اگر او را نکشته بودند٬ امروز سالروز تولدش را با گربههایش جشن میگرفت...
رازقی پرپر شد، باغ در چله نشست
تو به خاک افتادی، كمر عشق شكست
ما نشستيم و تماشا كرديم...
هفت سال گذشت و ما همچنان نشستیم و تماشا میکنیم...
پس از کشته شدن مادر گربهها٬ مهشید ولیپور نازنین و همسرش هادی نمازی٬ مدیریت پناهگاه را بعهده گرفتند و با وجود دشواریها و بدهکاریهای فراوان چراغ پناهگاه را روشن نگهداشتند.
بخشی از دستنوشتهی مهشید ولیپور برای سالروز تولد شعله رئوفی:
تولدت مبارک شعله بانو، اگر درست یادم باشد پانزدهم اسفند روز به دنیا آمدنت بود، آنوقت که بین ما بودی همیشه فراموش می کردم که تبریک بگویم، چند وقت بعد بر حسب اتفاق می فهمیدم و در دلم خجالت می کشیدم...
اما حالا نه شما هستی و نه پیشی روی پایت و نه این خانه، همه را یک هجوم سیاه با هم بلعید و حالا نه شعله بانو سر جایش است و نه آنچه از پناهگاهی که با خون دل ساخت را گذاشتند که بماند و نه من.
...چه کار کنم که برگردید؟ چه کار کنم که بشود سه سال پیش و من بیایم به پناهگاه و بگویم شما امروز و امشب را بروید پیش خانواده و دوستان فارغ از دل نگرانی پناهگاه جشن بگیرید، من مراقب پیشیها هستم، به خدا که میتوانم...تولدت مبارک شعله بانو، روان زیبایت شاد و آزاد.
صد افسوس که مهشید مهربان نیز سه سال بعد به دیدار شعله و گربههای سوختهاش رفت و باز هم گربهها بیمادر شدند...و هادی ماند و دویست گربهای که دوبار بیمادر شدند...
این آخرین پیامی بود که از پناهگاه جانان خواندم. از آنجا که اینستاگرام یا تلگرام ندارم٬ خبری هم از سرنوشت گربهها ندارم.
تنهایشان نگذارید...
پناهگاه گربهها به آتش کشیده شده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر