بعد سراغ بهاییان آمدند
سکوت کردم چون بهایی نبودم
بخش چهارم
فصل چهارم - قیامت در همدان
سحرگاه روز ۲۴ خرداد، سه فرد مسلح با ماسکهای سیاه، پیکر شکنجهشده هفت شهروند بهائی را مقابل «بیمارستان خمینی همدان» انداختند و به نگهبان بیمارستان گفتند: «اینها لشهای بهاییهاست که کشتیم... جمعشان کن!»
بیمارستانی مقابل زندان که پیشتر محل طبابت ۳ تن از این شهروندان بود. «سهراب حبیبی»، «سهیل حبیبی»، «حسین خاندل»، «حسین مطلق»، «طرازالله خزین»، «ناصر وفایی» و «فیروز نعیمی» هفت تن از ۹ عضو محفل بهائی بودند که مقابل چشمان یکدیگر به طرزی وحشیانه شکنجه شدند و نهایتا تیرباران شدند.
ژینوس نعمت محمودی٬ از اعضای محفل ملی بهاییان٬ ششم دیماه ۱۳۶۰ در سن ۵۲ سالگی اعدام شد. ژینوس قبل از اعدام یک شاهد بود، راوی خاطرات اعدام هفت بهایی همدان. آریانا محمودی، دختر ژینوس در کتابی با عنوان «شهدای امرالهی» که به زندگی پدر و مادرش اختصاص دارد، خاطرات ژینوس از این دوران را گردآوری
کرده است
ژینوس نعمت محمودی - زاده ۱۳۰۸ تهران در روز ۶ دی ۱۳۶۰ تیرباران شد
هوشنگ محمودی - زاده ۱۳۰۵ تهران، ٣٠ مرداد ۱۳۵۹ در تهران ربوده و ناپدید شد
عکس در زندان روزیتا حبیبی٬ سهیل حبیبی، مهدخت شهریاری٬ خواهر حسین خاندل٬ حسین خاندل با لباس سفید٬ مینا خاندل٬ پوران حبیبی (همسر)٬ مهران خاندل (نوزاد دوماهه)
حسین مطلق همراه خانواده
...ساعت ۹ صبح خبر رسید که ۷ جسد در سردخانه است. این را یکی از خانمهای بهایی که در بیمارستان کار میکرد٬ اطلاع داد. در لحظهایی که نگرانی به ۷ خانواده سرایت کرد٬ همه دویدند که ببینند آیا مساله صحت دارد؟ به ما هم خبر دادند. واقعه صحت داشت و فاجعه واقع شده بود. اجساد مطهر آنان را خونین روی هم بر کف زمین انداخته بودند. آنطور که با یک نظر کاملا مشهود بود که چقدر بغض و کینه و بیحرمتی حتی نسبت به بدنهای معصوم و بیجان آنها اعمال شده است. اطراف اجسادشان مسلمانهایی که قبلا آمده بودند و آنها را دیده بودند٬ پول ریخته بودند، کفاره گناهان همکیشانشان. اما آنچه فجیعتر بود، بدنهای مطهر آنان بود که زجر دیده، شکنجه کشیده و پارهپاره بود.
طی یک ساعت قیامت برپا شد. معلوم نشد که چگونه همه حتی اهالی شهر خبر شدند، چند هزار نفر که به جز چند صد نفر که بهایی بودند بقیه از اهالی مسلمان شهر بودند٬ در بیمارستان جمع شدند. به آن اندازه که صحن حیاط به کلی پر شد و درِ بیمارستان را بستند. مردم همینطور میآمدند و چون نمیتوانستند به داخل بروند پشت نردهها به نظاره میایستادند. اما در داخل صحن بیمارستان، حال دیگری برقرار بود. کسی کنترل نداشت و آنچه واقع شد٬ بدون برنامه اتفاق افتاد.
آمبولانسی که برای انتقال اجساد مطهر اختصاص یافت٬ کهنه و قدیمی و شیشههای عقب آن خرد شده و شکسته بود، خواستند یکبار دیگر از این طریق توهین و تحقیر کنند٬ ولی نتیجه این شد که در طول راه صدها و هزاران نفر از مردم آمدند و از درون شیشههای شکسته آمبولانس بی در و پیکر اجساد داخل و لطماتشان را تماشا کردند تا شاهدی عادل بر میزان ظلم و جفا بر مظلومان و خدمتگزارانشان باشند.
جسدها را به داخل آمبولانس منتقل کردند، بعد معلوم شد که دست خرد شده و انگشتان پوست کنده شدهی حسین خاندل نوعی قرار گرفته که هر کس به داخل آمبولانس نظر افکند، اول آن را میبیند. به راننده دستور دادند که به سرعت حرکت کند ولی جوانان بهایی با از خود گذشتگی٬ خود را به جلوی آمبولانس انداختند که باید آرام و آهسته با سرعت آنها که پیادهاند٬ حرکت کنند. ناچارا راننده حرکت را آهسته کرد و بعد پس از طی مسافتی کوتاه کثرت جمعیت به اندازهای رسید که گاهی حرکت غیرممکن بود.
آقای حسین خاندل٬ انگشتان دست چپشان له شده بود و روی شکم قطعهای به اندازهی تقریبی ۸ در ۸ سانتیمتر با کارد بریده شده و به دور انداخته بودند که گفته شد برای محو آثار سوختگی عمیق در این قسمت بوده است. دکتر ناصر وفایی، آن طبیب محبوب که محبتش به فقرا و ضعفا زبانزد همه اهالی بود در اثر پارگی شدید ران و نیز کمر از پشت، روح از بدن مطهرش صعود کرده بود. بازوی سهیل حبیبی خرد شده بود. شنیده شد هنگامی که آن دست را برای اعتراض به حملات ناجوانمردانه قاتلان بلند کرده، با ضربه شکستهاند.
صورت محبوب و قوی دکتر نعیمی، خونین بود و صعودش در اثر خونریزی ناشی از صدمات و لطمات وارده به پایین تنهاش بود. آثار سوختگی به اندازهی یک اطو، در پشت سهراب حبیبی، کاملا مشهود بود. اثر ۹ تیر از جهات مختلفه بر قسمتهای مختلف بدن، از جلو، پشت و پهلوی جناب حسین مطلق، از شدت بغض و کینه قاتلانش حکایت میکرد.
بنا به گفتهی خانوادههای کشتهشدگان٬ آثار گلوله تنها در بدن حسین مطلق به چشم میخورد٬ بر بدن دیگر کشتهشدهها اثری از گلوله وجود نداشت. آنها زیر شکنجه جان باختند.
اگرچه در بخشی از دستنوشتههای حسین مطلق که به گزارش دفاعیات خود در دادگاه پرداخته و دیگر کشتهشدگان که رفتار ماموران زندان و مسوولان دادگاه توام با «احترام» ذکر شده است و سهراب حبیبی نیز در یادداشتهای خود بارها تکرار کرده زندانبانان و مسوولانی که با آنها در تماس بودند٬ همواره رفتاری «محترمانه» داشتند٬ اما جسدهای آنها راوی حکایتی دیگر است. برخوردی که حد فاصل رفتن آنها به اجرای احکام تا مرگشان رخ داد.
باهره مطلق چهار ماه پس از تشییع پیکر همسرش٬ ایران را از مرز پاکستان ترک کرد.
اما از سوی دیگر دستنوشتههای حسین مطلق در دوران زندان حکایت میکند که در دادگاه هیچ مدرکی دال بر اتهامات بالا، علیه آنها پیدا نشده بود و حتی مدارکی که در اختیار دادگاه بود به درستی مطالعه و بررسی نشده بود. اعلمی نیز به آنها گفته بود: «هرچه درباره شما تحقیق کردیم چیزی به دست نیاوردیم. غرض این است که شما مسلمان شوید. به اسلام روی آورید و آزاد شوید.»زمانی که کیفرخواست قرائت شد «یکی از ماموران گفت ایده شما را میخواهند محاکمه کنند نه خودتان را چون در کیفر خواست در هیچ مورد شما متهم نبودید و فقط دین شما متهم است و چیز مهمی نیست.»
آنها معتقد بودند که «کیفرخواست جز دروغ و اتهام چیز دیگری نداشت. البته غیر از این هم انتظار نداشتیم و میدانستیم که ما را محکوم خواهند کرد چون اگر محکوم نشویم صحیح نیست.»
«دادگاه با تکبیر و درود بر امام خمینی و مرگ بر منافقین آغاز شد. ندیدم که ضبط صوتی برای ثبت اقاریر روشن شود. حتی بعضی وقتها منشی دادگاه دفاعیات و گفتوگوهایی که انجام میشد را نمینوشت».
تلگرافی به عنوان «تظلمخواهی» از سوی محفل و توسط مطلق به بازرگان٬ نخستوزیر دولت موقت٬ ارسال شده بود که دادگاه موضعهای بعدی بازرگان را تحت تاثیر این تلگراف دانست: «پس از تلگراف شما مهندس بازرگان در اکثر سخنرانیهایش از عدم کارآیی کمیتهها و تعدد مراکز تصمیمگیری صحبت میکرد».
بر اساس دستنوشتههای مطلق دادگاه در حالی به پایان رسید که آخوند موسوی٬ یکی از قضات حاضر در محاکمه٬ به او گفته بود: «انشاالله این مسایل حل میشود». آخوند اعلمی٬ حاکم شرع نیز هنگام خارج شدن از دادگاه خطاب به مطلق گفته بود: «شما میدانید چرا من جلسات محاکمه را اینقدر طول دادم؟ میخواستم حقایق را بفهمم تا رایی که صادر میکنم موافق با عدالت باشد».
اشارهی آخوند مدنی به جنگیست که میان بابالباب ـ بشارتدهنده دین بهایی ـ با مخالفاناش در قلعهی شیخ طبرسی مازندران در سال ۱۲۶۵ درگرفت. طبق روایات تاریخی بابالباب ضمن آنکه خود را پایبند به اسلام میدانست بر این باور بود که میرزا علیمحمد شیرزای باب «امام غائب» است.
سایت مشروطه- روزنامهها
توانا- قیامت در همدانایران وایر- اعدام بهاییان همدان، قیامت در چشمان باهره
ایران وایر- اعدام بهاییان همدان؛ خاطرات ژینوس از هفت داماد
ایران وایر- اعدام بهاییان همدان؛ قطره ای از اشک پنهان
ایران وایر- متن وصیتنامههای بهاییان کشتهشده در همدان
ایران وایر- اعدام بهاییان همدان، حلقه رقص در تشییع کشتهشدگان
ویدیوی- ویژه برنامه شهدای بهائی همدان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر