این نگاه جانسوز را که آتش بر قلب رامیاد زد را یادتان هست؟ همان نگاهی که رامیاد را شرمسار کرده بود؟ هر چند که این رامیاد نبود که باید شرمسار می شد بلکه تمامی آن مدعیان و به اصطلاح دوستداران حیواناتی که کاری جز آخی! و الهی بمیرم! و لایک کردن، از دست بی همت و بی بخشش شان بر نمیآید باید از شرم عرق بریزند. آن فرومایگان، آن بی آبروها، آن ریاکاران، آنان که نه شرمی دارند و نه حرمتی، آن بی حمیت ها و بی همه چیزها که به چنین انسانهای شریف و ازخود گذشته ای تهمت می زنند... تفو بر شما
این هم نگاه سرشار از سپاسگزاری و آرامش این مادر دلخسته در شفاخانه و پناهگاه حیوانات بی بیمار و آزاردیده آناهیتا...
فزون ز آن ستم نیست بر رادمرد
که درد ازفرومایه بایدش خورد
پاسخ آزاده محجوب را به این فرومایگان پست نهاد بخوانید:
حامیان حیوانات گیلان: خواهش میکنم برای احترام به هستی،٥ دقیقه این نوشتار را بخوانید و با دقت تمام
استاد بی بدیل روشنفکری دینی ایران علی شریعتی در نامه ای که به یکی از دوستانش نوشته گفته است: تا میتوانی خر باش تا خوش باشی. بدان که "فهم" درد، بزرگترین آفت روزگار توست. اینک من آزاده محجوب، آرزو میکنم امروز که،کاش "درد" را نمیفهمیدم هیچگاه، همین فهم درد تنها دلیل اینهمه تیره روزی منست. گرفتاریهای بی حسابی که هر روز میکشم. نگهداری از دهها سگ مریض با امکاناتی ناچیز و مردمی که همواره کمکهاشان به پناهگاهم را بعد از مدتی به رخم میکشند!
حافظه تاریخی ملت ایران نشان داده است که نمیتواند خدمتگزاران خاک خود را برای همیشه آنگونه که سزاوارشان است به خاطر بسپارد. من سالها خواندم و جستم تا بتوانم دریابم که هدف از خوردن میوه ممنوعه چه بود. در نیمه پایانی عمر دریافتم. اما نمیدانستم که چنین ضربه های کوبنده ای بابت همین پویش های مجنون وارم خواهم خورد. کاش میدانستم که خدمتی که به این آب و خاک میکنم در خاطره ی "باد نشان" هموطنانم در زنده بودنم نیز، همواره نیست و نابود میشود. اما من برای "چه چه و اه اه" این و آن نبود که امید و اگوستینو و افرا و جسی و رافادو و لالا و مانا و ردیف ردیف اسم دیگر را جان دوباره دادم که البته در طی روزهای گذشته بخاطر مرگ یک سگ آنهم در خانه دیگری!
همه دستاوردهایم را دارند به باد بی حرمتی ها میدهند، بلکه بخاطر این بود که حیوانات را بر خویشتن، برتری دادم و این راز همان دلیل خوردن میوه ممنوعه بود. من اینگونه دریافتم که هدف از آفرینش من جان دادن های دوباره به جانهای پاره پاره بود! دخترکی کم سال در کامنتی نوشته بود دیشب که: پولهای حیوان دوستان صرف النگوهای آزاده محجوب میشود. آی دخترک! به اجدادم پاک طینتم که همه از بزرگان شرق گیلان بودند و هستند سوگند، تمامی عناصر اناث خاندانم یعنی موثقی امینی، تاجانی، محجوب گلرودباری، هنگام مرگشان کیسه کیسه جواهر و اشرفی داشتند تا به نوه هاشان برسد و برخی به کنیزان و غلامان و بینوایانی که سر سفره های بی انتهای گشاده دستی شان همواره نشسته بودند، اما من هیچ ندارم جز حلقه ازدواجم که ٥ سال پیش صدوپنجاه هزار تومان خریده بودمش چون خیلی ساده ازدواج کردم. اما من ده ماه پیش برای اینکه بتوانم این زمین را بخرم تمام جواهراتم را که همسر عزیزم شب ازدواجم به دست و گردنم آویخت، فروختم پنج میلیون تومان تا کمبود پولمان برای خرید زمین این پناهگاه را جبران کنم. دخترک! از چشمان حیواناتی بترس که در ملک با خون دل خریده شده ی من، اکنون آرام پناه گرفته اند.نفرین بر تو و بر تمامی هرزنگارانی چون تو که از رنج هیچ نمیدانید...هیچ نمیدانید.
روزشمار زندگی و مرگ جسی که دوست دارید بشنوید و بخوانید و برخی هاتان دارید آبرویم را سرش میبرید!
١- اردیبهشت ٩١. خانم سارا کیوانبخش تلفن زدند و از من خواستند از سگ تریری مراقبت کنم که در رامسر در یک باغ در یک وانت زنجیرش کرده اند. پر از کنه و کک است و یک فتق بسیار بزرگ دارد. من کارمند بودم آنموقع و اصلا وقت نداشتم چون حیوانات بسیار زیادی در خانه ام در حال درمان بودند. دل صاحب مرده ام! سوخت و قبول کردم. پس من یک فرشته بودم.
٢- چند روز بعد ایشان رفتند گرفتنش و صاحبش را راضی کردند و آوردنش رشت نزد دکتر رضاخانی و شسته شد و وقت عمل برایش گرفتند. او میلنگید و فتق داشت. من از محل کارم برگشتم و در میدان فرزانه رشت، سگ را تحویل گرفتم و بردم خانه و آنها هم رفتند تهران و آن اول باری بود که خانم کیوانبخش را دیدم. ایشان گفتند بنده فرشته هستم.
٣- جسی را بردم عمل کردم گفتند که نصف روده تمام مثانه و تمام رحم در همان فتق بوده و حیوان حتما میمرده اگر عمل نمیشده. گفتند که او جفتگیری هم کرده بوده و چند نطفه داشته که اگر مدتی بعد میشده، حتما حیوان بر اثر همین حاملگی میمرده. خیلی عمیق عملش کردند و بخیه های بسیار داشت. بمن گفتند که نباید خودش را لیس بزند و دقیقه ای نباید قلاده الیزابتش باز شود. من آوردمش خانه و جسی را در اتاق نگه داشتم و جسی گربه هایم را میپراند و بابت این بارها و بارها جنگ اعصاب داشتم با همسرم که خسته و کوفته به خانه می آمد. اما من طبق معمول همه چیز را فدای راضی نگهداشتن حیوان و حیوان دوستان داشتم میکردم. جسی لج میکرد و غذا نمیخورد. من بزور توی حلقش گوشت بدون استخوان طبق نظر دکتر میریختم و مجبورش میکردم بجود. او واقعا نمیخواست با وجود قلاده الیزابت غذا بخورد. پرستاری از او واقعا برای منی که از ٦صبح تا ٤ عصر سرکار بودم سخت بود اما من اصلا ناراضی نبودم. خانم کیوانبخش و همسرش آمدند خانه ام و جسی را دیدند و تمام رازهای سر به مهر زندگیم و حد بدبختی من، همان زنی که ٤ عصر می آمد خانه و دانه دانه باید به همه سگها و گربه های مریضش میرسید! خانم کیوانبخش خیلی عاشقم شد.من هنوز فرشته اش بودم.
٤- خردادماه ٩١ او خوب شد. البته جز پایش که باید بدست متخصص ارتوپدی جراحی میشد. خانم کیوانبخش تمام هزینه ها را پرداخت کرد. جز عمل دومش را که خودم به او نگفتم و خودم دادم چون فکر میکردم مقصرم البته نبودم چون من خانه نبودم که همیشه جسی را بپایم. جسی خودش را لیس زد و چند بخیه را کند. من دوباره بردمش درستش کنند. حدود صدهزار تومان هم دادم. جسی خانه را دوست نداشت. عشق حیاط داشت. همش دوست داشت برود بازی کند و برود بیرون. نگهداری از او که ما جرات نداشتیم در حیاط را باز کنیم چون میخواست از لای در فرار کند، کاری بسیار طاقت فرسا و استرس زا بود. من و همسرم بارها و بارها سر این سگ که انقدر دوست داشت برود در کوچه بازی کند حرفمان شد. همسرم بیم آنرا داشت که ناغافل از حیاط فرار کند و ما جلوی اسپانسرش روسیاه شویم. یکی از سگهایم بنام رویا با دیستمپر پنهانی به خانه ام آمد همان موقع ها.من او را از یک مرد روستایی که او را در گرما در حلبی در بسته نگه میداشت ٥٠ هزار تومان خریده بودم. البته با هزار مکافات. از ترس دیستمپر جسی را به خانم کیوابخش برگرداندم. گفتم خوب شده و من دیگر هیچ وظیفه ای ندارم و میترسم دیستمپر بگیرد. او برغم شیطنتهایش بی صدا و مظلوم بود. اصلا پارس کردن بلد نبود. من خیلی آدم فرشته ای بودم، خودشان میگفتند.
٥- خانم کیوانبخش میخواست پایش عمل شود. من هم خیلی مصر بودم که وقتی جسی کمی جان گرفت پایش را عمل کند. البته من نمیدانم این دلسوزی های بیش از حدم نسبت به حیوانات برای چی است؟! شاید برای النگوهاست! جسی را دکتر مرادی در کلینیک کلبه حیوانات کرج دید و گفت پایش را با پانصدهزار تومان درست میکند. چون مورد حمایتی است با این قیمت.
٦- بردش برای واگذاری به فامیل یا دوستانش که دقیق یادم نیست. بهرحال یا نتوانستند نگهش دارند یا جسی نخواست یا... من نمیدانم. از من خواست شخصی را برایش پیدا کنم تا مدتی نگهش دارد
٧- خانم کیوانبخش جسی را تا سرحد جنون دوست داشت و همین عشق مجنون وارش باعث شده که افسار منطقش را بدست دیگران بسپارد و امروز کمر همت بسته که پناهگاه حیوانات بیمار آناهیتای رشت را ببندد، او نمیتوانست بخاطر مخالفت همسرش این سگ را در خانه اش نگهدارد. خانم کیوانبخش سگ را در کرج از من که تحویل گرفت و او را به فامیل یا دوستانش (یادم نمی آید) سپرد، چند روز اما نتوانستند یا نخواستند یا جسی نماند... خلاصه از من خواستند که رامیاد برایش جا پیدا کند. من به او گفتم. رامیاد قبول نمیکرد. میگفت این شر میشود آخر! من به مردم بگویم چه؟ مدتی بعد می آییم میبریمش؟ من نادان دلم بحال این سگ سوخت که جا و مکان ندارد. من خیلی آدم فرشته ای بودم در آن تاریخ
٨- تیرماه بود. رامیاد جسی را از خانم کیوانبخش گرفت و گفت هر وقت بخواهد عمل کند بگوید تا سگ را بیاورد. به ایشان هم گفت که شیوه واگذاری هایش این نیست که عکس و آدرس بدهد. خانم کیوانبخش هرچند با بی میلی قبول کرد شاید چاره ای نداشت و من به او حق میدهم. رامیاد گفت در مازندران سگ را واگذاری موقت میکند.
٩- مرداد ٩١ رامیاد گفت نمیخواهند عملش کنند؟ گفتم میپرسم. خانم کیوانبخش گفتند درگیر عروسی خواهرشان لاله خانم (که اکنون به من میگویند دزد! ) هستند و خرج بسیار برای این عروسی کرده اند و وقت ندارند. البته شاید حق داشتند.
١٠- تا اینکه مدتی پیش اراده کردند عملش کنند. رامیاد رفت سگ را بگیرد و فامیل نزدیکشان که جسی و یک سگ دیگر که بازهم رامیاد بهشان داده بود (البته دائمی) و قبلا بمن هم گفته بود آزاده تو رشت کسیو نمیشناسی این سگ گرون قیمتو بخواد منم گفتم تو این شهر آدم سگ واگذار نمیکنه چون دو روز دیگه پس میارن!... گفتند جسی مدتیست مرده و ایشان از روی ناراحتی و ترس نگفته. بله من میدانم اشتباه کرده. بسیار هم اشتباه کرده. جسی یکروز صبح خشک شده در محل خوابش پیدا میشود. من متاسفم اما این امر متاسفانه حقیقت دارد. ایشان یک آدم بسیار متمولیست و از یک خانواده بسیار متشخص. مردیست حدود ٣٥ ساله که با همسر جوانش زندگی میکند. صد نفر زیردست فقط دارد. در یک خانه بزرگ در شمال کشور زندگی میکند. ایشان خواست بیاید برای توضیح به شخص خانم کیوانبخش اما بقدری رفتار ایشان و دوستانشان شتاب زده بود و شروع کردند به تهمت دزدی و فروش سگ به رامیاد که رامیاد لج کرد و جلوی این کار را گرفت. ایشان میخواست بیاید عکس جسی مرده را نشان بدهد اما وقتی انقدر توهین شد پشیمان شد. بله به همین راحتی. بارها هم گفته که هرگونه غرامتی که تعیین کنند میپردازد. البته این حرف از روی اینست که دوستان چاره ای باقی نمیگذارند. بنابر این من تبدیل به یک ابلیس زشت رو شدم.
اما من و رامیاد و بیش از شصت سگ و گربه بیمار و سالم این شفاخانه چه کنند؟ مگر من به خانم کیوانبخش همین تابستان نگفتم ببرید عمل کنید؟ من بخاطر اینهمه حیوان مریض اینهمه با همسرم جنگیدم تا راضی شد زمین بخرد و برای اینکه دیگران سگ بیاورند بیندازند و بروند پناهگاه درست کنم. شوهر من اجازه داد از شغل دولتی ام استعفا بدهم. خانم کیوانبخش کاش جسی را خودتان هرجور شده نگه میداشتید. هرجور شده همسرتان را راضی میکردید. بخدا جسی خیلی ساکت بود. خانم سارا کیوابخش تلفن زدم اینها را خصوصی بگویم اما برنداشتید بارها، شنیده ام گفته اید یک میلیون و پانصدهزارتومان داده اید تا من جسی را برایتان نگه دارم. مرا تا حد یک پانسیون چی پایین آورده اید. البته این بهترین تهمتتان بود. آیا جز خرج جسی پولی بمن دادید؟ متاسفم. ما حیوان دوستان حالا مگر چند نفریم در ایران که اینگونه باید از هم بپاشیم تا دودش به چشم این بدبختها که همیشه سزاوار مرگ میدادنندشان برود؟ بگو به من؟ اگرچه میدانم ناراحتی اما نمیدانی که در آتش غضب ات صدها جسی خواهند سوخت. کاش این را میدانستی . کاش میتوانستیم همچون دو آدم متمدن بجای جنجال درست حرف بزنیم.
ای ملت ایران!
چه زود قهرمانانتان را به گند میکشید؟! همان قهرمانان که خود ساختید. بخدا قسم رنجی که از صبح تا شب برای اینهمه حیوان مریض در این پناهگاه دست تنها میکشم از هزار تن چون شما فیس بوک بازان راحت طلب بر نمی آید. شرم بر شما...من قاتلم؟ من سگ فروشم؟ من دزدم؟ من از مرگ جسی کمتر از خانم کیوانبخش ناراحت نیستم. من هم نمیدانستم این سگ دست کیست. فقط به رامیاد اعتماد داشتم و دارم و بمن میگفت جایش خوبست و واقعا هم بود. جسی سگ جوانی نبود. بسیار مریض بود. شما که پرستارش نبودید؟ من بودم.مرگ ناگهانی حیوانات اینچنینی برای من امر تازه ای نیست. خانم رعنا بایرامپور هم درست همین اتفاق برای سگش افتاد. سگی که باهم خرجش را دادیم سالها پیش و رامیاد واگذار کرد و بعد مرد اما همه چیزش رو بود. یا آقای مهدی سلیمی که اکنون در اروپاست و مطمئنا اینها را دارد میخواند سگ دیگری داشت که پیر و بدبخت بود و بعد خوشبخت عالم شد ولی او نیز بعد از چندماه مرد. من دو گربه دستم بوده که صبح همان شبی که بهشان غذا دادم مرده پیدایشان کردم. یکی حدود دوساله و دیگری حدود دو ماهه. اگر شما تجربه ای ندارید در این زمینه ها من چه کنم؟ آیا این دوستان هم چنین کردند با روزگار من و رامیاد و حتی همسرم؟!!! بخدا همه حیوانات میمیرند. من هم میمیرم مثل شما. چرا برای یک مرگ، راضی به بی خانمانی اینهمه حیوان میشوید؟
من مادر امیدها،ماناها،رافاها،رافادوها...من مادر با آبروی حیواناتی هستم که به شرفم قسم، بسیاری از شما، حتی توان یکبار حمام کردنشان و جمع کردن استفراغشان و مدفوعشان و تحمل بوی بد بدنهای بیمارشان را ندارید...
کوه موش زایید!!!
سرانجام صاحب نالایق جسی، پس از آنکه گروهی را راه انداخت تا با حمله های شعبون بی مخی فیسبوکی شان کارهای فداکارانه و ارزشمند آزاده محجوب و رامیاد پاکمنش ( فرهاد صبوری ) را زیر سوال های احمقانه و بچگانه شان ببرند، به سخن درآمد!!! که کاش آبروی خود را بیش از این نمی برد!
پیش از هر چیز این جمله نظرم را جلب کرد: " خانم محجوب شما میدونی من نه اسم و رسمی دارم نه عکسی از حمایتهام نه شماره حسابی . وفکر میکنم حمایتهایی که تو این دوساله از شما کردم (١,٥٠٠,٠٠٠ ) تومن کمک به شفاخانه نه برای جسی گویای بی غرض بودن من باشه!"
من فکر می کنم عقده های خانم سارا کیوانبخش با همین جمله که گویا ٢ سال است تمام وجودش را می خورد، خوابید!!!
ایهالناس!!! خانم کیوانبخش هم به حیوانات پناهگاه کمک کرده!!! و دو سال آزگار تحمل کرده و جار نزده!!!
من جای آزاده بودم، با وجود اینکه تمام دارو ندار خود را فروخته و تا خرخره زیر بار قرض و بدهی برای حیوانات هست!!! این یک و نیم میلیون خانم را پس می دادم که نه حیوانات و نه خودش، بیشتر از این مدیون چنین انسانهای نفرت انگیز و فرومایه ای باشد...
اما خطاب به این خانم مثلا حیوان دوست!!!
پیش از هر چیز با خواندن اراجیف شما بیزاری شدید از شما به من دست داد و فکر کردم در همان لحظاتی که شما سرگرم این یاوه سرایی ها بودید، هیچ به مغز کوچکتان رسید که در همان لحظه چند سگ و گربه توسط ماموران شهرداری در خطر کشته شدن قرار دارند و یا کشته شدند؟
یا چند سگ و گربه از فشار گرسنگی یا سرما با مرگ دست و پنجه نرم می کنند؟
یا چند سگ و گربه بر اثر تصادف با خودرویی، در گوشه ای با درد، جان می دهند؟
یا آزاده محجوب و رامیاد در آن لحظه سرگرم رسیدگی و نجات چند حیوان هستند؟
نه! خانم کیوانبخش سرگرم نقشه کشی برای بستن شفاخانه و پناهگاه آناهیتا هستند چون اینقدر سبک مغز تشریف دارند که گمان می کنند این حیوانات بهتر است با رنج و عذاب بمیرند ولی کسی به آزاده و رامیاد دیگر اعتمادی نکند...
براستی این گونه انسانهای تهی مغز چه سودی می برند از این تهمت زنی ها؟ شاید ایشان قصد ایجاد پناهگاهی سود رسان!!! دارند و کمک کنندگان به شفاخانه آناهیتا را می خواهند بسوی خود جلب کنند؟!!!
شما در حالی خود را صاحب این سگ می دانید که تنها هزینه ی بخشی از درمان آن را پرداختید و از این خانه به آن خانه پاس دادید و هیچ مسوولیت دیگری را پذیرا نشدید!
با این حساب، تمام کسانی که به پناهگاه کمک می کنند هم باید پس فردا دم در پناهگاه صف بکشند و بگویند: حاجی انا شریک!!! این سگو من آوردم!!! اون سگو اول من دیدم!!!
خانم جان! ادعای حیوان دوستی داشتی و دستت به دهانت می رسید و کمک کردی، سپاس گزاریم. البته بدون اینکه مانند رامیاد و آزاده زیر بار قرض کمرت بشکند!!!
ایشان فرموده اند که "دو ماه پیش که به شما زنگ زدم و ملتمسانه خواستم یه خبری از جسی به من بدین یا بذارین فقط ببینمش و بهتون گفتم دلیلش شایعاتیه که در رابطه با واگذاریهای فرهاد معصومی ( رامیاد پاکمنش ) شنیده ام نگرانم."
نخست: اینکه خانم محترم! مگه این سگ بینوا اسباب بازی شماست که هوس دیدنش رو کردی؟! آنقدر بیخرد هستید که نمی دانید این حیوان به خانواده جدیدش عادت کرده و چنین دیداری او را آشفته و پریشان می کند؟!
دوم: این شایعات رو که خودتان و اون دارودسته شعبون بی مخ های فیسبوکی تان راه انداخته اید!
خوشمزه ترین سخن این خانم این است:" وقتی این شایعات شدت گرفت عشق مجنون وار من به جسی منو مجبور کرد که به شما شک کنم"
خانم خونه امن و گرم خودش رو از این سگ دریغ کرده، حتی یک شب هم در کنارش بیدار نشسته، یک بار کثافت های اونو تمییز نکرده، یک بار با ناله های پر از دردش از خواب بیدار نشده، یک بار...معنی عشق مجنون وار رو هم فهمیدیم!!!
در پایان از این خانم نادان خود نما می پرسم: آخر انتظار داشتید که سگی که جوان نبود، اینقدر آزار دیده بود، مدت ها به زنجیر کشیده شده بود، بدنش انباشته از کک و کنه بود، فتقی بزرگ داشت، حامله بوده و تحت عمل جراحی قرار گرفته بود و پایش هم باید عمل می شد، عمر نوح داشته باشد؟!!!
شما یا قصد و غرضی دارید و یا بالاخانه را به دوستان فیسبوکی بسیار مشکوک تان اجاره دادید!!!
اگر واقعا ادعای حیوان دوستی دارید، همین امروز از آزاده و رامیاد پوزش بخواهید تا آنها بتوانند وقت و نیرویشان را صرف کمک به حیوانات کنند...
و خطاب به جناب مامور اطلاعاتی مصطفی شفیعی که شغل شریف ضبط نوارهای گفتگو را دارند بگویم بله این رسم بسیار خوبی است که پس از واگذاری برای اطمینان از خوبی شرایط زندگی سگهای واگذاری شده به آنها سر زده شود، کاری که حتی در خارج هم با وجود اینهمه داوطلب به سختی انجام می شود! نه در شرایطی که کسانی که ادعا می کنند که حیوانات را دوست دارند، بگفته خود ایشان ٢٠ تا ٢٠ سگ به آزاده و رامیاد که تقریبا دست تنها روزانه، درگیر ده ها سگ بیمار هستند، بسپارند و خودشان بروند به دنبال کیف و لذت از زندگیشان!!!
و خطاب به مسخره هایی مانند این جناب الاف بگویم که نظرها پاک نمی شوند بلکه زرزرهایی پاک می شوند که کمکی به حیواناتی که عذاب می کشند نمی کند!!!
این هم نگاه سرشار از سپاسگزاری و آرامش این مادر دلخسته در شفاخانه و پناهگاه حیوانات بی بیمار و آزاردیده آناهیتا...
فزون ز آن ستم نیست بر رادمرد
که درد ازفرومایه بایدش خورد
پاسخ آزاده محجوب را به این فرومایگان پست نهاد بخوانید:
حامیان حیوانات گیلان: خواهش میکنم برای احترام به هستی،٥ دقیقه این نوشتار را بخوانید و با دقت تمام
استاد بی بدیل روشنفکری دینی ایران علی شریعتی در نامه ای که به یکی از دوستانش نوشته گفته است: تا میتوانی خر باش تا خوش باشی. بدان که "فهم" درد، بزرگترین آفت روزگار توست. اینک من آزاده محجوب، آرزو میکنم امروز که،کاش "درد" را نمیفهمیدم هیچگاه، همین فهم درد تنها دلیل اینهمه تیره روزی منست. گرفتاریهای بی حسابی که هر روز میکشم. نگهداری از دهها سگ مریض با امکاناتی ناچیز و مردمی که همواره کمکهاشان به پناهگاهم را بعد از مدتی به رخم میکشند!
حافظه تاریخی ملت ایران نشان داده است که نمیتواند خدمتگزاران خاک خود را برای همیشه آنگونه که سزاوارشان است به خاطر بسپارد. من سالها خواندم و جستم تا بتوانم دریابم که هدف از خوردن میوه ممنوعه چه بود. در نیمه پایانی عمر دریافتم. اما نمیدانستم که چنین ضربه های کوبنده ای بابت همین پویش های مجنون وارم خواهم خورد. کاش میدانستم که خدمتی که به این آب و خاک میکنم در خاطره ی "باد نشان" هموطنانم در زنده بودنم نیز، همواره نیست و نابود میشود. اما من برای "چه چه و اه اه" این و آن نبود که امید و اگوستینو و افرا و جسی و رافادو و لالا و مانا و ردیف ردیف اسم دیگر را جان دوباره دادم که البته در طی روزهای گذشته بخاطر مرگ یک سگ آنهم در خانه دیگری!
همه دستاوردهایم را دارند به باد بی حرمتی ها میدهند، بلکه بخاطر این بود که حیوانات را بر خویشتن، برتری دادم و این راز همان دلیل خوردن میوه ممنوعه بود. من اینگونه دریافتم که هدف از آفرینش من جان دادن های دوباره به جانهای پاره پاره بود! دخترکی کم سال در کامنتی نوشته بود دیشب که: پولهای حیوان دوستان صرف النگوهای آزاده محجوب میشود. آی دخترک! به اجدادم پاک طینتم که همه از بزرگان شرق گیلان بودند و هستند سوگند، تمامی عناصر اناث خاندانم یعنی موثقی امینی، تاجانی، محجوب گلرودباری، هنگام مرگشان کیسه کیسه جواهر و اشرفی داشتند تا به نوه هاشان برسد و برخی به کنیزان و غلامان و بینوایانی که سر سفره های بی انتهای گشاده دستی شان همواره نشسته بودند، اما من هیچ ندارم جز حلقه ازدواجم که ٥ سال پیش صدوپنجاه هزار تومان خریده بودمش چون خیلی ساده ازدواج کردم. اما من ده ماه پیش برای اینکه بتوانم این زمین را بخرم تمام جواهراتم را که همسر عزیزم شب ازدواجم به دست و گردنم آویخت، فروختم پنج میلیون تومان تا کمبود پولمان برای خرید زمین این پناهگاه را جبران کنم. دخترک! از چشمان حیواناتی بترس که در ملک با خون دل خریده شده ی من، اکنون آرام پناه گرفته اند.نفرین بر تو و بر تمامی هرزنگارانی چون تو که از رنج هیچ نمیدانید...هیچ نمیدانید.
روزشمار زندگی و مرگ جسی که دوست دارید بشنوید و بخوانید و برخی هاتان دارید آبرویم را سرش میبرید!
١- اردیبهشت ٩١. خانم سارا کیوانبخش تلفن زدند و از من خواستند از سگ تریری مراقبت کنم که در رامسر در یک باغ در یک وانت زنجیرش کرده اند. پر از کنه و کک است و یک فتق بسیار بزرگ دارد. من کارمند بودم آنموقع و اصلا وقت نداشتم چون حیوانات بسیار زیادی در خانه ام در حال درمان بودند. دل صاحب مرده ام! سوخت و قبول کردم. پس من یک فرشته بودم.
٢- چند روز بعد ایشان رفتند گرفتنش و صاحبش را راضی کردند و آوردنش رشت نزد دکتر رضاخانی و شسته شد و وقت عمل برایش گرفتند. او میلنگید و فتق داشت. من از محل کارم برگشتم و در میدان فرزانه رشت، سگ را تحویل گرفتم و بردم خانه و آنها هم رفتند تهران و آن اول باری بود که خانم کیوانبخش را دیدم. ایشان گفتند بنده فرشته هستم.
٣- جسی را بردم عمل کردم گفتند که نصف روده تمام مثانه و تمام رحم در همان فتق بوده و حیوان حتما میمرده اگر عمل نمیشده. گفتند که او جفتگیری هم کرده بوده و چند نطفه داشته که اگر مدتی بعد میشده، حتما حیوان بر اثر همین حاملگی میمرده. خیلی عمیق عملش کردند و بخیه های بسیار داشت. بمن گفتند که نباید خودش را لیس بزند و دقیقه ای نباید قلاده الیزابتش باز شود. من آوردمش خانه و جسی را در اتاق نگه داشتم و جسی گربه هایم را میپراند و بابت این بارها و بارها جنگ اعصاب داشتم با همسرم که خسته و کوفته به خانه می آمد. اما من طبق معمول همه چیز را فدای راضی نگهداشتن حیوان و حیوان دوستان داشتم میکردم. جسی لج میکرد و غذا نمیخورد. من بزور توی حلقش گوشت بدون استخوان طبق نظر دکتر میریختم و مجبورش میکردم بجود. او واقعا نمیخواست با وجود قلاده الیزابت غذا بخورد. پرستاری از او واقعا برای منی که از ٦صبح تا ٤ عصر سرکار بودم سخت بود اما من اصلا ناراضی نبودم. خانم کیوانبخش و همسرش آمدند خانه ام و جسی را دیدند و تمام رازهای سر به مهر زندگیم و حد بدبختی من، همان زنی که ٤ عصر می آمد خانه و دانه دانه باید به همه سگها و گربه های مریضش میرسید! خانم کیوانبخش خیلی عاشقم شد.من هنوز فرشته اش بودم.
٤- خردادماه ٩١ او خوب شد. البته جز پایش که باید بدست متخصص ارتوپدی جراحی میشد. خانم کیوانبخش تمام هزینه ها را پرداخت کرد. جز عمل دومش را که خودم به او نگفتم و خودم دادم چون فکر میکردم مقصرم البته نبودم چون من خانه نبودم که همیشه جسی را بپایم. جسی خودش را لیس زد و چند بخیه را کند. من دوباره بردمش درستش کنند. حدود صدهزار تومان هم دادم. جسی خانه را دوست نداشت. عشق حیاط داشت. همش دوست داشت برود بازی کند و برود بیرون. نگهداری از او که ما جرات نداشتیم در حیاط را باز کنیم چون میخواست از لای در فرار کند، کاری بسیار طاقت فرسا و استرس زا بود. من و همسرم بارها و بارها سر این سگ که انقدر دوست داشت برود در کوچه بازی کند حرفمان شد. همسرم بیم آنرا داشت که ناغافل از حیاط فرار کند و ما جلوی اسپانسرش روسیاه شویم. یکی از سگهایم بنام رویا با دیستمپر پنهانی به خانه ام آمد همان موقع ها.من او را از یک مرد روستایی که او را در گرما در حلبی در بسته نگه میداشت ٥٠ هزار تومان خریده بودم. البته با هزار مکافات. از ترس دیستمپر جسی را به خانم کیوابخش برگرداندم. گفتم خوب شده و من دیگر هیچ وظیفه ای ندارم و میترسم دیستمپر بگیرد. او برغم شیطنتهایش بی صدا و مظلوم بود. اصلا پارس کردن بلد نبود. من خیلی آدم فرشته ای بودم، خودشان میگفتند.
٥- خانم کیوانبخش میخواست پایش عمل شود. من هم خیلی مصر بودم که وقتی جسی کمی جان گرفت پایش را عمل کند. البته من نمیدانم این دلسوزی های بیش از حدم نسبت به حیوانات برای چی است؟! شاید برای النگوهاست! جسی را دکتر مرادی در کلینیک کلبه حیوانات کرج دید و گفت پایش را با پانصدهزار تومان درست میکند. چون مورد حمایتی است با این قیمت.
٦- بردش برای واگذاری به فامیل یا دوستانش که دقیق یادم نیست. بهرحال یا نتوانستند نگهش دارند یا جسی نخواست یا... من نمیدانم. از من خواست شخصی را برایش پیدا کنم تا مدتی نگهش دارد
٧- خانم کیوانبخش جسی را تا سرحد جنون دوست داشت و همین عشق مجنون وارش باعث شده که افسار منطقش را بدست دیگران بسپارد و امروز کمر همت بسته که پناهگاه حیوانات بیمار آناهیتای رشت را ببندد، او نمیتوانست بخاطر مخالفت همسرش این سگ را در خانه اش نگهدارد. خانم کیوانبخش سگ را در کرج از من که تحویل گرفت و او را به فامیل یا دوستانش (یادم نمی آید) سپرد، چند روز اما نتوانستند یا نخواستند یا جسی نماند... خلاصه از من خواستند که رامیاد برایش جا پیدا کند. من به او گفتم. رامیاد قبول نمیکرد. میگفت این شر میشود آخر! من به مردم بگویم چه؟ مدتی بعد می آییم میبریمش؟ من نادان دلم بحال این سگ سوخت که جا و مکان ندارد. من خیلی آدم فرشته ای بودم در آن تاریخ
٨- تیرماه بود. رامیاد جسی را از خانم کیوانبخش گرفت و گفت هر وقت بخواهد عمل کند بگوید تا سگ را بیاورد. به ایشان هم گفت که شیوه واگذاری هایش این نیست که عکس و آدرس بدهد. خانم کیوانبخش هرچند با بی میلی قبول کرد شاید چاره ای نداشت و من به او حق میدهم. رامیاد گفت در مازندران سگ را واگذاری موقت میکند.
٩- مرداد ٩١ رامیاد گفت نمیخواهند عملش کنند؟ گفتم میپرسم. خانم کیوانبخش گفتند درگیر عروسی خواهرشان لاله خانم (که اکنون به من میگویند دزد! ) هستند و خرج بسیار برای این عروسی کرده اند و وقت ندارند. البته شاید حق داشتند.
١٠- تا اینکه مدتی پیش اراده کردند عملش کنند. رامیاد رفت سگ را بگیرد و فامیل نزدیکشان که جسی و یک سگ دیگر که بازهم رامیاد بهشان داده بود (البته دائمی) و قبلا بمن هم گفته بود آزاده تو رشت کسیو نمیشناسی این سگ گرون قیمتو بخواد منم گفتم تو این شهر آدم سگ واگذار نمیکنه چون دو روز دیگه پس میارن!... گفتند جسی مدتیست مرده و ایشان از روی ناراحتی و ترس نگفته. بله من میدانم اشتباه کرده. بسیار هم اشتباه کرده. جسی یکروز صبح خشک شده در محل خوابش پیدا میشود. من متاسفم اما این امر متاسفانه حقیقت دارد. ایشان یک آدم بسیار متمولیست و از یک خانواده بسیار متشخص. مردیست حدود ٣٥ ساله که با همسر جوانش زندگی میکند. صد نفر زیردست فقط دارد. در یک خانه بزرگ در شمال کشور زندگی میکند. ایشان خواست بیاید برای توضیح به شخص خانم کیوانبخش اما بقدری رفتار ایشان و دوستانشان شتاب زده بود و شروع کردند به تهمت دزدی و فروش سگ به رامیاد که رامیاد لج کرد و جلوی این کار را گرفت. ایشان میخواست بیاید عکس جسی مرده را نشان بدهد اما وقتی انقدر توهین شد پشیمان شد. بله به همین راحتی. بارها هم گفته که هرگونه غرامتی که تعیین کنند میپردازد. البته این حرف از روی اینست که دوستان چاره ای باقی نمیگذارند. بنابر این من تبدیل به یک ابلیس زشت رو شدم.
اما من و رامیاد و بیش از شصت سگ و گربه بیمار و سالم این شفاخانه چه کنند؟ مگر من به خانم کیوانبخش همین تابستان نگفتم ببرید عمل کنید؟ من بخاطر اینهمه حیوان مریض اینهمه با همسرم جنگیدم تا راضی شد زمین بخرد و برای اینکه دیگران سگ بیاورند بیندازند و بروند پناهگاه درست کنم. شوهر من اجازه داد از شغل دولتی ام استعفا بدهم. خانم کیوانبخش کاش جسی را خودتان هرجور شده نگه میداشتید. هرجور شده همسرتان را راضی میکردید. بخدا جسی خیلی ساکت بود. خانم سارا کیوابخش تلفن زدم اینها را خصوصی بگویم اما برنداشتید بارها، شنیده ام گفته اید یک میلیون و پانصدهزارتومان داده اید تا من جسی را برایتان نگه دارم. مرا تا حد یک پانسیون چی پایین آورده اید. البته این بهترین تهمتتان بود. آیا جز خرج جسی پولی بمن دادید؟ متاسفم. ما حیوان دوستان حالا مگر چند نفریم در ایران که اینگونه باید از هم بپاشیم تا دودش به چشم این بدبختها که همیشه سزاوار مرگ میدادنندشان برود؟ بگو به من؟ اگرچه میدانم ناراحتی اما نمیدانی که در آتش غضب ات صدها جسی خواهند سوخت. کاش این را میدانستی . کاش میتوانستیم همچون دو آدم متمدن بجای جنجال درست حرف بزنیم.
ای ملت ایران!
چه زود قهرمانانتان را به گند میکشید؟! همان قهرمانان که خود ساختید. بخدا قسم رنجی که از صبح تا شب برای اینهمه حیوان مریض در این پناهگاه دست تنها میکشم از هزار تن چون شما فیس بوک بازان راحت طلب بر نمی آید. شرم بر شما...من قاتلم؟ من سگ فروشم؟ من دزدم؟ من از مرگ جسی کمتر از خانم کیوانبخش ناراحت نیستم. من هم نمیدانستم این سگ دست کیست. فقط به رامیاد اعتماد داشتم و دارم و بمن میگفت جایش خوبست و واقعا هم بود. جسی سگ جوانی نبود. بسیار مریض بود. شما که پرستارش نبودید؟ من بودم.مرگ ناگهانی حیوانات اینچنینی برای من امر تازه ای نیست. خانم رعنا بایرامپور هم درست همین اتفاق برای سگش افتاد. سگی که باهم خرجش را دادیم سالها پیش و رامیاد واگذار کرد و بعد مرد اما همه چیزش رو بود. یا آقای مهدی سلیمی که اکنون در اروپاست و مطمئنا اینها را دارد میخواند سگ دیگری داشت که پیر و بدبخت بود و بعد خوشبخت عالم شد ولی او نیز بعد از چندماه مرد. من دو گربه دستم بوده که صبح همان شبی که بهشان غذا دادم مرده پیدایشان کردم. یکی حدود دوساله و دیگری حدود دو ماهه. اگر شما تجربه ای ندارید در این زمینه ها من چه کنم؟ آیا این دوستان هم چنین کردند با روزگار من و رامیاد و حتی همسرم؟!!! بخدا همه حیوانات میمیرند. من هم میمیرم مثل شما. چرا برای یک مرگ، راضی به بی خانمانی اینهمه حیوان میشوید؟
من مادر امیدها،ماناها،رافاها،رافادوها...من مادر با آبروی حیواناتی هستم که به شرفم قسم، بسیاری از شما، حتی توان یکبار حمام کردنشان و جمع کردن استفراغشان و مدفوعشان و تحمل بوی بد بدنهای بیمارشان را ندارید...
از آن سرو از درختان سرفرازی بیشتر دارد
که با دست تهی صد بینوا را زیر سر دارد
این هم پاسخ بنده به شعبون بی مخ های فیسبوکی!!! که با دست تهی صد بینوا را زیر سر دارد
کوه موش زایید!!!
سرانجام صاحب نالایق جسی، پس از آنکه گروهی را راه انداخت تا با حمله های شعبون بی مخی فیسبوکی شان کارهای فداکارانه و ارزشمند آزاده محجوب و رامیاد پاکمنش ( فرهاد صبوری ) را زیر سوال های احمقانه و بچگانه شان ببرند، به سخن درآمد!!! که کاش آبروی خود را بیش از این نمی برد!
پیش از هر چیز این جمله نظرم را جلب کرد: " خانم محجوب شما میدونی من نه اسم و رسمی دارم نه عکسی از حمایتهام نه شماره حسابی . وفکر میکنم حمایتهایی که تو این دوساله از شما کردم (١,٥٠٠,٠٠٠ ) تومن کمک به شفاخانه نه برای جسی گویای بی غرض بودن من باشه!"
من فکر می کنم عقده های خانم سارا کیوانبخش با همین جمله که گویا ٢ سال است تمام وجودش را می خورد، خوابید!!!
ایهالناس!!! خانم کیوانبخش هم به حیوانات پناهگاه کمک کرده!!! و دو سال آزگار تحمل کرده و جار نزده!!!
من جای آزاده بودم، با وجود اینکه تمام دارو ندار خود را فروخته و تا خرخره زیر بار قرض و بدهی برای حیوانات هست!!! این یک و نیم میلیون خانم را پس می دادم که نه حیوانات و نه خودش، بیشتر از این مدیون چنین انسانهای نفرت انگیز و فرومایه ای باشد...
اما خطاب به این خانم مثلا حیوان دوست!!!
پیش از هر چیز با خواندن اراجیف شما بیزاری شدید از شما به من دست داد و فکر کردم در همان لحظاتی که شما سرگرم این یاوه سرایی ها بودید، هیچ به مغز کوچکتان رسید که در همان لحظه چند سگ و گربه توسط ماموران شهرداری در خطر کشته شدن قرار دارند و یا کشته شدند؟
یا چند سگ و گربه از فشار گرسنگی یا سرما با مرگ دست و پنجه نرم می کنند؟
یا چند سگ و گربه بر اثر تصادف با خودرویی، در گوشه ای با درد، جان می دهند؟
یا آزاده محجوب و رامیاد در آن لحظه سرگرم رسیدگی و نجات چند حیوان هستند؟
نه! خانم کیوانبخش سرگرم نقشه کشی برای بستن شفاخانه و پناهگاه آناهیتا هستند چون اینقدر سبک مغز تشریف دارند که گمان می کنند این حیوانات بهتر است با رنج و عذاب بمیرند ولی کسی به آزاده و رامیاد دیگر اعتمادی نکند...
براستی این گونه انسانهای تهی مغز چه سودی می برند از این تهمت زنی ها؟ شاید ایشان قصد ایجاد پناهگاهی سود رسان!!! دارند و کمک کنندگان به شفاخانه آناهیتا را می خواهند بسوی خود جلب کنند؟!!!
شما در حالی خود را صاحب این سگ می دانید که تنها هزینه ی بخشی از درمان آن را پرداختید و از این خانه به آن خانه پاس دادید و هیچ مسوولیت دیگری را پذیرا نشدید!
با این حساب، تمام کسانی که به پناهگاه کمک می کنند هم باید پس فردا دم در پناهگاه صف بکشند و بگویند: حاجی انا شریک!!! این سگو من آوردم!!! اون سگو اول من دیدم!!!
خانم جان! ادعای حیوان دوستی داشتی و دستت به دهانت می رسید و کمک کردی، سپاس گزاریم. البته بدون اینکه مانند رامیاد و آزاده زیر بار قرض کمرت بشکند!!!
ایشان فرموده اند که "دو ماه پیش که به شما زنگ زدم و ملتمسانه خواستم یه خبری از جسی به من بدین یا بذارین فقط ببینمش و بهتون گفتم دلیلش شایعاتیه که در رابطه با واگذاریهای فرهاد معصومی ( رامیاد پاکمنش ) شنیده ام نگرانم."
نخست: اینکه خانم محترم! مگه این سگ بینوا اسباب بازی شماست که هوس دیدنش رو کردی؟! آنقدر بیخرد هستید که نمی دانید این حیوان به خانواده جدیدش عادت کرده و چنین دیداری او را آشفته و پریشان می کند؟!
دوم: این شایعات رو که خودتان و اون دارودسته شعبون بی مخ های فیسبوکی تان راه انداخته اید!
خوشمزه ترین سخن این خانم این است:" وقتی این شایعات شدت گرفت عشق مجنون وار من به جسی منو مجبور کرد که به شما شک کنم"
خانم خونه امن و گرم خودش رو از این سگ دریغ کرده، حتی یک شب هم در کنارش بیدار نشسته، یک بار کثافت های اونو تمییز نکرده، یک بار با ناله های پر از دردش از خواب بیدار نشده، یک بار...معنی عشق مجنون وار رو هم فهمیدیم!!!
در پایان از این خانم نادان خود نما می پرسم: آخر انتظار داشتید که سگی که جوان نبود، اینقدر آزار دیده بود، مدت ها به زنجیر کشیده شده بود، بدنش انباشته از کک و کنه بود، فتقی بزرگ داشت، حامله بوده و تحت عمل جراحی قرار گرفته بود و پایش هم باید عمل می شد، عمر نوح داشته باشد؟!!!
شما یا قصد و غرضی دارید و یا بالاخانه را به دوستان فیسبوکی بسیار مشکوک تان اجاره دادید!!!
اگر واقعا ادعای حیوان دوستی دارید، همین امروز از آزاده و رامیاد پوزش بخواهید تا آنها بتوانند وقت و نیرویشان را صرف کمک به حیوانات کنند...
و خطاب به جناب مامور اطلاعاتی مصطفی شفیعی که شغل شریف ضبط نوارهای گفتگو را دارند بگویم بله این رسم بسیار خوبی است که پس از واگذاری برای اطمینان از خوبی شرایط زندگی سگهای واگذاری شده به آنها سر زده شود، کاری که حتی در خارج هم با وجود اینهمه داوطلب به سختی انجام می شود! نه در شرایطی که کسانی که ادعا می کنند که حیوانات را دوست دارند، بگفته خود ایشان ٢٠ تا ٢٠ سگ به آزاده و رامیاد که تقریبا دست تنها روزانه، درگیر ده ها سگ بیمار هستند، بسپارند و خودشان بروند به دنبال کیف و لذت از زندگیشان!!!
و خطاب به مسخره هایی مانند این جناب الاف بگویم که نظرها پاک نمی شوند بلکه زرزرهایی پاک می شوند که کمکی به حیواناتی که عذاب می کشند نمی کند!!!