچ کدام موجب نشدند تا قاضی «صلواتی»، قاضی پرونده، تخفیف یا اجازه تاخیر در اجرای حکم را بدهد.
خانم آفاق خسروی‌ زند(رحیمیان) که پس از اعدام همسرش به تنهایی و با سختی دو پسرش کیوان و کامران را بزرگ کرده بود، در طول زندان چند ساله‌ی کیوان و کامران رحیمیان مسوولیت سرپرستی نوه هایش را به عهده گرفته بود.
۳ شهریور ۱۳۹۶، کیوان رحیمیان، استاد زندانی دانشگاه بهائیان پس از پنج سال حبس از زندان رجایی شهرکرج آزاد شد.
فاران حسامی و کامران رحیمیان با پایان حبسی ۴ ساله از زندان رجایی شهر آزاد شدند. محمد نوری‌زاد به دیدار بهاییان تازه آزاد شده، فاران حسامی و کامران رحیمیان رفت.
کیوان رحیمیان، صبح سه‌شنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۲ در منزل شخصی خود در تهران دوباره بازداشت شد. ماموران امنیتی ضمن تفتیش منزل، گوشی لپ‌تاپ، پرینتر، مودِم، کتب مذهبی و نیز تعدادی از کتب عمومی از انتشارات داخل کشور ،کلکسیون پاک‌کن و شماری از دیگر یادگاری‌های ارزشمند دخترش، ژینا را ضبط کردند(به غارت بردند).
خانم  آفاق خسروی‌زند (رحیمیان)، مادر کیوان رحیمیان در۲۲ آبان به دلیل عفونت شدید ریه در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان بستری شد و پس از آن حالش رو به وخامت گذاشت. اما با وجود وضعیت اضطراری مادر،  با درخواست مرخصی آقای رحیمیان برای وداع آخر موافقت نشد...
مهسا امرآبادی: خانم آفاق رحیمیان را از راهروهای منتهی به سالن زندان رجایی‌شهر می‌شناسم. فامیلی خودش را نمی‌دانم اما می‌دانستم همسرش در دهه شصت به جرم بهایی بودن اعدام شده و او به تنهایی و با سختی دو پسرش کیوان و کامران را بزرگ کرده است. 
زنی باصلابت، زیبا، صبور، محترم و با لبخند همیشگی.
آفاق خانم با گیسوانی سپید که هر هفته به دیدار دو پسرش در زندان رجایی‌شهر کرج می‌آمد و بعدها یک روز در هفته به دیدار عروسش فاران حسامی به زندان اوین می‌رفت. 
دختر کیوان رحیمیان را به کرج می‌برد تا پدر را ملاقات کند و پسر کامران و فاران را به اوین.
کامران هم رجایی‌شهر بود و پسر بچه ۳ یا ۴ ساله کامران و فاران بین رجایی‌شهر و اوین در رفت و آمد بود تا مادر و پدر را ببیند. و قسمت اعظم این زحمت‌ها بر دوش زنی بود که چشم‌هایش از غم و صبر و امید می‌گفت
امشب خبر فوت آفاق خانم عزیز، آن زن به شدت محترم و دوست‌داشتنی آمد. درحالی که بار دیگر پسرش کیوان رحیمیان در زندان است و حتی نتوانست برای وداع آخر با این زن شگفت‌انگیز دیدار کند...
مرگ بر جمهوری اسلامی
ایران وایر- روایت رنج‌ها و امیدهای کیوان رحیمیان، معلم بهایی
ایران وایر- آفاق رحیمیان، مظهر مقاومت مادران ایرانی درگذشت
بعد سراغ بهاییان آمدند
سکوت کردم چون بهایی نبودم
فصل یکم - شکنجه و کشتار٬ تاراج و زورگویی٬ آیین و روش مسلمانان از آغاز تا به امروز، برای فراخواندن مردم به اسلام.
فصل دوم: ربوده و ناپدیدشدگان
فصل سوم- آنزمان که احزاب سیاسی مست و مدهوش شعارهای ضد آمریکایی خمینی بودند، شکنجه و کشتار٬ اخراج و مصادره اموال بهاییان در سکوت حمایت کننده انقلابیون و روشنفکران صورت می‌گرفت
فصل چهارم - قیامت در همدان
فصل پنجم - محفل دوم
فصل ششم - محفل تهران
در سکوت روشنفکران٬ اعضای محافل بهایی ایران٬ گروه گروه شکنجه و اعدام می‌شدند
فصل هفتم - از اعدام اعضای سومین محفل ملی بهاییان ایران تا اعدام عضوهای محفل‌های روحانی محلی

۱۴۰۲ آذر ۷, سه‌شنبه

آتش‌سوزی جنگلهای هیرکانی؛ آتش به دورترین مناطق گیلان رسید

بعد از جنگل‌های کُردستان؛ تروریست‌های سپاه پاسداران جنگلهای هیرکانی را به آتش کشیدند
در سومین روز از آتش‌سوزی جنگلهای هیرکانی آتش به دورترین مناطق گیلان رسید اما هیچ بالگرد اطفایی از تهران نرسید.
بنا به گزارش هیرکانی، رسانه‌ی حقوق بشر و محیط زیست البرز (تالش و گیلان و تبرستان)
یک فاجعه محیط زیستی و انسانی در گیلان در حال رقم خوردن است. مسوولان حکومت و رسانه‌های وابسته به آنها به دروغ اعلام کرده‌اند که آتش جنگلهای هیرکانی را مهار کرده‌اند. درصورتی که حجم آتش در مناطق بسیاری گسترده بوده و به دلیل وزش باد گرم بر گستره و شدت آن افزوده شده است.
تلاش‌های مردم برای خاموش کردن آتش جنگلهای هیرکانی با امکانات بدوی به صورت مداوم ادامه دارد.
فراموش نمی‌کنیم سال گذشته حکومت با ادوات میلیاردی و ماشين‌های آب‌پاش ضد شورش برای کشتار مردم گیلان و مازندران لشکر کشی کرد اما امروز مردم گیلان و مازندران هستند که به عنوان وارثان اين جنگل به تنهایی باید آتش ميهن خود خاموش کنند.
بی‌شرف‌تر از آخوند سراغ دارید؟
آتش به خانه‌های مسکونی رسیده، رسانه‌های حکومتی می‌گن مهار شده!
آتش‌سوزی جنگلهای هیرکانی دوهزار تنکابن به روستاهای پایین دست نظیر پایین اشتوج رسیده است و به گفته منابع حاضر در منطقه احتمال رسیدن آتش به لوله‌های گاز و ایجاد یک فاجعه وجود دارد.
جان‌های بی‌ارزش
یکی از هزاران‌حیوانی که در آتش‌سوزی جنگلهای هیرکانی گیلان و مازندران در آتش سوختند.
جوجه تیغی هیرکانی.
تو قامت بلند تمنایی - بودی- ای درخت
این دو حیوان دو شبانه روز است که با حمل گالهای آب در مسیرهای صعب‌العبور پا به پای گروههای مردمی تلاش کردند تا از شدت آتش جنگل‌های هیرکانی دوهزار تنکابن کم کنند. 
بومیان در قالب گروههای دواطلبانه با کمترین امکانات از تمام ابزارهای خود در حال استفاده هستند تا بتوانند جنگلهای سرزمین خود را نجات دهند. کاری که نیروهای حکومت از آن سر باز می زنند.
الو؟ کسی می‌شنوه؟ به جز اکانت هیرکانی کسی در این باره حرف می‌زنه؟‌
جنگل‌های گیلان در حال سوختنه...
نه نازنین؛ بقیه همچنان مشغول پخش لحظه به لحظه‌ی اخبار اسراییل و غزه و مصاحبه‌های شاح‌زاده هستند.
مهم تمامیت ارضیه که سرِ جاشه!
متاسفانه یکی از نیروهای داوطلب مردمی اطفای جنگلهای هیرکانی منطقه تله دوهزار که به دل آتش زده بود از ارتفاع به پایین سقوط کرد. حال او وخیم گزارش شده است.
منابع حاضر در شفت علت آتش سوزی جنگلهای امامزاده اسحاق را چند گروه گردشگر موتورسوار اعلام کرده‌اند.
عامل آتش‌سوزی جنگلهایهیرکانی انسانی است. از هر ۱۰ آتش‌سوزی در جنگل‌های هیرکانی ۹ مورد آن منشأ انسانی دارد . یا به قصد جنگل خواری و ویلاسازی و یا توسط گروههای گردشگر.

پی‌نوشت:
وارش 
تنها دوست هیرکانی و مردمانش
باران آتش جنگلهای هیرکانی گیلان و مازندران را موقتاً خاموش کرد.

گروههای مردمی مهار آتش‌سوزی  جنگلهای هیرکانی اینگونه چندین روز کار و زندگی خود را برای نجات جنگلهای سرزمین شان تعطیل کردند تا زندگی در هیرکانی جریان داشته باشد.
در ویدئو اشاره می شود که مسوولان فقط روز آخر آتش‌سوزی(یعنی دیروز، چند ساعت پیش از بارندگی ) پیگیر آتش‌سوزی شدند.
این گروههای بومی پس از وقوع آتش به سرعت و بصورت ارگانیک به سازمان دهی و تقسیم وظایف پرداختند. بخشی در خط آتش حضور پیدا کردند، افرادی آب توزیع می کردند، بانوان به گروهها آذوقه و غذا می رساندند، چند نفر زباله های تولید شده را جمع آوری می کردند .گروهی با آبپاش موتوری آتش را خاموش می کردند،بخشی با قاطر آب را حمل و توزیع می کردند و چندین کار دیگر.
آقایان مسوولین...اینجا هم غزه‌ست، هم فلسطینه
آتش هیرکانی توسط این گروهها و باران خاموش شد.
مرتضی امانپور از نیروهای مردمی اطفای آتش سوزی جنگلهای هیرکانی تله دوهزار تنکابن که دیشب در حین مهار آتش از کوه سقوط کرده بود از ناحیه سر مورد عمل جراحی قرار گرفت و به سی‌سی‌یو منتقل شد . عمل جراحی او موفقیت آمیز گزارش شده است.
 سوختن چندصد هکتار از جنگل‌های چهل میلیون ساله هیرکانی ارزش خبری چنارهای ولی‌عصر را برای رسانه‌های فارسی ندارد.
 چرا؟!

۱۴۰۲ آذر ۶, دوشنبه

حسرتِ شنیدن یک آخ را بر دل شما می‌گذاریم

حامد اسماعیلیون: پریشب مادرم را که برای شرکت در چهارمین سالگرد سرنگون کردن پرواز PS752 به کانادا سفر می‌کرد بعد از تحویل بار و دریافت کارت پرواز، در گیت سپاه فرودگاه تهران متوقف کردند و او را به بازرسی فرودگاه بردند. 
در آنجا پاسپورتش را توقیف کردند و گفتند ممنوع‌الخروج است و برای پیگیری ممنوع‌الخروجی باید به دادگاه انقلاب تهران برود. اصرارهای مادرم برای دانستن دلایل به جایی نمی‌رسد.

امروز صبح بعد از مراجعه به مکان‌های مختلف از جمله اداره‌ی گذرنامه، در جایی در مرکز تهران به مادرم می‌گویند «شما و همسرتان به دلیل مستنداتی که در اختیار وزارت اطلاعات است به مدت شش ماه ممنوع‌الخروج هستید.» اما گفتگوی تلفنی دو مامور در آنجا از جمله زنی که رضوی نام دارد شنیده می‌شود که می‌گوید «والدین فلانی اینجا هستند ولی دلیل اصلی را نگو.»

اگر یادتان باشد دو‌ماه پیش قاضی‌زاده‌ی هاشمی - وزیر سابقی که از ورود به کانادا به مدت سه سال منع شده است - گفت پس از برگشت به ایران تلافی خواهند کرد. خدمت وزیر محترم مهاجرت و وزیر محترم امنیت عمومی کانادا می‌گویم اگر هزینه‌ی اخراج تمام عوامل جمهوری اسلامی تنبیه خودسرانه‌ی اعضای خانواده‌های فعالین ایرانی‌ست من حاضرم چنین هزینه‌ای را بپردازم. اخراج‌شان کنید و امنیت را به این کشور برگردانید. 

دیگر این‌که والدین من مسوول فعالیت‌های من نیستند و به خوبی می‌دانند هیچ تهدید و اقدامی مانع من در ادامه‌ی راهی که می‌روم نخواهد شد. خطاب من به جمهوری اسلامی‌ست. ممکن است بخواهید من و پدر و مادرم را از دیدار یکدیگر محروم کنید و یا نگذارید مادر ۷۳ ساله‌ی من چون سنت هر ساله به مزار عروس و نوه‌ی نه ساله‌اش که به دست شما به قتل رسیده‌اند سر بزند و در مراسم سالگرد آن‌ها شرکت کند اما شک ندارم به جای مادر من ده‌ها نفر دیگر در تورنتو چنین خواهند کرد و مادرم در خود ایران و در میان خانواده‌ی بزرگ بازماندگان پرواز و مردم ایران این روز را گرامی خواهد داشت. 

حسرت شنیدن یک آخ را بر دل شما می‌گذاریم و منتظر رسیدن روز محاکمه‌تان می‌مانیم. ما نه فراموش می‌کنیم و نه می‌بخشیم.

 

۱۴۰۲ آذر ۵, یکشنبه

داستان شاحی که جایزه‌ی صراحتِ بیان گرفته ولی

هنوز جرات نمی‌کنه به صراحت  بگه می‌خواد شاه بشه یا نه!
البته شاح‌زاده؛ بجز جایزه‌ی صراحتِ بیان، جوایز دیگری بخاطر بلاحت و وقاحت، حماقت و سفاهت،  رذالت و دنائت، خیانت و جهالت و قباهت نیز دریافت کرده‌اند!
صراحتِ بیان شاح‌زاده از زمان «دور تاج‌گذاری» تا «دور شاحی»

شاح‌زاده به محض اینکه ۲۱ سالش شد، یه متنی براش نوشتن و گفتن حالا تا تاج شاهی رو برات درست کنیم، علی‌الحساب اینو بخوان، اونم کلی تمرین کرد و از روی نوشته، کلمه به کلمه خواندش!
شاح‌زاده فرمودند: آماده‌ی قبول مسوولیت‌ها و تعهدات خود بعنوان پادشاه قانونی ایران اعلام می‌دارم و با توجه به وضع استثنایی کنونی ادای سوگندنامه‌ی کنونی مندرج در قانون اساسی را به زمانی موکول می‌کنم که «تاییدات الهی؟!» شرایط آنرا فراهم سازد.
یعنی تا وقتیکه خدا براش «تایید‌نامه» رسمی بفرسته!
این مسوولیتی که با درگذشت جان‌سوز پدر بزرگوارم (از طریق اسپرم) به عهده‌ی من محول شده‌ است.
و صد البته با برخورداری از اسلام واقعی یعنی اسلام معنویت٬ محبت و گذشت...
بعد از اینکه به قرآن مجید سوگند یاد کرد که زندگی خود را یک‌سره وقت خدمت به مملکت کند و با «صراحتِ بیان» گفت:
«ببخشید دوستان! یه چیزو خیلی واضح بهتون بگم اگه ما طرفدار حقوق بشر هستیم، فکر نمی‌کنید تحمیل یک وظیفه سنتی و سمبولیک به یک خانواده‌ای، نقض حقوق بشر اون فرد و افراد خانواده‌اش میتونه باشه؟ قبول یک مسئولیت زورکیه؟ تحمیلیه؟!»
بزرگترین خیانتی که به مملکت‌مان می‌توانیم بکنیم، بی‌تفاوتی‌ست!!!
بعدها که دید آخوندها، چپ می‌رن راست می‌رن از تأییدات الهی می‌گن
با «صراحتِ بیان» تمام دبه در‌ آورد و در رابطه با سوگند پادشاهی خود در ۹ آبان ۱۳۵۹ می‌گوید: آن زمان نیت این بود که به مردم گفته باشم که اگر شما به نهاد پشت کردید ، نهاد به شما پشت نکرده و همیشه برای شما خواهد بود. منتها آن را شما هستید که باید تصمیم بگیرید. (حتا اگه تاییدات الهی هم از غیب برسه؟!)

البته دقت بکنید که با گذشت ۳۰ سال و تجربیاتی که به دست آوردم به این نتیجه رسیدم که مساله باید درک تقدم‌ها باشد. اعتقاد داشتم که خیلی‌ بیشتر می‌توانم موثرتر باشم در خدمت به مملکتم، اگر از یک موضع بیطرف به قضیهٔ برخورد بکنم و مساله شکل نظام را مساله بحث مردم نکنم بلکه مساله آزادی و دموکراسی را به بحث اصلی‌ تبدیل کنم. برای اینکه بحث بین پادشاهی و جمهوری مانع یک همسو‌یی بین نیروهای آزادی خواه مملکت نشود.
بعدش باز به «صراحت بیان» اعلام کرد که جمهوری رو به پادشاهی ترجیح می‌ده
آخرش هم نمی‌تونه از تاج و تخت شاحی بگذره و این بار نه با «صراحتِ بیان» بلکه چمن در قیچی می‌گه حالا پادشاهی موروثی، نشد دست‌کم پادشاهی انتخابی!!!
 فقط معلوم نیست قولی که به دخترش داده بود چی می‌شه؟! یعنی نورالسلطنه دیگه لازم نیست فارسی یاد بگیره؟!
شهرام همایون از رضا پهلوی می‌پرسد؛ آیا شاهزاده " نور" ولیعهد محسوب می‌شود؟
یه وقتی هم گفت حالا اگه شاح نمی‌خواین دستِ‌کم به من وکالت بدید که من با تمام توانم در این مبارزه همراه شما خواهم بود.
و اینچنین بود که مبارزه آغاز شد!
او همچنین گفت که: «به سوی همه نیروهای دموکراسی‌خواه دست همکاری دراز می‌کنم.»
و یک خط اتوبوسرانی رایگان به سوی پیروزی راه انداخت که هر کسی می‌تونست سوارش بشه. تنها یه شرطِ کوچولو‌ موچولو داشت! شرطش این بود که هر کسی وارد اتوبوس می‌شه باید به شاح‌زاده سلام کنه!
به لجن‌السلطنه گفت من با اتوبوس رایگان، تو هم با اینستاگرام! 
پیام لجن‌السلطنه به مردم ایران: تنها پیام من اتحاد است!!!
یاد دوران کودکی و مفت‌خوری‌های‌ آن زمان، تعظیم و تکریم‌ها و دست‌بوسی‌ها چنان از خود بیخودش کرد که بالاخره بله رو گفت!
مجری: جواب یک کلمه‌ای لطفن
اگر بصورت دموکراتیک این فرصت رو پیدا کنی آیا به ایران برمی‌گردی و ایران رو رهبری می‌کنی؟
رضا پهلوی: من تا جایی که بتونم به هم‌وطنانم کمک می‌کنم...
مجری: باشه من این را بعنوان بله در نظر می‌گیرم نه پاسخ ۷۶ کلمه‌ای، رضا.
رضا پهلوی: نه من حتمن اونا رو هر طور بتونم کمک می‌کنم، البته اگه فرصتش فراهم بشه.
بلافاصله پس از گفتن بله؛ چنان خوف و وحشتی در دلش افتاد که بلافاصله بله‌اش رو پس گرفت!  با خودش گفت: گیریم هم اومدم ایران و شاه شدم، تک و تنهایی چه خاکی به سرم بریزم؟ من که همه هوادارانم یا خارج نشین هستن و یا اکانت‌های جعلی سایبری‌های  شاح‌اللهی‌! 
اگه اومدم و هیچ غلطی نتونستم بکنم و مردم بهم فرصت فرار ندادن و همه پول‌های بالا کشیده رو ازم گرفتن و انداختنم تو زندان بغلِ هزار تا آخوند، چه خاکی تو سرم کنم؟!
خیلی سریع یک مصاحبه‌ی دیگه کرد و اینبار با «صراحتِ بیان» هر چه تمامتر آب پاکی رو ریخت رو دست همه‌ی تخت و تاج‌پرستان و گفت: اگر حقیقت را نگویم مردم را گمراه کرده‌ام. زندگی‌ من چهل سال است که در آمریکا است و خانواده و فرزندان و دوستان و هر که میشناسم اینجا هستند. اگر قرار باشد کاملا به ایران برگردم پیش که بروم؟ من هم انسان هستم. بعد از جمهوری اسلامی می‌توانم بین ایران و آمریکا در رفت و آمد باشم و لازم نیست در یک مکان سنجاق بشوم. اصلن چرا من باید به عقب برگردم؟!
اگرم بیام، به شرطی می‌آم که کاخ سعدآباد و کاخ نیاوران رو برام حاضر کنید و دو ماهی هم یه بلیط رفت و برگشت به آمریکا تا خانواده و دوستانم را ببینم و دلم وا بشه!

معلوم نیست این که چهل سال آمریکا زندگی کرده و به گفته‌ی خودش همه‌ی زندگی و دوست و آشنا و خانواده و مال و منالش اونجاست و می‌گه: اصلن چرا من باید به عقب برگردم؟! به ایران برگردم پیش که بروم؟! چرا هنوزم ملیتش تو گذرنامه‌اش نامشخصه؟! خوب یه‌باره پاسپورت آمریکایی هم بگیره!
به نفع‌اش است تا دیر نشده پاسپورت آمریکایی‌شو بگیره! 
بعید نیست با این روشی که این دو بی‌شرف، چوب لای چرخ انقلاب می‌زارن و هر روز به نحوی بین مردم تفرقه می‌اندازند و تمام تلاش‌شان در به انحراف کشیدن انقلاب مردم ایران است، پس از سرنگونی جمهوری اسلامی و پیروزی مردمِ ایران مثل پدرش در‌ به‌ درِ این کشور و اون کشور بشه!
راست می‌گه! مردم ایران زنده‌اش رو می‌خوان! برای محاکمه و مجازات! با تمام پول‌های دزدیده شده!
 سیما مرادبیگی: خیابان راه خودش راپیدا کرده بود و یک بهار داشت برای ایران رقم می‌خورد
ولی خیانت بزرگی رخ داد
خیانتی به خون تمام جوانان سرزمینم که در خیابان‌ها ریخته شد
خیانتی از طرف هر اندیشه‌ای که منافع سیاسی و حزبی‌اش را در اولویت می‌دانست
فکر می‌کردیم که تنها باید با ج.ا بجنگیم...