۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه

یک خبرخیلی خیلی خوب!

بیستمین نامه ی محمد نوری زاد به رهبری

به نام خدایی که شرم آفرید

یک خبرخیلی خیلی خوب!
سلام به رهبرگرامی جمهوری اسلامی ایران

پیش از آنکه این خبرخیلی خیلی خوب را به جناب شما تقدیم کنم، تقاضا دارم کمی صبوری بخرج دهید تا من به یک سخن کوتاه اشاره کنم. قول می دهم بلافاصله بعد ازطرح این سخن، به سروقت آن “خبرخوب” ومطول بازروم. آنجا که من خبرخوبی برای شما پدید آورده ام، چراخبرخوب شما ازمن وجمعی چون من دریغ شود؟ با این تفاوت که خبرخوب من به نجات وامنیت ورفاه رشد وآبادانی کل کشوروبقای خود شما منجرمی شود، وخبرخوب شما اما تکان مختصری به زندگی من و عده ای دیگراز زندانیان درمی اندازد.
واما سخن کوتاه من:

تقاضا دارم به حجة الاسلامان مصلحی و طائب دستور فرمایید آن پنج دستگاه کامپیوترحرفه ای ولوازمی را که از دوسال پیش ازمن برداشته اند، واقلام دیگری را که ازسایرین برده اند به ما باز بگردانند. اجاره ی دستگاههای خود من روزانه حداقل یکصد هزارتومان است. این یکصدهزارتومان را دردوسال ضرب کنید تا بدانید امثال من چقدراز اطلاعات و سپاه شما طلبکاریم. به این حجة الاسلامان بفرمایید: برداشتن اموال مردم اگرازهرسارق بی سروپایی پذیرفتنی باشد، ازکسانی که به لباس پیامبرفروشده اند پذیرفتنی که نیست، جزخسارت وآشوب وازهم دریدن شعارهای اسلامی وانقلابی بهره وفایده ندارد. بویژه آنکه این سرقت های بیشماربه تأیید کسانی صورت پذیرفته است که درمقام وزارت اطلاعات یک کشوراسلامی، و ریاست اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بنا دارند از امنیت واموال وآبروی مردم صیانت کنند. به آنان بفرمایید: “هتک حرز” شهروندان، طبق قانون هرکشورکافروهربیقوله ای جرمی محرزاست. پس شما دو تن و دستگاه عریض و طویلتان چرا ازاین گناه و جرم مستمردست نمی شویید؟ حالا داستان اسکله های قاچاق و هزار هزار فرصت روبیده بماند برای بعد.
خوب، این ازسخن کوتاه من. واما “خبرخوبِ” من از دل اوضاع شکننده ودرهم پیچِ امروزِ ما برمی خیزد. شما نیک ترازهمه ی ما می دانید که حال و روز این روزهای ما اصلاً خوب نیست. شعارهای پوک ما وقرارگرفتن افراد نالایق برمصادراموراولاً، و حساسیت های جامعه ی جهانی ثانیاً، ودسیسه های کشورهایی که بهردلیل از ما خوششان نمی آید ثالثاً، ما را به تنگنایی سخت درافکنده است.
ما به کودک لجوجی می مانیم که ازآغوش مهرومعترضانه ی پدرومادرخود بدررفته. واکنون نه کسی را می شناسد، نه راه خانه می داند، نه وسعت نظری دارد، ونه جذابیتی که مردمان را بدو تمایلی باشد. سکه های توی جیبش نیز بیش از آنکه موجب رهایی او شود، دزدان راه را به وسوسه می اندازد. سرانجامِ این کودک لجوج چه می تواند باشد جزشیون وبه تاراج دادن دارایی اش و نهایتاً: تکدی گری؟ کسی که درهمان گدایی نیزمستقل نیست. وباید کل درآمدش را به حامیان گردن کلفتش بدهد تا لقمه نانی بدو بدهند.
بچشم خود می بینید که این روزها دیگرازشلتاق های رییس جمهورمطلوب تان خبری نیست. و شما نمی دانم چرا مجبورید این جنازه را تا پایان دوره اش به دوش بکشید؟ من بنا ندارم دراین نامه ای که بر”خبری خوب” مبتنی ست، برتلخی ها پای بکوبم و کامتان را برآشوبم. قراراست خبری با شما بگویم که ما را از این تنگنا بدر ببرد و دوام و بقای ما وشما را تضمین کند.
مقدمتاً ازبشاراسد سوری بپرسید این شبها را چگونه صبح می کند؟ از او بپرسید آیا از شبها و روزهای زندگی اش لذت می برد؟ ازاو بپرسید اگرزندگی اش بهمین منوال بدرازا بیانجامد و مثلاً سی سال دیگر نیزبا کشتارورعب وزندانی کردن معترضان به حکومت خود ادامه دهد، آیا طعمی ازلذت وآرامش نصیبش می شود؟ ازاو بپرسید برای برقراری چه شرافتی هموطنان خود را ازپا درمی آورد؟ به او بفرمایید این قبول که مردمان معترض همگی آلت دست اجانب اند وجاسوس و فتنه گر، اما تو درادامه ی رهبری ات بنا داری چه تاج گلی به سرمردمت بزنی که تا کنون نزده ای؟
حالا به داخل قبرقذافی فرو می شویم وهمین پرسشها را بگونه ای دیگر از او می پرسیم. این که: اگر زنده شوی و مجدداً بدنیا بیایی چه خواهی کرد؟ ازاو می شنویم: من می توانستم با بکار بستنِ کمی تعقل هنوززنده باشم وبا آبرودرگوشه ای ازکشورم زندگی کنم. اما لجوجانه خود نخواستم واکنون با هزار خسارتی که برای مردم لیبی ببارآورده ام، درگورخود چشم به راه عقوبت عقبایم. وباز از او می شنویم: آهای رهبران و حاکمان جهان، بگوش باشید، اگر طالب بقا و دوام و همراهی مردمید، با مردم خود یکی باشید. زبان لکنت مردم بگشایید. به خواست آنان بها بدهید. دست به جیب مردم نبرید. دوراز چشم آنان به هزارکار نابجا روی نبرید. واگرروزی همین مردم شما را نخواستند، ازعلیّ مرتضا بیاموزید و خود کنار بروید. و بدانید که خیرشما درهمین کناررفتن است. وگرنه: این من. سرنوشت شما.
رهبرگرامی،
من که بنا دارم خبرخوشی را با شما بگویم، غلط بکنم جناب شما را با قذافیِ پلید همسنگ و هم طراز بدانم. او جفا کاربود و نتیجه ی جفاکاری اش را چشید و به جهنم پیوست. شما کجا و قدافی کجا؟ نه نه، زبانم لال اگر یک چنین نیتی با من باشد. مرا اگر یک چنین نیت شومی درسربود، هرگزاز “خبری خوب” با شما نمی گفتم. خبرخوب را با کسی می گویند که هنوز کورسویی ازامید دراو بچشم آید. ما با شما دل به امید بسته ایم. بله، ما شما را اینگونه می بینیم.
گفتم: اوضاع زمینی و آسمانیِ این روزهای ما اصلاً خوب نیست. هم درزمین به تنگنا و آشفتگی درافتاده ایم، وهم بدلیل برزمین کوفتن بدیهی ترین سنتهای الهی، ازچشم و رحمت خدا دورمانده ایم. اگر دیر بجنبیم، بشاراسد سوری، فرشی ازروزها و شب های تلخ خود را پیش پای ما خواهد گستراند. اما هنوزما را فرصت اندکی مانده. ومن چتر”خبرخوب” خود را درهمین فرصت اندک وا می گشایم. منتها “خبرخوب” من به ضروت های ظریفی محتاج است. وبرای اثربخشی تامّ وتمامش به همراهی کسانی دیگرنیزنیاز دارد. من یک چند نفری را که حضورشان برای دستیابی به آن “خبرخوب” حتمی است برمی شمرم و از جناب شما نیز می خواهم که یک چند نفری را خود شما براینها بیفزایید. من و شما و این چند نفر باید به یک جایی برویم که آن “خبرخوب” برای ملاقات ما پای می کوبد. به کجا؟ خواهم گفت. ابتدا باید همراهان خود را برای آن ملاقات شورانگیز برگزینیم. من شخصاً این افراد و این جمعیت ها را پیشنهاد می کنم:
یک: جناب هاشمی رفسنجانی، بدلیل سهم ونقشی که درهزارتوی انقلاب داشته است. ومی شود سر انگشتِ ایشان را درهر حادثه ای رصد نمود. وی شاید بیش از همه ی ما بداند قافله ای که برقوس یک دایره راه می پیماید، نه به گمگشتگی، بل به خود فریبیِ مؤکّد دچار است. چرا که هرچه راه برود، به نقطه ی عزیمت خود نزدیکتر می شود. نقطه ی عزیمتی که ازشادابیِ روز نخست تهی است. خستگی وبی سرانجام مسافران این می گوید.
دو: جناب سید محمد خاتمی، ازآن روی که هشت سال تمام اراده ی بسیاری از امور کشور بدست او بود. او می توانست کارها بکند، ونکرد. او می توانست آنچنان اوج بگیرد که برای پایین کشیدنش به نفس تنگی بیفتند. او می دانست: قطب مخالفِ آن کسی که دروغ می گوید، کسی نیست که راست بگوید. بلکه آن کسی است که به رغم راستگویی، راه بردروغ ببندد. وخاتمی این دومی را نادیده گرفت. خاتمی باید مسئولیت را می جوید و فرو می برد. که اگر مسموم بود، بالا می آورد، واگر گوارا بود، خود بالا می رفت.
سه: جناب احمدی نژاد، از این روی که او تجلی عوامیت و برآمده از بُهت وبیماری ما ایرانیان است. برخی از آدمیانِ تاریخی غذا را می چرند. اینجا همانجاست که معده هایشان بهم لبخند می زند و احوال هم را می پرسند. معده هایی که باهم دست می دهند وبا هم روبوسی می کنند و بهم متلک می پرانند و زیر چشمی همدیگررا می پایند. ضیافت معده ها، یکی از رایج ترین های تاریخ بشربوده است. ضیافتی که درآن، حجم معده ها ملاک برتری است. جایی که عقل به حاشیه می رود و جهالت آذین می پوشد. آقای احمدی نژاد ازاین روی که عقلانیت ما ایرانیان را به طعنه گرفت و برتن بسیاری ازما معده ای از جهالت پوشاند، درنوع خود پدیده ای کم نظیراست. ما که نه، تاریخ باید به تحلیل این پدیده ی نوظهور دورخیز کند. حضوراین پدیده درآن صحنه ی ملاقات ضروری است. حتماً!
چهار: همه ی مراجع تقلید فعلی، بخاطراین که برعمده ی فعل و انفعالات کشور چشم داشته اند وبا سکوت یا همراهیِ خود آنها را امضا فرموده اند. اینان نیک می دانند که پای تاریخ از بلاهت آدمیان آبله گون است. ومی دانند: بنای مرجعیت شیعه ازابتدا برروبیدنِ جهل و بلاهت پاگرفته است نه اینکه بربلاهت مردمان برج بسازد. مراجع ما آزمونی سخت و سهمگین را ازسرگذرانده اند. آزمونی که جوانان ما را پیرکرد و پیران ما را فرسود. چه می گویم؟ روزهای سخت مراجع ما هنوز درپیش است. مراجع ما می دانند این جاذبه نیست که فرد را برمی کشد. گاه دوری وگریز است که آنان را به معرکه می خواند. علمای سابق ما چرا شجاعت را ضروری مرجعیت می دانسته اند؟ و گریز از دنیا را ضروری تر؟
پنج: همه ی نمایندگان مجلس درتمام دوره ها، که برای صیانت از حق مردم سوگند خوردند واین سوگند را صمیمانه بخاک افکندند. خیانت ها وغارت ها و قوانین خاک خورده را بچشم خود دیدند و دم برنیاوردند. برای شنودن آن “خبرخوب” حتماً آقایان روح الله حسینیان و احمد توکلی هم باشند. تا اولی اخلاق و ادب و امنیتی را که با لباس پیامبر آمیخته به نمایش بگذارد و دومی رنگهایی را که به صورت شعار افشانده صیقل دهد.
نمایندگان ما باید همانجایی که برصندلی نمایندگی نشسته بودند، زمین زیر پا را می خراشیدند و خاکش را پس می زدند و به گودیِ گورخود فرو می شدند. به جنازه ی مدفونشان که می رسیدند، به صورتش تُف می کردند و بازازسرگورخود برمی خاستند تا وقتی دیگر. جنازه ی آنان باید از دستشان کلافگی می گرفت. نبش قبر، یکبار و دوبار نه هرروز و هرساعت. بله، جنازه ها باید از یقه درانی نمایندگان ما پای فرارمی جستند. نماینده ای که بخاطر حقوق تباه شده ی مردم، دم به ساعت یقه ی خود را نگیرد و ندراند وبه نبش قبرخود نپردازد، همان جنازه ی بی تکان نشسته برصندلی نمایندگی است ونه بیشتر. وما متأسفانه دراین سالها، قبرستانی از نمایندگان فربه و بی تپش برآوردیم. با سنگ قبرهایی مجلل و سیستم صوتیِ دِبش. قانون؟ شوخی نفرمایید.
شش: همه ی وزرا از ابتدا تا کنون، آنانی که برزمین ناهموار این سرزمین بی دروپیکرشکم ساییدند و بزعم خود سنگ برسنگ نهادند اما عجبا که بنای درستی از بلندای های و هویشان بالا نرفت. وزرای ما باید بدون آنکه هیچ پیش شرطی برای خود قائل شوند، هراز چندی به یک جزیره ی متروک می رفتند و بخش قابل توجهی از فضولات فکری خود را درآنجا دفن می کردند و درراه بازگشت کل جزیره را با فشاریک دکمه بهوا می فرستادند. بدا که وزرای ما همیشه هزار مسئله ی فردی و صنفی را بدوش می کشیدند و تنها یکی از مسائلشان مردم بود. وزرای ما همه چیز داشتند الا همان جزیره را. والبته این “رفاقت” بود که دراغلب وزارتخانه ها جای “لیاقت” را گرفت تا وزرای ما راه آن جزیره را نپیمایند.
هفت: همه ی قاضیان دستگاه قضا، وبویژه شیخ محمد یزدی و همین جناب آملی لاریجانی، که قانون را با ندانم کاری های خود دم در دستگاه پرآوازه اش روبه قبله خواباندند و گوش تا گوش سرش را بریدند تا عبرت تاریخ شود و هرگزدم ازحقوق مردم و حاجت های قضایی آنان برنیاورد. معتقدم نوازندگان با هرمهارتی که دارند، تنها بخشی از ظرفیت سازها را برمی کشند. روزی را تجسم کنید که سازها با همه ی استعدادشان به صدا درآیند. بهشت نه مگر آنجاست؟ جایی که نغمه ها، فضای مناسب وگوش شنوا بیابند.
دستگاه قضایی ما نیز باید به یک چنین چشم اندازی دست می بُرد. که عدالت را از غربت بدر می آورد و غبارش می روبید و صدای دلنوازاورا بگوش جهانیان می رساند. نه این که براو زنگار بنشاند و جنازه اش را به گورعمیقی ازمذلت دراندازد و براو تلّی از تباهی فرو ریزد. برای خیلی ها رستگاری، زنگوله ای است تاهرکس به تناسب حال به آن تنه ای بزند و صدایی از او برآورد. برای دستگاه قضایی ما رستگاری درتعداد سنگهایی بود که می توانست از پیش پای مردمان بردارد که برنداشت. بلکه بالعکس، سنگ هایی سنگین به پای قانون ومردمان بست و به پایشان سنگ نیزکوفت.
هشت: روحانیان، که باید مثل کبریت، درهمجواریِ آتش، کمر به خاموشی می بستند. ونه چون چوبِ تر. که تا شعله ورشدن فاصله بسیار دارد. خاطره ای که یک چوب ترازآتش دارد، به اشتعال او نمی انجامد. وگرنه جنگلها با همین خاطره خاکسترمی شدند. دراین انقلاب، روحانیان ما خوش برآمدند اما بقدر همه ی عمرتاریخ، فرصت سوزاندند. روحانیان ما به کجاها که می توانستند سربزنند و سرنزدند. دریغ که فرصت گذشت و روحانیان ما از قافله ی پرشتابِ شهامت و علم و فرصت سنجی و حق گویی و حق گرایی جا ماندند.
کمی دیر شده اما چرا نگویم: تجاوز، حتماً درمعنای جنسی و مالی و سرزمینی اش متوقف نیست. تجاوز می تواند حتی درهمین کلمه ها صورت پذیرد. یک نویسنده درهرکجا که دروغ می نویسد، به حقِ کلمه هایی که برمی گزیند تجاوز می کند. روحانیان ما، هم به حقِ صنفی خودشان تجاوز کردند و هم به آن رسالتی که عهده دارش بودند.
خلاصه این که: روحانیان ما هم خودشان را هدر دادند وهم دینی را که بنا برتبلیغش داشتند. شما یک منبرآزاد دراین سرزمین فلک زده نشان من بدهید تا من بدانسو شتاب کنم. منبری که پایه های آن از حق باشد و پله های آن از ادب و انصاف و بلندای آن از علم. حیف که زمان سپری شد و رفت. مگراین “خبرخوب”ی که من بنای گفتن آن دارم چاره سازی کند وروحانیان ما را برسرقراری که با خدا بسته اند باز بگرداند. وگرنه اگر زمان گذرکند، واین نیم فرصت نیز بگذرد، روحانیان ما باید برای همیشه بجای آب افسوس بنوشند و بجای نان حسرت بخورند. مباد درحق روحانیانی جفا کنم که با همه ی سلامتشان، ناگزیردرامتداد روحانیان جفاکار قرارگرفتند وازآسیب آنان خراش خوردند. روحانیانی که بغض در گلو،مفری برای واگشودن فهمشان نیافتند.
نه: دستگاههای امنیتی، چه اطلاعاتی و چه سپاهی. ازاین روی که این دستگاهها دراین سی و سه سال علاوه بربایستگی های حرفه ای که جای تقدیرنیز دارد، توانستند به بازتعریف مشتقاتی از معارف دینی دست یابند که پیش از آن برای مردمان تاریخ نامکشوف بود. معتقدم دستاوردهای اینچنینی این جماعت که ازیک نظام دینی برآمدند وبرسراین کشورآوارشدند، باید درکتاب دستاوردهای بکرجهانی ثبت و ضبط شود تا مبادا دیگران اینهمه فراورده را به نام خود بالا بکشند. جماعتی که قانون را درپوزخند، حق مردم درخمیازه، پاکدستی را درطنز، انصاف را درخارش، آبروی مردم را درمستراح، حریم های خصوصی را دراستکان چای، ادب را درعطسه، واموال مردم را درجیب خود فرو فشردند وآنچنان برآیندی ازسکرات یک دین آسمانی برکشیدند که مگرانبیا عظام با آن اتصالی که به کانون وحی داشته اند به ترمیم اینهمه هرزگی حریف شوند.
ده: آن جماعت ازمردم که برسایرین جفا کردند. این جماعت با فریبکاری، با دروغ، با دورزدن قانون، با تطمیع دیگران، با ریاکاری، با بالاکشیدن حق این و آن، با رانت خواری و رابطه گرایی، با سکوت، با همراهی، وبا نفهمی های خود سهم تعیین کننده ای در تخریب شاکله ی کلی جامعه داشته اند. حضور اینان نیزدر جایگاه مخصوصی که من برای شنودن آن “خبرخوب” برساخته ام بسیارضروری است.
واما آن “خبرخوب”
حالا وقت آن رسیده است که ما و شما و این اشخاص واین جمعیت هایی که من پیشنهاد داده ام، و کسانی که خود جناب شما براینها افزوده اید به جایگاه برآمدنِ آن “خبرخوب” برویم. محل مورد نظرمن، یک سالن سرپوشیده مثل سالن های ورزشی است. همه برسکوها می نشینیم و شما ریاست جلسه را بعهده می گیرید. مقدمه ی “خبرخوب” اززبان جناب شما جاری می شود. این که: دوستان، بزرگان، هریک ازما درپدید آمدن نابسامانی های این سرزمین آسیب دیده دخیل بوده ایم. گرچه اوضاع زمینی و آسمانی این روزهای ما خوب نیست، اما ظاهراً خبرخوبی درراه است. ما هنوز به انتها نرسیده ایم. ما راهنوز امید هست. تا مگردرحد مقدور، آبِ رفته بجوی بازبگردانیم. صدا و تصویرما اکنون بطور زنده از شبکه های داخلی و خارجی پخش می شود. ما امروز درقدمگاه تاریخی خویش ایستاده ایم…..
کلمه ها نای بیرون خزیدن از گلوی مبارک شما را ندارند. ازادامه ی سخن بازمی مانید. به آقای هاشمی اشاره می فرمایید که رشته ی کلام را دردست بگیرد. شرمی غلیظ برچهره ی ایشان نشسته است. دل دل می کند اما او نیز پای برخاستن ندارد. به آقای خاتمی رو می کنید. که یعنی شما بیا و پشت این تریبون بایست وبا مردم ایران سخن بگو. آقای خاتمی چه بگوید؟ بگوید: ای مردم، من شرمنده ام که اوضاع کشوربدینجا انجامیده ومن بقدرسالهای مسئولیتم باید پاسخگوباشم؟ ازهرمرجع و روحانی و قاضی و وزیرومسئولی که می خواهید روبه مردم قرار گیرند و ازآنان بخاطرسالها خسارت پوزش بخواهند، کسی شهامت برخاستن و پای پیش نهادن ندارد. که اگر می داشت، تا کنون از مردم عذرخواسته بود.
نهایتاً منِ نوری زاد برمی خیزم تا این “خبرخوب” از گلوی من سرازیر شود و بقای ما و شما را تضمین کند وکشوررا ازهزار حادثه ی درکمین برهاند. ومن، اینگونه لب به سخن می گشایم:
سلام به مردمان سرزمینمان ایران
سلام به شما شیعیان و سنیان و مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان وبهاییان و درویشان و با دینان و بی دینان وبا حجابان و بی حجابان کشورمان ایران. سلام به شمایانی که با تبسم وهزار آرزو به روی ما آغوش گشودید و اداره این کشور را به ما سپردید و ما اما به امانت شما دست بردیم و تا توانستیم از آن برداشتیم یا امانت های شما را هدر دادیم و سوزاندیم و راه بجایی نیز نبردیم.
سلام به دختران و پسران
که تا چشم گشودید از ما ترشرویی و عصبیت و تحکم و محدودیت دیدید و ناگزیردم برنیاوردید. ای من فدای مظلومیت شما که بدست پرشقاوت ما جوانی تان ازکف رفت و ما مجالی برای سخن گفتن و اعتراض بشما ندادیم. ما شیعیان، مظلومیت را درکربلا می جوییم. وحال آنکه سالها شما مظلومانه درکنارما بوده اید وچشم ما لیاقت رؤیت جمال شما را نداشت. ای جوانان سرزمینمان ایران، این من، نوری زاد، مرا بگیرید و به تقاص سالها فریب و آسیب و غارت، بند از بندم بگسلید. بخاطرجوانی نابی که از شما ضایع کردم به صورتم تف کنید. بخاطرشادمانی و شادابی ای که از شما دریغ داشتم، گریبانم بگیرید و ازهم بدرید. بخاطرحقی که از شما در اجتماع ومجلس و دولت و دستگاه قضا تباه کردم، شماتتم کنید و از من روبگردانید.
من شما را بخاطر یک اعتراض ساده به زندان انداختم و درسلولهای انفرادی شما را بدست هیولاهای خود سپردم تا برشما شنیع ترین رویه های غیرانسانی فرو ریزند. من، نوری زاد، جوانی شما را سوختم. ای آتش برمن گوارا که سوختن شما را دیدم و ضجه های شما را شنیدم و از شما رو برگرداندم. آیا مرا می بخشایید؟ این من، قاتل و شکنجه گرو غارتگرو مانع رشد و شادابی شما، آیا می توانید به صورت من بنگرید و به من بگویید: بخشیدیمت؟ مرا ببخشایید ای دلسوختگان. من امروز ازهرخطایی که مرتکب شده ام پشیمانم. مرا به سرنوشت و بیچارگی ظالمان احالت مدهید. من خود برخطاکاری خویش معترفم. پوزش مرا بپذیرید و از من درگذرید. گرچه خود نمی دانم اگر بجای شما بودم، واینهمه آسیب از کسی دیده بودم، مرا آیا شجاعت بخشودن او بود یا نه. اما شما بزرگی کنید و مرا ببخشایید. شما را به جوانی ای که از شما تباه کردم سوگند، مرا نفرین مکنید. من امروز دلشکسته ام. از تجسم جفاهایی که برشما روا داشته ام. از آسیب هایی که برشما بارانده ام. به من رحم کنید. به کسی که به شما رحم نکرد.
سلام به بانوان این سرزمین زخمی
شما سرسلسله ی آسیب دیدگان این سرزمین زخمی هستید. ما بلافاصله پس از بعهده گرفتن سکان این کشور، به اول کسانی که جفا کردیم شما بودید. به اجبار شما را به رعایت حجاب مجبور کردیم و عبوس ترین چهره ها را برای برخورد با شما بکارگماردیم. شما را درامتداد یک باورغلط تاریخی، ناقص و رشد نایافته دانستیم وراه حضوردربخشهایی از جامعه ی علمی واجتماعی کشوررا برشما بستیم. از این که یک بانو با همه ی شرافت و علم و شایستگی اش به مقامی ومسئولیتی درآید تنمان لرزید. درمحافل رسمی و حکومتی، همه جا بانوان چادری را برسایرین برتری دادیم. و دراین میان، به سلامت فکری، وبه شرافت علمی، وبه برتری های مدیریتی بانوان کم حجاب اعتنایی نکردیم. اکنون این ما، این من، مرا و مارا ببخشایید. بخاطربزرگواری ای که درشما هست و درمن نوری زاد نبوده است. مرا از آن روی ببخشایید که اکنون پشیمانم. از جفاهایی که برشما باریدم. ازخطاهایی که مرتکب شدم. ازنسبت های ناروایی که به مقام شامخ شمایان روا داشتم. ازسنگهایی که پیش پای شما وانهادم. وازاین که قدر شمایان را ندانستم و راه را بررشد و برآمدنتان بستم. به صورت من بنگرید و حلالم کنید. مرا به آخرت و حساب و کتاب خدا حوالت مدهید. اگر می توانید درهمین دنیا، درهمین اکنون مرا ببخشایید.
سلام به پیروان سایر مذاهب و مسلک ها
آزادی و فراغت و حضور اجتماعی و سیاسی و اقتصادی سالهای پیش از انقلاب شما بسیار بیشتربود. اما شما پا به پای ما درسرنگونی رژیم سابق همراهی کردید تا مگر به افق مطلوب تری چشم وا کنید. ما به شما فراوان ظلم کردیم. جوری که راه ورود شما را به دستگاهها و ادارات و سایر منصب ها بستیم. وشما را چاره ای باقی نگذاردیم الا پذیرفتن هرآنچه که ما به شما تحکم می فرمودیم. شما را واداشتیم که تمایلات دینی ما را رعایت کنید. وخود ما هرگز به شما اجازه ندادیم تمایلات دینی و سنتی خود را آشکار کنید. چهره ای که ما از دین خدا آراستیم، برخلاف شما که نرم و مصلحانه اید، خشماگین و عبوس و آکنده ازهیاهوبود. ما همسایگان دینی خوبی برای شما نبودیم. ما را بخاطر روح مصلحانه ای که از آسمان خدا دریافته اید، ببخشایید. ما دلهای شما را شکستیم. وراه ورود شما را به اجتماع مطلوبتان بستیم. ما هرگز شما را انسانهای انتقامجو ندانسته ایم. پس ازما انتقام مگیرید و از خطاهای ما درگذرید.
سلام به فرهیختگان و تحصیلکردگان و متخصصان و دانشجویان و اهالی فرهنگ و هنر
رفتارما با شما نیز خوب نبود. زاویه ی تنگی که ما از آن به جهان می نگریستیم، هرگز به ما اجازه نداد شما را بفهمیم و درکنار دغدغه های شما قرار گیریم. ما عرصه های حضور شما را درهم فشردیم. با گسیل اوباشان مذهبی به محافل علمی شما اجازه ندادیم فرزانگی و فرهیختگی دراین کشورپا بگیرد. چرا که درآن صورت، خود ما، با سواد کمی که داشتیم، از شما عقب می ماندیم و سخنی برای شما نداشتیم. ما جایگاه علم را درکشورمان خفیف ساختیم. وبه راهی که شما مشفقانه نشانمان می دادید درنیفتادیم. ومحیطی برای دانشگری و آراستگی های هنری نپرداختیم. راه گلوی دانش و هنرشما را بستیم و قدر شمایان را خوار فرمودیم. بخاطر بزرگی ای که درشما نهادینه است، وبخاطرخشمی که درشمایان نیست، وبخاطرادبی که ازشما برمی جوشد، وبخاطرفردایی که چشم به راه شماست، ازما درگذرید. ما خود بخاطر اخم یک نفر، سالها براو تنگ گرفتیم، پس به شما حق می دهیم که دربخشایش ما به تأمل بنشینید.
سلام به کارگران و کشاورزان و صاحبان مشاغل
جفای ما به شما کم نبود. ما شأن تولید را برزمین گرم ندانم کاری زدیم. انرژی و غیرت و توانمندی های شما را به حاشیه راندیم. شما را به آوارگی و مهاجرت از جایی به جایی و از این شغل به شغلی دیگر درانداختیم. محصولی را که شما به راحتی درهمین داخل تولید می کردید، جلوی چشم شما از خارج وارد کردیم واجازه دادیم دامنه ی ورشکستگی های شما گسترش یابد. درمسیراین بی تربیتی بزرگ، اکنون ما به چنان تنبلی ملی درافتاده ایم که مگر جوانان و پیران افغانی زیرپای ما را بروبند و دیوار کج خانه مان را راست کنند. مرا و مارا ببخشایید و از خطاهای بیشمار ما درگذرید تا مگر “فردا” با همه ی ظرافتهایش به روی بُهت زده ی ما لبخند بزند و ما را از این سردرگمی بدر ببرد.
سلام به پدران و مادران و خانواده های شهدا
ما فرزندان شما را فرسودیم. و گاه به بهانه های سست آنان را به زندان انداختیم و راه تحصیل و معیشت آنان را بستیم. جمعی از آنان را – بی آنکه فرصتی برای دفاعشان قائل شویم – کشتیم. قدرشهدای شما را ندانستیم. فرزندان شما برای برپایی برازندگی های جامعه به دل حادثه زدند تا این جامعه از دروغ و نفرت و دزدی تهی باشد. تجلیل ازمقام شهید به این نیست که با چند پوستر و چراغ چشمک زن به استقبال سالروز شهادتشان برویم. تجلیل از شهدا، روفتن زشتی از صورت جامعه است. همان که ما هم فراموشش کردیم وهم خود درتکثیرآن دخیل شدیم. می دانم انتظار بخشایش از شما دلشکستگان دشوار است. اما شما را به رفتگانتان سوگند، ازما بگذرید تا دیگران بیاموزند دراوج نفرت ازجماعتی که به شما ظلم کرده اند و به دل شما داغ نشانده اند، می شود درگذشت وبخشود و برای همیشه ریشه ی کینه های تمام نشدنی را برآورد و به دور انداخت. شما آموزگارآن برکتی باشید که ما شعارش را دادیم و بدان عمل نکردیم.
سلام به کودکان و نوجوانان
به آنانی که ما بسیاری ازفرصت ها و شایستگی ها و سرفرازی ها وسرمایه هایشان را ازهمین حالا به باد داده ایم. به آنانی که قرار است مردان و زنان بالغ و رشد یافته ی فردای ما باشند. به آنانی که تا آمدند بخندند و کودکی کنند، با عصبیت های ما مواجه شدند و به لاک کودکی خویش فرو خزیدند. شما نیز دست بخشایش به سرما بکشید. شمایی که هنوز با لبخند و با دلهای صاف و صیقلین همجوارید. شمایی که هنوز با کینه و نفرت بیگانه اید.
سلام به قهرکردگان و مهاجران
جفای ما بشما کم نبوده و نیست. شما از کشورخود بیرون نرفتید، بلکه از مسیرتوفان جهل ما بدر شدید. کدام عاقل به کشورش پشت می کند؟ وکشورش را با هزار هزار کارِ برزمین مانده بجای می گذارد و به دیاری دیگر می کوچد؟ شما را تاب جهالت ما نبود. رفتید تا مگربعدها به میهن خود بازآیید. چرا که درهیچ کجا – گرچه دربهشت روی زمین – دلتان آرام نخواهد گرفت. ای من خاک پای شما درآن لحظه هایی که از سوزدلتنگی می سوختید و ما را فهم سوز شمایان نبود. عزیزان، ما شما را تاراندیم با صفت های گوناگون. از لامذهب و جاسوس و روشنفکر و بی وطن و اجنبی گرا و خود باخته و غربزده و بی غیرت، تاهرزه وهرجایی و خود فروش.
شرممان باد از این همه جفایی که برشما رفت و ما هیچ فرصتی برای ترمیم این همه جفا به شما ندادیم. اموال وسهم شما را ازاین کشوربالا کشاندیم و با اسلحه ها و زندانهایمان برای شما دخمه های مخوفی از ترس پرداختیم تا مگر خیال بازآمدن به ذهن شما خطور نکند. شما مگر از ما چه می خواستید؟ می گفتید: این حق قانونی هرایرانی است که درهمه ی دستگاهها حضورداشته باشد و به تناسب شایستگی هایش مسئولیت پذیرد. می گفتید: چرا باید کودن ها و نورچشمی ها برکشیده شوند و دیگرانی که برترند، عقب رانده شوند. شما آزادی می خواستید. می گفتید: این حق هرایرانی است که اعتراض کند. راهپیمایی کند. واعتراضش را به گوش مسئولین برساند. اکنون این ماییم. خستگان و جفاکاران و ترشرویان و غضب کردگان. آیا هنوز الفتی ازبخشایشگری با شمایان هست؟ حتماً هست. پس ازخطاهای ما درگذرید و راه آشتی واکنید تا مگر این فرصت های باقیمانده را با شما و با برآمدن شما مدیریت کنیم. چه با حضورما وچه بی حضورما.
سلام به بیکاران و معتادان
کشوری که برسرهزار ثروت ملی خیمه بسته، چرا باید اینهمه بیکار و معتاد و ورشکسته داشته باشد؟ سهم شمایان ازاین همه ثروت ملی کجاست؟ ما با سرمایه های شما چه کرده ایم؟ به کجاها به دست باد سپرده ایم؟ وچرا باید دست شما از معیشت وکارو سلامت تهی باشد؟ جزاین که دستیابی به مقام نخست اعتیاد درمیان همه ی کشورهای جهان تنها ازاین روی نصیب ما شده است که ما سرمان بجایی دیگر گرم بود و دلمان درهوای مطلوبی دیگر خوش بود. وگرنه کدام کشور به ذخایرانسانی اش ایچنین جفا می کند که ما کردیم. ایکاش درشما اینهمه نفرت پا نمی گرفت و می توانستید از خطای ما گذرکنید. اینک این ما، ورشکستگان واقعی. آنانی که سی و سه سال برشما سواربودیم و برگرده های شما بارنهادیم و به شخصیت انسانی شما چیزی نیفزودیم. بلکه از شخصیت انسانی و هویت این جهانی شما فرو کاستیم. راستی آیا از ما درمی گذرید؟
رهبرگرامی،
من به نیابت از جناب شما و همه ی مقصران این سالهای پس از انقلاب، با آسیب دیدگان سخن گفتم. “خبرخوبِ” من همین است. این که رخ به رخِ این مردم تحقیرشده و توسری خورده بایستیم و ازآنان پوزش بخواهیم و دلجویی کنیم. این تنها راه بازگشت ما به عرصه ی برقراری است. چه این که مردمان ما را بخواهند یا نخواهند. مهم فرابردن این رسم پوزشگری است. همان خصلت مؤکدی که انبیا برآن تأکید ورزیده اند. که اگر خطا کردیم، پوزش بخواهیم و درجهت پاکسازی خطا قدم برداریم. شما را بخدا از این خیرخواهی بزرگ عبور نکنید. واین سخن مرا به حساب سخن یک بریده و پشت کرده به نظام نگذارید. ما وشما روزهای سختی پیش رو داریم. تنها راهی که ما را دراین بحران ویرانگر مدد می رساند، دلجویی ازمردمان است. کورشوم اگر شأن و منزلت شما را با این نوشته خفیف خواسته باشم. شما با بها دادن به این توصیه، قد می کشید و سربرمی آورید و به دلها پای می گذارید. مهم همان قدم نخست است. یک یاعلی بگویید و ازجا بربخیزید. یاعلی!
 پنجم بهمن ماه سال نود
بدرود تا جمعه ای دیگر
با احترام و ادب : محمد نوری زاد

دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۰

استمداد مادر زندانی سیاسی محکوم به اعــــدام برای نجات فرزندش

من آمنه قادری مادر زندانی سیاسی محکوم به اعدام زانیار مرادی هستم. از تمام مردم، سازمان امنستی اینترناشنال وسازمان های حقوق بشری، سیاسی و مدنی و آنهایی که برای حقوق بشر و آزادی و یکسانی تلاش میکنند تقاضا میکنم که برای جلو گیری از این حکم ناعادلانه نا انسانی که نسبت به زندانیان سیاسی و مدنی، بخصوص برای جلوگیری ازاجرای حکم اعدام زانیار و لقمان مرادی اقدام کنند.
بخاطر اینکه آنان همچین جرمی را مرتکب نشده اند. مردم و خانواده قربانیان خودشان این مساله را به خوبی میدانند و امید وارم که با حمایت خودتان از این حکم جمهوری اسلامی جلوگیری کنید. با تشکر فراوان
 فیلم

دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۰

۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

حیواناتی که با زباله پروار می شوند!

و شما گوشت آنها را با اطمینان خاطر نوش جان میکنید!!!
ماموران شهرداری حین دادن علوفه به گوسفندان!!!
یکی از مراتع سر سبز، در یکی از پاکترین کشورهای جهان!!!
  این هم آبی که می نوشند!!! اشتباه نکنید این فاضلاب کارخونه تولید مواد شیمیایی نیست، زاینده رود خودمان است!!!

حقایق پشت پرده مزرعه پرورش سگها

لطفا بخوانید، آگاه شوید و در پخش آن یاری کنید

مزرعه توله سگ یا "Puppy Mills" به مکانهایی تجاری گفته میشود که در آن توله سگ ها برای فروش و کسب درآمد، پرورش می یابند.
سالانه صد ها هزار توله سگ، در اینگونه مزارع در قفس های کوچک، نمناک، غیربهداشتی و پر ازدحام، بدون مراقبت دامپزشکی، مواد غذایی کافی یا آب آشامیدنی سالم و تمیز، نگهداری یا بهتر بگویم زندانی میشوند. توله سگها از هر گونه امکانات تفریحاتی، دویدن و بازی کردن با همنوعان خود محروم هستند.
برای به حداقل رساندن پاکسازی قفس ها از ادرار و مدفوع، سگ ها اغلب در قفس هایی با کفپوش سیمی که باعث زخمی شدن پنجه و پاهای آنها میشود، نگه داشته می شوند.
سگ مادر، در کارخانه های تولید مثل، ممکن است تمام طول زندگی خود را در سرمای زمستان و گرمای طاقت فرسای تابستان، در خارج از منزل صرف کنند و یا شبانه روز در داخل قفسی داخل خانه نگهداری شود.
سگ مادر تحت شرایط ظالمانه غیر قابل تصوری بارها و بارها، مجبور به تولید توله سگ برای سود بیشتر می شود.
اغلب پس از آنکه سن سگ مادر به ٤ سال رسید و دیگر نیازی به او نباشد و اگر خودش بر اثر بیماری نمیرد، او را میکشند و سگ جوانتری را جانشین او میکنند.
داستان غم انگیز زندگی یک توله سگ مزرعه  پرورشی،  از چشم اندازی دیگر...

 از مکانی که در آن بدنیا آمدم چیز زیادی یادم نمانده. همینقدر یادم است که تنگ و تاریک بود و آدمها هیچوقت با ما بازی نمیکردند. مادرم را با آن پشم نرمش بخاطر دارم، ولی او اغلب بیمار بود و بسیار لاغر. او به سختی شیر برای من، برادران و خواهرانم داشت. یادم می آید بیشتر آنها مردند، خیلی دلم برای آنها تنگ شده.

 روزی که مرا از مادرم جدا کردند را یادم هست. خیلی میترسیدم و بسیار غمگین بودم. دندانهای شیری ام تازه در آمده بود و من هنوز خیلی کوچکتر از ان بودم که بخواهم از مادرم جدا شوم. ولی او بسیار بیمار بود و آدمها مدام می گفتند که پول می خواهند و از شلوغ کاری های من و خواهرم خسته شده بودند. بنابراین ما را درون جعبه گذاشتند و به مکان عجیب غریبی منتقل کردند. فقط ما دو تا بودیم و از ترس بهم چسبیده بودیم. هیچ آدمی نیامد که ما را نوازش کند یا به ما محبت و مهربانی کند.
 بسیاری از مناظر، صداها و بوهای مختلفی در آنجا بود! ما در یک فروشگاهی بودیم که در آن حیوانات مختلف دیگری هم وجود داشتند! بعضی ها جیغ می کشیدند! برخی هم میو میو می کردند! بعضی هم جیرجیر می کردند! من و خواهرم را توی یک قفس کوچک انداخته بودند. ما صدای ناله و زوزه ی توله سگهای دیگر رو می شنیدیم. آدمها میامدند به ما نگاه میکردند. من از آدم کوچولو ها خوشم می آمد، بنظر می رسید آنها خوشایند و سرگرم کننده باشند و دوست داشته باشند با من بازی کنند.
 تمام روز، ما در قفس های کوچک نگهداری می شدیم، گاهی اوقات مردم بد جنس با زدن ضربه به شیشه فروشگاه باعث ترس ما میشدند. هر از گاهی هم ما را از قفس بیرون میاوردند و به چند تا آدم نشان می دادند. برخی با ملایمت و مهربانی با ما رفتار می کردند، بعضی هم ما رو آزار می دادند و باعث درد ما میشدند. ما همیشه می شنیدیم که میگفتند آخی! چه نازه! من یکی میخوام! ولی هیچ کدام ما را با خود به همراه نمیبردند.
 شب گذشته خواهرم مرد. هنگامیکه فروشگاه تاریک بود، من سرم رو روی پشم نرمش گذاشتم و احساس کردم چگونه زندگی بدن لاغر و نحیفش را ترک کرد. شنیدم که می گفتند او بیمار بود و اینکه مرا باید با تخفیف بفروشند تا هر چه زودتر فروشگاه را ترک کنم. زمانی که بدن بی جان او را از قفس بیرون بردند، به آرامی در عزای او نالیدم. در شگفتم که او را کجا بردند؟
 امروز، یک خانواده آمد و مرا خرید! چه روز خوشی! آنها خانواده ی خوبی هستند، و جدی جدی مرا می خواهند! آنها غذا و یک بشقاب برای من خریدند. دختر کوچک با مهربانی و ملاحظه مرا بغل کرد. من او را خیلی دوست دارم! مادر و پدرش می گویند من چه توله سگ خوب و شیرینی هستم و نام مرا فرشته گذاشتند. من دوست دارم آدمهای جدیدم را بلیسم!
 این خانواده خیلی خوب از من مراقبت میکند، آنها دوست داشتنی، ملایم و شیرین هستند. به آرامی به من آموزش خوب از بد را میدهند، غذای خوب میدهند و یک دنیا عشق و مهربانی. من فقط میخوام این خانواده ی استثنایی را خوشحال کنم! من دخترک کوچک رو خیلی دوست دارم و از اینکه با او بازی کنم و بدوم لذت میبرم.
 امروز مرا نزد دامپزشک بردند. آنجا یک مکان عجیب و غریبی بود و من خیلی ترسیده بودم. دامپزشک از من چند تا عکس گرفت، ولی بهترین دوست من (دختر بچه) آرام مرا نگهداشته بود و میگفت همه چی خوب میشه. بنابراین من هم خیالم راحت شد. دامپزشک باید حرف غم انگیزی به خانواده ی دوست داشتنی من زده باشد چون آنها خیلی غمگین بنظر میرسیدند. من شنیدم که میگوید دیسپلازیای شدید لگن و چیزی در مورد قلب من... شنیدم دامپزشک چیزی در مورد مزرعه پرورش سگ و اینکه مادر و پدرم آزمایش نشده بودند، میگفت. من نمیفهمیدم این حرفها چه معنی ای میدهد ولی از اینکه میدیدم خانواده ام این طور غمگین شده، عذاب می کشیدم. با وجود این، آنها هنوز هم مرا دوست داشتند و من هم هنوز آنها را خیلی دوست دارم!
 من حالا ٦ ماهم شده. سنی که بیشتر سگها، تنومند و چموش هستند، ولی برای من کوچکترین حرکتی دردناک است. درد یک لحظه به من امان نمیدهد و بخاطر درد شدید نمیتوانم با دخترکی که بسیار دوستش دارم بازی کنم. حتی نفس کشیدن هم برایم دردناک است. من تمام سعی خودم را میکنم تا سگی قوی باشم ولی این کار بسیار مشکل است. دلم میشکند وقتی میبینم دخترک اینقدر غمگین است و وقتی میشنوم که مادر و پدرش میگویند فکر میکنیم دیگه وقتش رسیده باشه. تا بحال چندین بار مرا نزد دامپزشک برده اند. تنها چیزی که میخوام این است که گرمای زندگی بخش آفتاب را احساس کنم و بدوم. با خانواده ی عزیزم بازی کنم و پوزه ام را به صورت آنها بمالم.
 شب گذشته ، بدترین شب بود. درد دیگه همدم همیشگی من شده، حتی هنگام نوشیدن یک جرعه آب هم، مرا رها نمیکند. تلاش میکنم روی پاهایم بایستم ولی تنها کاری که از عهده ام بر میآید ناله است. مرا یک بار دیگه درون ماشین میگذارند، همه غمگین هستند و من نمی فهمم چرا؟
 کار بدی کردم؟ من همواره سعی کردم خوب و دوست داشتنی باشم، چه اشتباهی کردم؟ آه اگر این درد مرا تنها لحظه ای ترک میکرد! اگر فقط میتوانستم تسکینی برای اشکهای دختر بچه باشم. پوزه ام را بلند کردم تا دست های دخترک را بلیسم ولی درد مانع شد.
 میز دامپزشک بسیار سرد است و من بسیار وحشت زده. انسانهای من، مرا با عشق و محبت فراوان در آغوش میکشند، سر خود را میان پشم های نرم من فرو میبرند و اشک میریزند. من عشق و اندوه آنها را احساس میکنم و سر انجام موفق میشوم آرام دستان آنها را بلیسم. امروز، حتی دامپزشک هم ترسناک به نظر نمی رسد. او مهربان است و من نوعی حالت تسکین بر روی دردهایم احساس میکنم. دختر کوچک، مرا آرام نگه می دارد و من از او بخاطر عشقش تشکر میکنم. در دستم احساس نوعی نیشگون میکنم.
 درد کم کم آرام میگیرد. من احساس آرامش میکنم.اکنون به آرامی میتوانم دست هایم را بلیسم. به رویا فرو میروم، در دور دستی سبز، مادر، برادران و خواهرانم را میبینم. آنها به من می گویند اینجا دیگر دردی نیست و تنها صلح و شادی وجود دارد. با خانواده ام وداع میکنم، با تنها روشی که میتوانم، آرام دمم را تکان میدهم و آنها را میبویم. من امیدوار بودم سالهای خوش بسیاری را با آنها سپری کنم ولی سرنوشت این نبود. اینک درد پایان یافته، من میدانم سالهای بسیاری خواهد گذشت تا بتوانم دوباره خانواده ی دوست داشتنی ام را ببینم. تنها اگر اینگونه که هست اینگونه نمی بود.
 دامپزشک گفت : "متاسفم". فروشگاهی که توله سگ را از آنجا خریدید، از پرورش دهندگان اخلاقی نمیباشد و من واقعا خسته شدم و بیزارم از اینکه مجبورم بسیاری از اینگونه توله سگها را به خواب همیشگی فرو برم.

۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

سیل شهرستان نور

و نمونه ای از معجزات اسلام ناب محمدی با فرهنگ و تمدن ٢٥٠٠ ساله ی ایرانیان!

هنگام وقوع سیل، هموطنان عزیزمان به تنها چیزی که فکر میکردند نجات پرندگان در حال مرگ بود. البته به خاطر اینکه تا دیر نشده و نمرده اند، سر آنها را ببرند تا بتوانند دلی از عزا در بیاورند!!!
هر چند که وقتی هموطنان عزیز مان بدلیل پرداخت نشدن حقوقشان از نجات دادن جان همنوعانشان خودداری میکنند، بحث کمک به حیوانات در حکومت اسلامی، هنگام سیل و زلزله خیلی مسخره و خنده دار می باشد!!!

میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است
خوشا به سعادت مردمی که کشورهایشان حکومت اسلامی ندارند و مردمشان هم
مسلمان نیستند...

۱۳۹۰ بهمن ۶, پنجشنبه

حکم اعدام زانیار و لقمان مرادی به اجرای احکام فرستاده شده

خبرگزاری هرانا - گزارش‌ها حاکی از آن است که پرونده‌ی زانیار و لقمان مرادی، دو زندانی سیاسی کُرد محبوس در زندان رجایی شهر کرج که بنا بر رای قاضی صلواتی، رئیس شعبه‌ی ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به اتهام محاربه از طریق قتل پسر امام جمعه‌ی شهر مریوان به اعدام محکوم شده بودند، پس از تایید حکم در دادگاه تجدید نظر و هم‌چنین دیوان عالی کشور، به اجرای احکام فرستاده شده است.
پدر زانیار مرادی در این خصوص به گزارشگر هرانا می‌گوید: "مسئولان چندی پیش با امام جمعه‌ی مریوان تماس گرفته و از وی خواسته بودند که در مراسم اجرای حکم اعدام شرکت کند اما خوشبختانه وی می‌داند که زانیار یا لقمان را خودشان به عنوان قاتل معرفی کردند و در واقع بی گناه‌اند و به همین خاطر از این درخواست سرپیچی کرده و همین امر پرونده را در همان روال قبلی نگه داشته است."

وی تاکید می‌کند که حکم اعدام فرزندش از سوی دیوان عالی کشور تایید گشته و این موضوع از طریق مسئولان زندان و به طور شفاهی به فرزندش ابلاغ شده است.
اقبال مرادی در ادامه می‌گوید، زانیار ۳۰ ماه است که در زندان به سر می‌برد و در طی این مدت هیچ یک از اعضای خانواده موفق به ملاقات با وی نشدند. آنچنان که مسئولان زندان در پی مراجعت دیگر اقوام این زندانی سیاسی برای ملاقات، همراه با رفتاری ناخوشایند، عنوان کرده‌اند؛ دلیل این مهم "عدم حضور اقوام درجه یک زانیار مرادی در ایران است."
آقای مرادی در پاسخ به این پرسش گزارشگر هرانا که آیا وکیل زانیار مرادی نیز از روند پرونده مطلع است یا خیر می‌گوید: "وکلا که در ایران نمی‌توانند کاری انجام دهند و وکیلی مثل خانم ستوده هم که بتواند کاری بکند، متاسفانه جایش در زندان است. یک وکیلی هم (نام وی نزد هرانا محفوظ است) بر روی پرونده کار می‌کرد، اما به جای اینکه از موکل خودش دفاع کند، از خانواده‌ی امام جمعه دفاع می‌کرد و بیش‌تر به وکیل مقتول می‌ماند."
نکته‌ی جالب توجه این است که بنا به گفته‌ی خانواده‌ها، وکیل این دو زندانی سیاسی از سال گذشته که دادگاه تجدید نظر برگزار شده تاکنون، مراجعه‌ای به تهران جهت پیگیری وضعیت پرونده‌ی موکل‌هایش نداشته است.
وی می‌افزاید که از روند مثبت پرونده‌ی فرزندش قطع امید کرده و در حال حاضر نیز تنها درخواستش از نهادها و سازمان‌های حقوق بشری و افرادی که در حوزه‌ی حقوق زندانیان سیاسی فعالیت می‌کنند این است که، با تلاش‌هایشان جلوی اجرای احکام ناعادلانه را بگیرند.
او می گوید: "من به عنوان یک پدر اعلام می‌کنم که در این پرونده، زانیار و لقمان قربانی دشمنی نظام با من شده‌اند و این قتل توسط آن دسته از عوامل خودشان که دستشان در جنایاتِ منطقه باز بوده، انجام شده است."
پدر این زندانی سیاسی محکوم به اعدام در پایان و در پاسخ به سوال گزارشگر هرانا در خصوص ارائه‌ یا عدم ارائه‌ی درخواست عفو از سوی فرزندش می‌گوید: "من که با زانیار در ارتباط نیستم، وضعیت پرونده‌اش را هم از طریق دوستان و رسانه‌ها دنبال می‌کنم و تاکنون هم در این خصوص چیزی نشنیدم اما آنچه که مشخص می‌باشد این است که دغدغه‌ی یک زندانی قبل از هر چیز آزادی است و در رسیدن به این امر از هیچ تلاشی فروگذار نیست."
در همین خصوص یکی از نزدیکان لقمان مرادی نیز در مصاحبه‌ی کوتاهی با گزارشگر هرانا می‌گوید: "این پرونده روال عجیبی دارد. ما قبلاً فکر می‌کردیم که تمامی مراحل طبق روال طی می‌شود و احکام صادره هم، به طور رسمی به وکیل و خانواده‌ها ابلاغ می‌شود اما این طور نیست و قصد دارند که خودشان حکم را اجرا کنند به همین دلیل تمامی ابلاغ‌ها تاکنون شفاهی بوده. دو ماهی هم می‌شود که با امام جمعه‌ی مریوان تماس می‌گیرند و از وی می‌خواهند که بیاید و در مراسم اجرای حکم در تهران شرکت کند اما او گفته که من تردید دارم و هرگز چنین کاری انجام نمی‌دهم."
وی با بیان اینکه ما خودمان هم متعجب هستیم که چرا احکام به صورت کتبی ابلاغ نمی‌شوند و حتی در زندان یک سرباز عادی به لقمان گفته است که حکمت در دیوان عالی نیز تایید شده، می‌افزاید: "گویا تا زمانی که امام جمعه‌ی مریوان در مراسم اجرای حکم شرکت نکند، این حکم اجرا نخواهد شد."
این در حالیست که احکام اعدام صادره برای لقمان و زانیار مرادی از سوی دادگاه انقلاب است و دادگاه کیفریِ این دو زندانی سیاسی، که مقرر شده بود به صورت فوق العاده تشکیل شود، تاکنون برگزار نشده است.
لازم به ذکر است که خانواده‌ی لقمان مرادی نیز علی رغم اینکه در ایران زندگی می‌کنند، بیش از ۷ ماه است که با وی ملاقاتی نداشته‌اند و این در حالیست که طی این مدت دستکم ۱۰ بار از کردستان به البرز سفر کرده و به زندان رجایی شهر کرج مراجعه داشته‌اند.
پنجشنبه ٦ بهمن ١٣٩٠

اظهارات نجات یافتگان از سانحه دریایی بندرعباس

خدمه کشتی نجات گفتند ماههاست حقوق نگرفته ایم و نمی توانیم کمک کنیم

در حکومت اسلامی ناب محمدی، برای "انسان" بودن هم حقوق طلب میکنند!
جـــرس: در پی جانباختن گروه زیادی از معلمان و فرهنگیان مشهدی در حادثه غرق شدن یک فروند شناور در آبهای هرمزگان، و ادامه ابهامات پیرامون دلایل این حادثه، بازماندگان سانحه می‌گویند که کشتی نجات با زدن ضربات متعدد به شناور و شکستن آن، عامل اصلی غرق شدن بوده و خدمه آن نیز به این بهانه که "ماهها حقوق نگرفته اند"، به کمک سرنشینان در حال غرق شدن نشتافته اند.

روزنامه خراسان روز شنبه گزارش داده بود تعدادی از گردشگران مشهدی که گفته می شد بازنشسته آموزش و پرورش بودند، یک فروند شناور را به منظور بازدید از جاذبه های طبیعی بنادر هرمز و قشم کرایه کرده بودند که ساعت حدود ۶بعدازظهر در بازگشت به سمت بندرعباس و در ۱۸کیلومتری سواحل این شهر غرق شد. بر اثر این حادثه متاسفانه ۱۶تن از ۲۲ سرنشین شناور در زیر آن محبوس شدند و جان باختند که همکار ناخدا نیز یکی از این ۱۶تن بود.
به گزارش فارس، محمد نظم آرا، یکی از پنج فرد نجات یافته می گوید: "شناور از قشم به سمت بندرعباس حرکت می کرد که سوخت آن در میانه راه تمام شد. کشتی نجاتی هم که پس از حدود ۴۵ دقیقه به کمک آمد نیم ساعت دور آن چرخید و دو ضربه به آن زد که سبب شکستن اتوبوس دریایی و غرق آن شد. کشتی نجات نیز تنها یک حلقه لاستیک بادی و یک قایق بادی داشت و روی اتوبوس دریایی هم تنها ۱۴ جلیقه نجات معیوب وجود داشت."
این معلم بازنشسته تاکید کرد: "بهتر بود که کشتی نجات نمی آمد، چون در آن صورت نهایتا تا صبح روی آب می ماندیم، ولی با آمدن آنها، کشتی ظرف دو دقیقه غرق شد".
به گزارش فارس، مهدی نوفرستی، یکی دیگر از نجات یافتگان نیز می گوید: "کشتی امداد دو ضربه از دو طرف به ما زد و بعد خواست ما را با طناب بکسل کند... آنها دماغه کشتی را گرفتند و ته آن را در گل و لای فرو بردند که پس از آن مسافران خفه شدند".
این فرهنگی خراسانی به نقل از خدمه کشتی نجات می گوید که "وی به ما گفت چون در دو ماه اخیر حقوقی دریافت نکرده، هیچ کاری نمی کند." و یکی دیگر از آن خدمه گفت "کشتی چهار میلیاردی خود را تکان نمی دهد، چون نمی خواهد آن را به گل بنشاند".
تفاوت از زمین تا آسمان است...

این دو فیلم را تماشا کنید، متوجه می شوید که مردم مسلمان ایران چه راه درازی را برای رسیدن به انسانیت، البته بدون دریافت حقوق، باید بپیمایند.
فیلم نخست
فیلم دوم
پنجشنبه ٦ بهمن ١٣٩٠

۱۳۹۰ بهمن ۴, سه‌شنبه

هجوم مردم به بانک برای خرید سکه و دلار - سوم بهمن

فیلم
خبرگزاری مهر: حیثیت اقتصادی دولت بر باد رفت
دو شنبه ٣ بهمن ١٣٩٠

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

احمدی نژاد: جزء پاکترین کشورها هستیم

پس از آنکه رییس جمهور انتصابی مان ادعا کرد که:

- در ایران آزادی تقریباً مطلق است
- ايران به قدرت نوظهور اقتصادی دنيا تبديل شده است
- ایران در کنار آمریکا دومین قدرت جهانی به شمار می‌آید!!!
اینک در رده پاکترین کشورهای جهان هم قرار گرفتیم!!!
ایسنا: رييس جمهور با بيان اين‌كه گرچه جزو كشورهای پاك دنيا محسوب مي‌شويم، اما ما بايد پاك‌ترين كشور باشيم، ادامه داد: كشورهايی ٢٥ برابر ما در دنيا آلودگی ايجاد می‌كنند. ما بايد پاك‌ترين كشور باشيم، زيرا هر چيزی كه در دنيا ارزش محسوب می‌شود، از كانون‌های جوشش آن ايران بوده است.
گزارش تصویری از یکی از پاکترین کشورهای دنیا!!!
امسال، تهران با شکستن رکورد دو روز هوای پاک در فهرست پاک ترین شهرهای جهان قرار گرفت!!!
نوآفرینی یکی از کارسازترین شیوه های گره گشایی از مشکل آلودگی هوا را که فراموش نکرده اید؟!
اینهم تصاویری از ورود فاضلاب زرين شهر به زاينده رود اصفهان. زنده رودی در یکی از پاکترین کشورهای جهان!
زاینده رود؟!
این هم تصاویری از دریاچه ارومیه، یکی از آبی ترین و پاک ترین دریاچه های ایران یا درست تر بگویم شوره زار نقره ای ایران!
آتش سوزی های پی در پی که نابودی صدها و هزارها هکتار از جنگلهای ایران را بدنبال داشت. و صد البته امکانات «بسیار پیشرفته ای» که حکومت اسلامی در اختیار دلسوزان و دوستداران محیط زیست ایران، برای مهار آتش قرار داده بود! باز هم یکی دیگر از نشانه های بارز پاکترین کشورها بودن!
خودسوزی زمین های شیراز، در سال گذشته، به سبب افت سطح سفره های آب زیرزمینی که به دنبال بروز این پدیده گازکربنیک و اکسیدکربن ایجاد شد و برای مردم روستاهای منطقه مشکلات تنفسی ایجاد کرد.
و آتش گرفتن دریاچه پریشان!
خبرگزاری فارس: در یک پدیده نادر و برای نخستین‌بار؟! در طول عمر دریاچه پریشان، شعله‌های آتش از درون این دریاچه زبانه کشید.
البته از دریاچه بودن فقط نام آنرا دارد وگرنه آبی در آن نیست!!!
اشتباه نکنید!اینها تابلوهای نقاشی "ون گوگ" نیستند! تصاویری از هجوم ریزگردها به آسمان "پاک" ١٨ استان ایران هستند!!!
مرگ بیش از ١٢ تن ماهی و دیگر آبزیان، در منطقه بندر عباس، به سبب ورود حجم انبوهی از فاضلاب به دریا و بالا رفتن میزان مواد آلی.
و اما یکی دیگر از دلایل پاک بودن کشورمان، وجود انواع و اقسام آلودگی های صوتی و دکلهای پارازیت انداز ماهواره ای است که سبب آسیبهای زیادی از جمله: كاهش حافظه،كاهش یادگیری،افت قدرت باروری،عصبیتهای اجتماعی،اختلافات خانوادگی،سقوط هواپیماها، سرطان،سرگیجه،پیری زودرس،اختلالات هورمونی و بسیاری عوارض دیگر برای بدن انسان و دیگر موجودات زنده می شود.
یکشنبه ٢ بهمن ١٣٩٠