برای پدر پیروز و اندوه جانکاهش...
پیروزمان را هم کشتند...
پیروزی اما از آن ماست...
با سپاس از علیرضا شهرداری عزیز برای یازده ماه عشق و مهربانی٬ دوستی و پدری و پرستاری از پیروز
شبی که پیروز ترسیده بود
اسمی که من براش انتخاب کردم پیروز هست
چه سکوتی دنیا را فرا میگرفت اگر هر کسی به اندازه عملش حرف میزد
به وقت ۲۲۷ امین روزی که پیش پیروز هستم و به وقت ۱۳۴ امین شبی که بیرون کنار پیروز میخوابم در همین هوای سرد بدون هیچ منبع گرمایی.
فقط دوتا پتو و یک ملحفه.
چرا؟ چون باید پوشش بدنش باتغییر هوا مناسب فصل پُر میشد که شد و چون سلامت روحش برام مهمه شبها نباشم میاد کنار فنس و صدام میزنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر