۱۴۰۲ بهمن ۳, سه‌شنبه

تُف به روت شاح‌زاده‌ی بی‌شرف

تقدیم به پادشاهی‌خواهانِ اسیر در زندان
رضا پهلویه بی‌شرفِ بی‌همه‌چیز، هیچ نامی از فرهاد سلیمی زندانی کُرد که هم زمان با محمد قبادلو اعدام شد نیاورد.
ما از جنس هم نیستیم بیشرفا
عکس مربوط به چند ساعت قبل از اعدام محمد قبادلو و فرهاد سلیمی است
فیلم لحظه‌ای که اعضای خانواده محمد قبادلو خبر اعدام او را شنیدند. فرستنده گفت: «پدر کرم‌پور هم آنجا بود و‌ می‌گفت حقش اعدام بود، که ناگهان پدر محمد جلو آمد و گفت “زندگیت آتیش بگیره که بچه بی‌گناه من رو کشتی کثافت.» بعد هم ماموران فورا پدر کرم‌پور را بردند.
پرنسس نور پهلوی هم استوری گذاشته که بعد از اینکه مستی‌ جشن و شادی و آتیش بازی و شامپاین شب گذشته از سرش پرید، قراره امشب برای پدر و مادر محمد قبادلو گریه کنه!
پوزش از اینکه نتونستم استوری‌شونو بزارم چون ولیعهد ایران فارسی بلد نیستن و انگلیسی نوشتن، فکر نمی‌کنم پدر و مادر محمد قبادلو انگلیسی بلد باشن...
تحصن برادر جاویدنام شهریار محمدی به اعتراض کشته شدن محمد قبادلو و فرهاد سلیمی توسط جنایتکاران جمهوری اسلامی
بخشی از دل‌نوشته فرهاد سلیمی یک روز پس از مراسم خاکسپاری ژینا امینی
فرهاد سلیمی زندانی مذهبی کُرد و همشهری ژینا امینی، امروز سه‌شنبه ۳ بهمن ۱۴۰۲ پس از ۱۴ سال حبس اعدام شد.
بر اساس اطلاعات هه‌نگاو، اواخر شب گذشته خانواده فرهاد سلیمی را برای آخرین ملاقات فراخوانده‌اند اما اجازه ملاقات به آنها را نداده و گفته‌اند فردا برگردید. اما امروز وقتی به زندان مراجعه کرده‌اند به آنها اعلام شده که حکم اعدام فرهاد اجرا شده است.
فرهاد سلیمی این تصویر را به همراه نوشته زیر در اکانت اینستاگرام خود منتشر کرده بود.
تصویر پیش رویتان حاوی دوتا قبر است. یکی قبر مهسا امینی که دیروز واردش شد و دیگری قبر من و دهها کورد دیگر که از سیزده سال قبل به آن وارد شدیم. قبل از هر چیز تسلیت دردمندانه خود را از این دیار غربت ب خانواده و بازماندگان این هموطن عرض میکنم و خود را در غم آنها شریک میدانم امیدوارم پذیرایش باشند.

در مورد چرا و چگونگی این حادثه تلخ نمینویسم چون نوشتنی ها نوشته شده و گفتنی ها گفته شده و ب نظر من حقیقت ماجرا طبق معمول قربانی بزرگنمایی رسانه های خارجی و سانسور وعدم شفافیت رسانه های داخلی شد و شاید هیچوقت فهمیده نشود.

در مورد یک حقیقت دیگر میخواهم بنویسم که شاید کسی ب آن نپرداخته است.مهسا بی روح داخل قبرش شد ولی ما سالهاست زنده در این قبر رنجوریم. مهسا در دیار غربت مرد ویا کشته شد و جنازه اش به میهنش بازگشت و با حضور بستگان و درمیان همراهی انبوهی از هموطنانش و بر دستان آنها تشییع شد و بر او گریستند و سخنران ها سخنرانی کردند وقبرش گلباران شد ودر جوار کس و کارش آرامید، اما دهها نفر دیگر از فرزندان کردستان از این قبر به بالای دار و از آنجا روانه سینه قبرستانی مجهول شدند، در غربت مردند و در غربت خاک شدند، آنهم در تاریکی شب و بدون حضور همزبان و هموطن و کس وکار و بستگان و نهایتا صورت کبودش که بر اثر فشار طناب اعدام کبود شده بود به یکی از اعضای خانواده اش نشان داده شد و بعضیها شامل این لطف هم نشدند و دهان و قبرشان با بتن سفت و سخت بی رحمی و قساوت پر شد و کسی بر آنها گریه نکرد و عزا نگرفت و پدر مادر و کس و کارش هم باید بر قبر نامعلومش تا آخر عمر گریه کنند و بجای گلباران قبرشان نفرین باران شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر