امروز با دوچرخه ی سنگین از خرید هام داشتم بسمت خانه بر می گشتم که کنار خیابانی پر رفت و آمد، یک سگ کوچک دیدم.
دوچرخه را نگه داشتم تا مطمئن شوم سگ تنها نیست که تا از دوچرخه پیاده شدم، سگه رفت توی حیاط خانه ای که درش باز بود.
باز هم خیالم راحت نشد و از مردی که در حیاط بود پرسیدم: این سگ مال شماست؟ مرده از همه جا بیخبر گفت: نه! پرسیدم: تا بحال این سگ را در این محل دیده اید یا میدانید خانه اش کجاست؟ با قیافه از همه جا بیخیری گفت: نه!
کمی ایستادم تا شاید کسی بیاید دنبالش، ولی هیچ کس نیامد. پرسیدم: حالا چکار کنم؟ آقا از کیسه خلیفه بخشید و گفت: مال خودت! ببرش خونه!
از مرده پرسیدم میشه این سگ اینجا بماند تا من خرید ها را ببرم خانه و به آمبولانس حیوانات تلفن بزنم و برگردم سگ را ببرم؟ گفت نه! ولی میشه دوچرخه ات را اینجا بگذاری و سگه را ببری! که حتما بعد که دنبال دوچرخه ام آمدم، بکل منکر همه چیز شود!
خلاصه با هر جان کندنی بود با یک دست سگ را در بغل گرفتم و با دست دیگر دوچرخه را هدایت کردم، تا رسیدم به خانه.
قبل از هر چیز به دخترم گفتم گربه ها را در حیاط بگذارد و به آمبولانس حیوانات تلفن بزند.
نیمساعتی طول نکشید که آمبولانس آمد و قبل از هر کاری با دستگاه chip یابش توانست آدرس و تلفن دارنده سگ را پیدا کند و معلوم شد سگ در خانه بغل دستی جنابی زندگی میکند که تا بحال آن سگ را ندیده بود و نمیدانست کجا زندگی میکند!!! پس از اینکه خانم و آقایی که سگ با آنها زندگی میکند آمدند و مجبور هم شدند هزینه آمبولانس را بپردازند، خانم گفت: عجب آدم پستی است این همسایه مان. زیرا ما ١٢ سال است که اینجا زندگی میکنیم!از قرار جناب همسایه کامیونی بطور ممنوع جلوی در حیاطش پارک کرده بود و کسی به شهرداری زنگ زده بود و شهرداری آمده بود و گفته بود که یا کامیون را جای دیگر ببرد یا شهرداری آنرا میبرد و گرنه جریمه اش میکند.
دوچرخه را نگه داشتم تا مطمئن شوم سگ تنها نیست که تا از دوچرخه پیاده شدم، سگه رفت توی حیاط خانه ای که درش باز بود.
باز هم خیالم راحت نشد و از مردی که در حیاط بود پرسیدم: این سگ مال شماست؟ مرده از همه جا بیخبر گفت: نه! پرسیدم: تا بحال این سگ را در این محل دیده اید یا میدانید خانه اش کجاست؟ با قیافه از همه جا بیخیری گفت: نه!
کمی ایستادم تا شاید کسی بیاید دنبالش، ولی هیچ کس نیامد. پرسیدم: حالا چکار کنم؟ آقا از کیسه خلیفه بخشید و گفت: مال خودت! ببرش خونه!
از مرده پرسیدم میشه این سگ اینجا بماند تا من خرید ها را ببرم خانه و به آمبولانس حیوانات تلفن بزنم و برگردم سگ را ببرم؟ گفت نه! ولی میشه دوچرخه ات را اینجا بگذاری و سگه را ببری! که حتما بعد که دنبال دوچرخه ام آمدم، بکل منکر همه چیز شود!
خلاصه با هر جان کندنی بود با یک دست سگ را در بغل گرفتم و با دست دیگر دوچرخه را هدایت کردم، تا رسیدم به خانه.
قبل از هر چیز به دخترم گفتم گربه ها را در حیاط بگذارد و به آمبولانس حیوانات تلفن بزند.
نیمساعتی طول نکشید که آمبولانس آمد و قبل از هر کاری با دستگاه chip یابش توانست آدرس و تلفن دارنده سگ را پیدا کند و معلوم شد سگ در خانه بغل دستی جنابی زندگی میکند که تا بحال آن سگ را ندیده بود و نمیدانست کجا زندگی میکند!!! پس از اینکه خانم و آقایی که سگ با آنها زندگی میکند آمدند و مجبور هم شدند هزینه آمبولانس را بپردازند، خانم گفت: عجب آدم پستی است این همسایه مان. زیرا ما ١٢ سال است که اینجا زندگی میکنیم!از قرار جناب همسایه کامیونی بطور ممنوع جلوی در حیاطش پارک کرده بود و کسی به شهرداری زنگ زده بود و شهرداری آمده بود و گفته بود که یا کامیون را جای دیگر ببرد یا شهرداری آنرا میبرد و گرنه جریمه اش میکند.
و جناب همسایه هم بدون اینکه پرس و جو کند که واقعا چه کسی اینکار را کرده، در خیال خودش همسایه بغلی را متهم میکند و بساط دشمنی علم میکند!
و این دشمنی احمقانه تا به اینجا میکشد که از سر پستی نه تنها وقتی سگ را در خطر و نزدیک خیابان میبیند، همسایه اش را خبر نمیکند بلکه حتی به من هم نمیگوید سگ به کدام خانه تعلق دارد!
البته بعد با خانم و آقایی که سگ با آنها زندگی میکند به نزد آن جناب رفتیم و گفتم: مرا یادت هست؟ نیمساعت پیش ازت پرسیدم: میدانی این سگ کجا زندگی میکند؟ و تو گفتی: نمیدانی! این سگ در خانه همسایه ات که چسبیده به خانه ات، زندگی میکند!
جناب با بیشرمی تمام گفت: من اصلا این سگ را به عمرم ندیده بودم! گفتم: ١٢ سال از جلوی این در رد شدی و این سگ را ندیدی؟
به جناب حیوان دوست که خودش هم یک سگ و مقدار زیادی کبوتر داشت گفتم: اگر تو واقعا حیوانات را دوست داشتی برایت فرقی نمیکرد که سگ با چه کسانی زندگی میکند و بخاطر خود سگ میگفتی کجا زندگی میکند و در عرض یک دقیقه همه چیز بخوبی و خوشی تمام میشد. که البته این به جناب برخورد که چرا عصبانی هستید از دست من، من دیگه حرفی با شما ندارم!!
و این دشمنی احمقانه تا به اینجا میکشد که از سر پستی نه تنها وقتی سگ را در خطر و نزدیک خیابان میبیند، همسایه اش را خبر نمیکند بلکه حتی به من هم نمیگوید سگ به کدام خانه تعلق دارد!
البته بعد با خانم و آقایی که سگ با آنها زندگی میکند به نزد آن جناب رفتیم و گفتم: مرا یادت هست؟ نیمساعت پیش ازت پرسیدم: میدانی این سگ کجا زندگی میکند؟ و تو گفتی: نمیدانی! این سگ در خانه همسایه ات که چسبیده به خانه ات، زندگی میکند!
جناب با بیشرمی تمام گفت: من اصلا این سگ را به عمرم ندیده بودم! گفتم: ١٢ سال از جلوی این در رد شدی و این سگ را ندیدی؟
به جناب حیوان دوست که خودش هم یک سگ و مقدار زیادی کبوتر داشت گفتم: اگر تو واقعا حیوانات را دوست داشتی برایت فرقی نمیکرد که سگ با چه کسانی زندگی میکند و بخاطر خود سگ میگفتی کجا زندگی میکند و در عرض یک دقیقه همه چیز بخوبی و خوشی تمام میشد. که البته این به جناب برخورد که چرا عصبانی هستید از دست من، من دیگه حرفی با شما ندارم!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر