امروز داشتم اینترنت را کاوش میکردم که به این سایت برخوردم. البته مطلب و خبر جدیدی نیست ولی برای بنده تازه بود و متاسفانه دیر، از این همه سادگی و بی آلایشی اعلی حضرت امام چهاردهم آگاه شدم. فکر کردم بی مناسبت نیست اکنون که فضای ایران بمناسبت ایام عزاداری - کی ایام عزاداری نیست در ایران؟! - انباشته از زاری و شیون شده، کمی هم بحال زار امام چهاردهم و خانواده اش گریه کنیم و تو سر خود بزنیم!
اما احساس واقعی ام پس از خواندن این چرندیات چاپلوسانه: چندشم شد، حالم از این همه چاپلوسی و دروغ بهم خورد. چقدر انسان باید بدبخت و زبون و بی همه چیز باشد که بخاطر پول حاضر شود که راجع به چنین دزدان و جلادان پست و شناخته شده ای این دروغ های مسخره و مشمئز کننده را بیان کند و چه اندازه باید کسی بی شخصیت باشد و برای خویشتن کوچکترین ارزشی قائل نباشد تا بتواند چنین سخنان تهوع آوری را بیان کند و از بیان آن، به خود افتخار هم کند!
غم انگیز تر از این مردمی هستند که هیچ گاه زحمت فکر کردن به خود را نمیدهند و هر لقمه ی حاضر و آماده و جویده شده ای را میبلعند و قورت میدهند و یک تکبیر هم پشتش میگویند!
از آنجا که امام چهاردهم ما دیگر در گیر آنگونه مشکلات مالی نیستند! و برای اینکه این فضای تهوع آور را کمی هوای تازه دهیم، نام این سخنان حال بهم زن را "جوک" میگذاریم و به آن میخندیم!
در ضمن یادتان نرود برای خنده ی بیشتر یک نگاهی هم به قسمت نظرات بیاندازید و سیل چاپلوسانی که با گذاشتن یک کامنت متملقانه حتما به نوایی رسیده اند را ببینید؛ مخصوصا جالبترین قسمت آن، یعنی چاپلوسانی که از ترسشان؟! کامنت ناشناس گذاشته اند!!
اما جوک ها:
آیت الله مصباح یزدی: مصرف گوشت خانه ی آیت الله خامنه ای در زمان ریاست جمهوری تنها از طریق کوپن بود.ایشان درآن زمان به من فرمودند: «من تاکنون غیرازهمان گوشت کوپنی که به همه مردم داده می شود گوشت دیگری از بازار نخریده ام.» امروز هم زندگی ایشان مثل زندگی مردم محروم ومستضعف است.
زندگی اقا امام چهاردهم از زمانی که رهبر شده اند دیگر مانند زندگی مردم محروم و مستضعف نیست و در حال حاضر از گوشت غیر کوپنی شترمرغ استفاده میکنند!
آقای سید علی اکبر طاهایی: من درآن زمان نماینده ی مجلس شورای اسلامی بودم. همسرم یکی از بچّه ها را نزد پزشک برد و درمطب دکتر همسر مقام معظم رهبری را ملاقات کرد. ایشان نیز یکی از فرزندان خود را برای مداوا به آنجا آورده بودند. کسی نمی دانست که ایشان کیست! چون نوبت به همسر اقا رسید؛ به اتاق پزشک مراجه کردند. دکتر پس از معالجه فرزند مقام معظم رهبری گفت: «برای مداوای فرزندتان روزی یک لیوان لعاب برنج به او بدهید.»همسر مقام معظم رهبری گفت: «ما چنین امکاناتی را نداریم.» پزشک که ایشان را نمی شناخت عصبانی شد و گفت: «مگر امکان دارد درخانه ای برنج نباشد؟!»همسر مقام معظم رهبری فرمود: «آقای ما اجازه نمی دهد که درخانه، غیرازبرنج کوپنی استفاده کنیم وآن هم کفاف خوراک ما را بیش ازیک باردرهفته نمی دهد.»
علی اکبر طاهایی "مزد" بیان این خاطره ی شیرینش را گرفت و در حال حاضر استاندار مازندران است.
واین باصطلاح پزشک، دیگه عجب ابلهی بوده که نمیدانسته خیر سر جمهوری اسلامی در بسیاری خانه ها نان خشک بیات هم پیدا نمیشود چه رسد به برنج! و...اگر میشناخت چی میگفت؟!
خانم زهرا رهنورد همسر میر حسین موسوی: در زمان ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای، روزی همسر ایشان به منزل ما آمدند و به من گفتند:
«کوپن قند و شکر ما تمام شده است، اگر شما قند و شکر دارید مقداری به ما قرض بدهید.»
این همسر خامنه ای هم که مدام در حال گدایی و ننه من غریبم بازی بوده! حالا از چند صد نفر دیگر با این گدا بازی ها برنج و قند و شکر و... قرض کرده و پس نداده، بماند!
حجت الاسلام والمسلمین سید علی اصغر باقی زاده: زمانی که مقام معظم رهبری در ایرانشهر تبعید بودند، در ساختمانی که یک اتاق و یک آشپزخانه داشت زندگی می کردند.همین مکان کوچک هر روز پذیرای تعداد زیادی از مهمانانی بود که از راه های دور و نزدیک به آن جا می آمدند. من هم توفیق داشتم که در آن روزها به دیدن ایشان بروم. چون به ایرانشهر رفتم وآقا را زیارت کردم، دیدم که تک و تنهایند و کسی کمک کار ایشان نیست.تصمیم گرفتم چند روز در آنجا بمانم و به معظم لَه "کمک" کنم. درتمام روزهایی که من درمحضر آقا بودم، غذای ایشان و مهمان ها سیب زمینی، نیمرو وتخم مرغ آب پز بود.
این از ...گشادی و کنسی اعلی حضرت و جنابعالی بود، یک کوکو سبزی که میتونستید به "آقا" بدهید؟! زیرا در آن زمان سبزیجات، حبوبات،صیفی جات، برنج و غیره نه کوپنی بودند و نه تفاوت قیمت چندانی با تخم مرغ و سیب زمینی داشتند.
هر چند که این هم غذای لذیذی است برای یک مفت خور تبعیدی؛ بازهم دست شاه جنایتکار درد نکنه، مگر شما بیشرف ها به تبعیدی ها و زندانی ها چه میدهید؟سردار سرلشکر سید رحیم صفوی: روزی که در منزل مقام رهبری، در خدمت ایشان بودم، بحث قدری به طول انجامید و نزدیک مغرب شد. پس از نماز، معظم لَه با مهربانی به من فرمودند: «آقا رحیم! شام را مهمان ما باشید.»بنده در عین حال که این را توفیقی می دانستم، خدمتشان عرض کردم: «اسباب زحمت می شود.» مقام معظم رهبری فرمودند: «نه، بمانید؛ هرچه هست با هم می خوریم.» وقتیکه سفره را گشودند و شام را آوردند، دیدم شام چیزی جز املت ساده نیست!
مهمان نوازی اسلامی به این میگویند! التبه نا گفته نماند ته چین شترمرغ را برای اقا کنار گذاشته بودند تا وقتی رحیم صفوی رفت رو کنند! حالا نمیشد اقا یکی از پاسدار ها را میفرستادند سر کوچه تا غذای در شان جناب قاتل صفوی بخره؟!
در ضمن آن املت ساده برای بسیاری از مردم ایران غذایی شاهانه است، برای دزدانی مانند شما شامی ساده است!
باقی این خاطرات تاثر بر انگیز را اینجا و اینجا و اینجا بخوانید و بخندید!
اینهم شعری از زنده یاد میرزاده عشقی که اگر زنده بود نام "شیخ اسد الله ممقانی" را با نام خامنه ای و صد ها کاسه لیس اطرافش عوض میکرد و برای هر کدام شعری میسرود برازنده هیکل نحس شان!
از دست هركه هرچه ، بستانده و ستانی / از دست تو ستانند با دست آسمــــانی
كف رنج بیوه گانرا ، مال یتیـمه گانـرا / اموال این و آنرا حینی كه میـستانی
گیرم حیا نداری ، شرمی ز ما نداری / ترس از خدا نداری ؟ ای شیخ مامقانـی؟
تو كمتر از گدایی ، نان گــدا ربایی / گر غیر از این نمایی كی اندر این گرانی
هر روز می توانی ، خوانی بگسترانی / در خورد دعوت عام شایان میهمانی
از پرتو سفارت ، وز شاهراه غارت / هم خوب میخوری وهم خوب میخورانی
دزدی وپاسبانی هم گرگ وهم شبانی / در هر دوحال گشتن ، الحق كه می توانی
گراین چنین نبودی دانی كنون چه بودی / میبودی آنكه قرآن ، در مقبری بخوانی
یاد از نجف كن اندك خاطربیار یك یك / آن هیكل چو اردك و آن رنگ زعفرانی
شیخی بدی گزیده در حجره یی خزیده / لب دائما گزیده ، از فقر و نا توانی
تو بودی و حصیری ، نان بخور نمیری / بر اشكم تو سیری می خواند لنترانی
مبل تو بود سنگی ، یا آنكه لوله هنگی / با قوری جفنگی ، از عهد باستانی
یك جامه دربرت بودهم بالش سرت بود / هم گاه بسترت بود وآن نیز بود امانی
آن جبه سیاهت وآن چرب شبكلاهت / بد یادگار گویا ، از دوره كیانی
در جمله وجودت غیر از شپش نبودت / چیزی ز مال دنیا در این جهان فانی
نی مسلكت مبرهن نی مسكنت معین / همچو خدای هر جا !حاضر زلا مكانی
گویندروضه خوانی است راه معیشت تو / به به چه خوب فنی است این فن روضه خوانی
هر گه كسی بمردی تو فرصتی شمردی / وآنروز سیر خوردی حلوای نوحه خوانی
ای شیخ كارآگاه ، امروز ماشاء الله / كردی اداره چون شاه ، ترتیب زندگانی
یك خانه شهر داری یك خانه اسكو داری / از وقعه فلان و از غارت فلانی
این حشمت وحشم را وین كثرت درم را / این خانه ارم را ، والله در جوانی
گر خواب دیده بودی یا خود شنیده بودی / بر خویش ریده بودی از فرط شادمانی
ای مایه خباثت ! ای میوه نجاست / اندر ره سیاست می بینمت روانی
گه پیرو وكیلی ، گه خویشتن دلیلی / گه یار سید جلیلی ، گه یاور یگانی
با سد جلیل گردی خواهی وكیل گردی / رو رو عبث در این ره پوتین همی درانی
باری در این میانه از چیست غائبانه / كردی مرا نشانه ، در طعن و بد زبانی
ازروی زشت خوئی صدگونه زشت گویی / چون نظم من نجوئی چون شعرمن بخوانی
از من چه دیده ای بد؟ ازمن خطا چه سرزد/ جز صفت فصاحت ؟ جز قدرت بیانی؟
از من خطا ندیدی ، لیكن جلو دویدی / دانی كه من زمانی ، با منطق و معانی
وصف تو سازم آغاز ، مشت ترا كنم باز / بر گیرمت گریبان ، چون مرگ ناگهانی
من ار بكنج عزلت ، بنشسته بی اذیت / گاهی به نفع ملت ، بگشوده ام زبانی
من ار كه نكته سنجم بر تو رسید رنجم / پس از چه درشكنجم ؟دائم دسیسه رانی
دانستم از چه راهست وآنرا چرا گناهست / خود روی توسیاه است ترسی كه من زمانی
شرحی كنم كتابت در حق گفته هایت / و آنروز هر جفایت ، گردد همی علانی
چون تو در این خیالی ، یاد آمدم مثالی / از عهد خرد سالی ، هان گویمت بدانی
یكروز كودكی را ، ختنه همی نمودند / دختی بر او نظر داشت ، در گوشه نهانی
چون بر گریست لختی آزرده شد بسختی / بگریست زار چون ابر ، در موسم خزانی
گفتندش این چه زاریست مارابه توچه كاریست/ او را كنیم ختنه ، تو از چه در فغانی؟
پاسخ بداد او نیز ، این آلتی است خونریز / گردید بهر من تیز تا روز كامرانی
تو نیز این چنینی چون نظم من ببینی / از طبع من ظنینی ، وز خویش بد گمانی
من خامه تیزكردم صد چون تو هیز كردم / تو نیز گریه سر كن ، هر قدر می توانی
ای شیخ دم بریده ، ای زیر دم دریده / ای بر جلو دویده ، تا در عقب نمانی
با اینهمه زرنگی ، با من چرا بجنگی ؟ / حقا در این دبنگی ، تكلیف خود ندانی
این شیدوشیطنت را، این كیدوملعنت را / با هر كه می توانی ، با من نمی توانی!
اما احساس واقعی ام پس از خواندن این چرندیات چاپلوسانه: چندشم شد، حالم از این همه چاپلوسی و دروغ بهم خورد. چقدر انسان باید بدبخت و زبون و بی همه چیز باشد که بخاطر پول حاضر شود که راجع به چنین دزدان و جلادان پست و شناخته شده ای این دروغ های مسخره و مشمئز کننده را بیان کند و چه اندازه باید کسی بی شخصیت باشد و برای خویشتن کوچکترین ارزشی قائل نباشد تا بتواند چنین سخنان تهوع آوری را بیان کند و از بیان آن، به خود افتخار هم کند!
غم انگیز تر از این مردمی هستند که هیچ گاه زحمت فکر کردن به خود را نمیدهند و هر لقمه ی حاضر و آماده و جویده شده ای را میبلعند و قورت میدهند و یک تکبیر هم پشتش میگویند!
از آنجا که امام چهاردهم ما دیگر در گیر آنگونه مشکلات مالی نیستند! و برای اینکه این فضای تهوع آور را کمی هوای تازه دهیم، نام این سخنان حال بهم زن را "جوک" میگذاریم و به آن میخندیم!
در ضمن یادتان نرود برای خنده ی بیشتر یک نگاهی هم به قسمت نظرات بیاندازید و سیل چاپلوسانی که با گذاشتن یک کامنت متملقانه حتما به نوایی رسیده اند را ببینید؛ مخصوصا جالبترین قسمت آن، یعنی چاپلوسانی که از ترسشان؟! کامنت ناشناس گذاشته اند!!
اما جوک ها:
آیت الله مصباح یزدی: مصرف گوشت خانه ی آیت الله خامنه ای در زمان ریاست جمهوری تنها از طریق کوپن بود.ایشان درآن زمان به من فرمودند: «من تاکنون غیرازهمان گوشت کوپنی که به همه مردم داده می شود گوشت دیگری از بازار نخریده ام.» امروز هم زندگی ایشان مثل زندگی مردم محروم ومستضعف است.
زندگی اقا امام چهاردهم از زمانی که رهبر شده اند دیگر مانند زندگی مردم محروم و مستضعف نیست و در حال حاضر از گوشت غیر کوپنی شترمرغ استفاده میکنند!
آقای سید علی اکبر طاهایی: من درآن زمان نماینده ی مجلس شورای اسلامی بودم. همسرم یکی از بچّه ها را نزد پزشک برد و درمطب دکتر همسر مقام معظم رهبری را ملاقات کرد. ایشان نیز یکی از فرزندان خود را برای مداوا به آنجا آورده بودند. کسی نمی دانست که ایشان کیست! چون نوبت به همسر اقا رسید؛ به اتاق پزشک مراجه کردند. دکتر پس از معالجه فرزند مقام معظم رهبری گفت: «برای مداوای فرزندتان روزی یک لیوان لعاب برنج به او بدهید.»همسر مقام معظم رهبری گفت: «ما چنین امکاناتی را نداریم.» پزشک که ایشان را نمی شناخت عصبانی شد و گفت: «مگر امکان دارد درخانه ای برنج نباشد؟!»همسر مقام معظم رهبری فرمود: «آقای ما اجازه نمی دهد که درخانه، غیرازبرنج کوپنی استفاده کنیم وآن هم کفاف خوراک ما را بیش ازیک باردرهفته نمی دهد.»
علی اکبر طاهایی "مزد" بیان این خاطره ی شیرینش را گرفت و در حال حاضر استاندار مازندران است.
واین باصطلاح پزشک، دیگه عجب ابلهی بوده که نمیدانسته خیر سر جمهوری اسلامی در بسیاری خانه ها نان خشک بیات هم پیدا نمیشود چه رسد به برنج! و...اگر میشناخت چی میگفت؟!
خانم زهرا رهنورد همسر میر حسین موسوی: در زمان ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای، روزی همسر ایشان به منزل ما آمدند و به من گفتند:
«کوپن قند و شکر ما تمام شده است، اگر شما قند و شکر دارید مقداری به ما قرض بدهید.»
این همسر خامنه ای هم که مدام در حال گدایی و ننه من غریبم بازی بوده! حالا از چند صد نفر دیگر با این گدا بازی ها برنج و قند و شکر و... قرض کرده و پس نداده، بماند!
حجت الاسلام والمسلمین سید علی اصغر باقی زاده: زمانی که مقام معظم رهبری در ایرانشهر تبعید بودند، در ساختمانی که یک اتاق و یک آشپزخانه داشت زندگی می کردند.همین مکان کوچک هر روز پذیرای تعداد زیادی از مهمانانی بود که از راه های دور و نزدیک به آن جا می آمدند. من هم توفیق داشتم که در آن روزها به دیدن ایشان بروم. چون به ایرانشهر رفتم وآقا را زیارت کردم، دیدم که تک و تنهایند و کسی کمک کار ایشان نیست.تصمیم گرفتم چند روز در آنجا بمانم و به معظم لَه "کمک" کنم. درتمام روزهایی که من درمحضر آقا بودم، غذای ایشان و مهمان ها سیب زمینی، نیمرو وتخم مرغ آب پز بود.
این از ...گشادی و کنسی اعلی حضرت و جنابعالی بود، یک کوکو سبزی که میتونستید به "آقا" بدهید؟! زیرا در آن زمان سبزیجات، حبوبات،صیفی جات، برنج و غیره نه کوپنی بودند و نه تفاوت قیمت چندانی با تخم مرغ و سیب زمینی داشتند.
هر چند که این هم غذای لذیذی است برای یک مفت خور تبعیدی؛ بازهم دست شاه جنایتکار درد نکنه، مگر شما بیشرف ها به تبعیدی ها و زندانی ها چه میدهید؟سردار سرلشکر سید رحیم صفوی: روزی که در منزل مقام رهبری، در خدمت ایشان بودم، بحث قدری به طول انجامید و نزدیک مغرب شد. پس از نماز، معظم لَه با مهربانی به من فرمودند: «آقا رحیم! شام را مهمان ما باشید.»بنده در عین حال که این را توفیقی می دانستم، خدمتشان عرض کردم: «اسباب زحمت می شود.» مقام معظم رهبری فرمودند: «نه، بمانید؛ هرچه هست با هم می خوریم.» وقتیکه سفره را گشودند و شام را آوردند، دیدم شام چیزی جز املت ساده نیست!
مهمان نوازی اسلامی به این میگویند! التبه نا گفته نماند ته چین شترمرغ را برای اقا کنار گذاشته بودند تا وقتی رحیم صفوی رفت رو کنند! حالا نمیشد اقا یکی از پاسدار ها را میفرستادند سر کوچه تا غذای در شان جناب قاتل صفوی بخره؟!
در ضمن آن املت ساده برای بسیاری از مردم ایران غذایی شاهانه است، برای دزدانی مانند شما شامی ساده است!
باقی این خاطرات تاثر بر انگیز را اینجا و اینجا و اینجا بخوانید و بخندید!
اینهم شعری از زنده یاد میرزاده عشقی که اگر زنده بود نام "شیخ اسد الله ممقانی" را با نام خامنه ای و صد ها کاسه لیس اطرافش عوض میکرد و برای هر کدام شعری میسرود برازنده هیکل نحس شان!
از دست هركه هرچه ، بستانده و ستانی / از دست تو ستانند با دست آسمــــانی
كف رنج بیوه گانرا ، مال یتیـمه گانـرا / اموال این و آنرا حینی كه میـستانی
گیرم حیا نداری ، شرمی ز ما نداری / ترس از خدا نداری ؟ ای شیخ مامقانـی؟
تو كمتر از گدایی ، نان گــدا ربایی / گر غیر از این نمایی كی اندر این گرانی
هر روز می توانی ، خوانی بگسترانی / در خورد دعوت عام شایان میهمانی
از پرتو سفارت ، وز شاهراه غارت / هم خوب میخوری وهم خوب میخورانی
دزدی وپاسبانی هم گرگ وهم شبانی / در هر دوحال گشتن ، الحق كه می توانی
گراین چنین نبودی دانی كنون چه بودی / میبودی آنكه قرآن ، در مقبری بخوانی
یاد از نجف كن اندك خاطربیار یك یك / آن هیكل چو اردك و آن رنگ زعفرانی
شیخی بدی گزیده در حجره یی خزیده / لب دائما گزیده ، از فقر و نا توانی
تو بودی و حصیری ، نان بخور نمیری / بر اشكم تو سیری می خواند لنترانی
مبل تو بود سنگی ، یا آنكه لوله هنگی / با قوری جفنگی ، از عهد باستانی
یك جامه دربرت بودهم بالش سرت بود / هم گاه بسترت بود وآن نیز بود امانی
آن جبه سیاهت وآن چرب شبكلاهت / بد یادگار گویا ، از دوره كیانی
در جمله وجودت غیر از شپش نبودت / چیزی ز مال دنیا در این جهان فانی
نی مسلكت مبرهن نی مسكنت معین / همچو خدای هر جا !حاضر زلا مكانی
گویندروضه خوانی است راه معیشت تو / به به چه خوب فنی است این فن روضه خوانی
هر گه كسی بمردی تو فرصتی شمردی / وآنروز سیر خوردی حلوای نوحه خوانی
ای شیخ كارآگاه ، امروز ماشاء الله / كردی اداره چون شاه ، ترتیب زندگانی
یك خانه شهر داری یك خانه اسكو داری / از وقعه فلان و از غارت فلانی
این حشمت وحشم را وین كثرت درم را / این خانه ارم را ، والله در جوانی
گر خواب دیده بودی یا خود شنیده بودی / بر خویش ریده بودی از فرط شادمانی
ای مایه خباثت ! ای میوه نجاست / اندر ره سیاست می بینمت روانی
گه پیرو وكیلی ، گه خویشتن دلیلی / گه یار سید جلیلی ، گه یاور یگانی
با سد جلیل گردی خواهی وكیل گردی / رو رو عبث در این ره پوتین همی درانی
باری در این میانه از چیست غائبانه / كردی مرا نشانه ، در طعن و بد زبانی
ازروی زشت خوئی صدگونه زشت گویی / چون نظم من نجوئی چون شعرمن بخوانی
از من چه دیده ای بد؟ ازمن خطا چه سرزد/ جز صفت فصاحت ؟ جز قدرت بیانی؟
از من خطا ندیدی ، لیكن جلو دویدی / دانی كه من زمانی ، با منطق و معانی
وصف تو سازم آغاز ، مشت ترا كنم باز / بر گیرمت گریبان ، چون مرگ ناگهانی
من ار بكنج عزلت ، بنشسته بی اذیت / گاهی به نفع ملت ، بگشوده ام زبانی
من ار كه نكته سنجم بر تو رسید رنجم / پس از چه درشكنجم ؟دائم دسیسه رانی
دانستم از چه راهست وآنرا چرا گناهست / خود روی توسیاه است ترسی كه من زمانی
شرحی كنم كتابت در حق گفته هایت / و آنروز هر جفایت ، گردد همی علانی
چون تو در این خیالی ، یاد آمدم مثالی / از عهد خرد سالی ، هان گویمت بدانی
یكروز كودكی را ، ختنه همی نمودند / دختی بر او نظر داشت ، در گوشه نهانی
چون بر گریست لختی آزرده شد بسختی / بگریست زار چون ابر ، در موسم خزانی
گفتندش این چه زاریست مارابه توچه كاریست/ او را كنیم ختنه ، تو از چه در فغانی؟
پاسخ بداد او نیز ، این آلتی است خونریز / گردید بهر من تیز تا روز كامرانی
تو نیز این چنینی چون نظم من ببینی / از طبع من ظنینی ، وز خویش بد گمانی
من خامه تیزكردم صد چون تو هیز كردم / تو نیز گریه سر كن ، هر قدر می توانی
ای شیخ دم بریده ، ای زیر دم دریده / ای بر جلو دویده ، تا در عقب نمانی
با اینهمه زرنگی ، با من چرا بجنگی ؟ / حقا در این دبنگی ، تكلیف خود ندانی
این شیدوشیطنت را، این كیدوملعنت را / با هر كه می توانی ، با من نمی توانی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر