من امروز، قلم به قلمِ اموالم را پس گرفتم. البته اموالی را که در اختیار اطلاعات بوده در این چهار سال و نیمِ گذشته. که پس گرفتنِ اموالِ بُرده شده توسط سپاه داستان دیگری دارد که سُرایشِ داستانش ازهمین شنبه ی آینده شروع می شود. امروز درهمان راهروی اجرای احکامِ دادسرای اوین، نگاهی به ریخت و قیافه ی کامپیوترهایم انداختم و دیدم فرسوده شده اند چه جور. یعنی هم برادران دل و روده شان را دست کاری کرده بودند و هم دیدم زمان، رفته است و سپری شده است و کامپیوترها در سالهای دورِ فرسودگی جا مانده اند.
از خود پرسیدم: چند می ارزند این ها؟ پاسخ دادم: شاید هیچ! چرا که وسایل برقی بویژه کامپیوترها خیلی زود جایشان را به همنوعانِ تر و تازه ی خود می سپرند و خود به حاشیه می روند بی سروصدا. برخلاف جماعتی از ما آدم ها و خصوصاً عده ای از علمای اسلامی که تا دمِ مرگ از علوم فرسوده ی خود دست نمی شویند و هر نوآوری را با مذلت علمی مترادف می دانند.
معاون دادستان استان تهران قول هایی در باره ی مابقی خواسته هایم به من داده است که تا برآورده نشوند رویشان حساب نمی کنم. برکنار از قول های ایشان، اعتراف می کنم اگر چه اموالم را پس گرفته ام اما در دو مورد شکست خوردم. یکی ملاقات با وزیر اطلاعات است و دیگری اجاره بهای اموالم. که وزارت اسلامیِ اطلاعات این هر دو را بر نتافت و به روی خود نیاورد. شاید به این دلیل که خواسته های اینچنینیِ من غیر معقول و غیرقانونی و غیر شرعی بوده اند. وگرنه مگر می شود وزارتخانه ای در اندازه ی اطلاعات، ادعای اسلامی بودنش این همه فراگیر باشد و همزمان به حداقل های قانونی پای بند نباشد؟ ایرادی نیست. من به همین مقدار راضیم. پافشاریِ بیشترِ من روی این دو مورد، می رفت که به یک جور لج بازیِ نامتعارف بدل شود. در تاریکخانه ای که همه جایش با غبار آلوده باشد، شفافیت را مجالِ جولان نیست.
امروز دو دسته گل خریدم و رفتم قدمگاه. گزارشش را فردا منتشر می کنم. یکی از این دسته گل ها را تقدیم کردم به سربازان دمِ در. و یکی را دادم که بدهند به مأمورانِ حفاظت فیزیکی بخاطر مدارای پنج شش ماهه شان.
می ماند پس گرفتنِ اموالی که سپاه بُرده و نمی دهد. من از روز شنبه می روم سراغ سپاه. نشانیِ قدمگاهِ سپاه را اواخر این هفته مشخص خواهم کرد. سپاس از همه ی شما که مرا در این باز پس گیری مشوق و همراه بوده اید و حتماً نیز خواهید بود.
محمد نوری زاد
نوزده خرداد نود و سه - تهران
از خود پرسیدم: چند می ارزند این ها؟ پاسخ دادم: شاید هیچ! چرا که وسایل برقی بویژه کامپیوترها خیلی زود جایشان را به همنوعانِ تر و تازه ی خود می سپرند و خود به حاشیه می روند بی سروصدا. برخلاف جماعتی از ما آدم ها و خصوصاً عده ای از علمای اسلامی که تا دمِ مرگ از علوم فرسوده ی خود دست نمی شویند و هر نوآوری را با مذلت علمی مترادف می دانند.
معاون دادستان استان تهران قول هایی در باره ی مابقی خواسته هایم به من داده است که تا برآورده نشوند رویشان حساب نمی کنم. برکنار از قول های ایشان، اعتراف می کنم اگر چه اموالم را پس گرفته ام اما در دو مورد شکست خوردم. یکی ملاقات با وزیر اطلاعات است و دیگری اجاره بهای اموالم. که وزارت اسلامیِ اطلاعات این هر دو را بر نتافت و به روی خود نیاورد. شاید به این دلیل که خواسته های اینچنینیِ من غیر معقول و غیرقانونی و غیر شرعی بوده اند. وگرنه مگر می شود وزارتخانه ای در اندازه ی اطلاعات، ادعای اسلامی بودنش این همه فراگیر باشد و همزمان به حداقل های قانونی پای بند نباشد؟ ایرادی نیست. من به همین مقدار راضیم. پافشاریِ بیشترِ من روی این دو مورد، می رفت که به یک جور لج بازیِ نامتعارف بدل شود. در تاریکخانه ای که همه جایش با غبار آلوده باشد، شفافیت را مجالِ جولان نیست.
امروز دو دسته گل خریدم و رفتم قدمگاه. گزارشش را فردا منتشر می کنم. یکی از این دسته گل ها را تقدیم کردم به سربازان دمِ در. و یکی را دادم که بدهند به مأمورانِ حفاظت فیزیکی بخاطر مدارای پنج شش ماهه شان.
می ماند پس گرفتنِ اموالی که سپاه بُرده و نمی دهد. من از روز شنبه می روم سراغ سپاه. نشانیِ قدمگاهِ سپاه را اواخر این هفته مشخص خواهم کرد. سپاس از همه ی شما که مرا در این باز پس گیری مشوق و همراه بوده اید و حتماً نیز خواهید بود.
محمد نوری زاد
نوزده خرداد نود و سه - تهران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر