رازقی پرپر شد ، باغ در چله نشست
تو به خاك افتادی، كمر عشق شكست
ما نشستيم و تماشا كرديم...
مادر و ۲۰۰ فرزندش را در آتش سوزاندند...
حدود چهار سال پیش این پناهگاه در زمینی به مساحت ۳۰۰۰ متر٬ (تمامن با هزینه شخصی) توسط بانو شعله رئوفی ایجاد شد.
این پناهگاه٬ خانه ی امید بیش از ۴۰۰ گربه معلول و ناتوان و بیمار و آزار دیده و بی پناه بود.
او بخاطر تهدید های مردم٬ دار و ندارش را صرف خریدن و ساختن این پناهگاه در بیابان های اطراف کرج کرد.
که البته آنجا هم از تهدید های گاوداری ها و مرغداری ها در امان نبود و آرامش او را سلب می کردند.
صبح امروز٬ سیه دلان آنجا را به آتش کشاندند تا فرهنگ سازی از نوع داعشیان حکومت اسلامی را به جهانیان بهتر نشان دهند.
هر چند که امکان عمدی بودن این آتش سوزی با توجه به فرهنگ حیوان ستیزی ایرانیان٬ بخصوص پس از استقرار حکومت اسلامی بسیار زیاد است ولی بگفته مسئول روابط عمومی شهرداری اشتهارد٬ علت این رویداد تلخ هنوز معلوم نشده و بررسی ها برای یافتن دلیل وقوع این آتش سوزی ادامه دارد.
البته این شیوه همیشگی حکومت اسلامی بوده که صبر میکنه تا آبها از آسیاب بیافته و همه چی فراموش بشه... و اگه کسی هنوز پیگیر ماجرا باشه٬ اتصالی برق را بهانه میکنه.
برخلاف آنچه دروغ گزاری فارس گزارش داده٬ هنوز شمار زیادی از گربه ها زنده اند و به کمک شما نیازمند.
شماری از گربه ها جهت درمان به کلینیک دکتر گلمحمدی منتقل شدند و باقی هم به مکانی برای اقامت موقت نیازمندند.
آنها را بدون مادرشان تنها نگذارید و از کمک به آنها کوتاهی نکنید
برای کمک می توانید با خانم مهشید ولی پور از مسئولین پناهگاه گربه های جانان تماس بگیرید
شماره تلفن خانم مهشید ولی پور جهت هماهنگی: ۰۹۳۶۷۱۰۵۹۵۱
شماره کارت: ۶۲۲۱۰۶۱۰۵۸۰۴۳۲۸۴
بانک پارسیان
به نام: مهشید ولی پور ديزاتی
شماره تلفن خانم مهشید ولی پور جهت هماهنگی: ۰۹۳۶۷۱۰۵۹۵۱
شماره کارت: ۶۲۲۱۰۶۱۰۵۸۰۴۳۲۸۴
بانک پارسیان
به نام: مهشید ولی پور ديزاتی
نامش گرامی
ياد و راهش همواره زنده و جاويد باد
ياد و راهش همواره زنده و جاويد باد
پی نوشت:
روزنامه اعتماد- داستان تنهايي يك «انسان»
علي عالي
«شعله رئوفي»؛ حامي گربهها و سگهاي بيسرپناه و آسيبديده خياباني. اين نام را بهخاطر بسپاريد. زني حدودا ٦٠ساله. ميگويند در ميان آتشي كه به جان خانهاش افتاد، خفه شد و بعد تن رنجورش آتش گرفت؛ جسمش به تمامي بازنماي نامش شد: شعله كشيد.«صفادشت» اشتهارد اگر براي ما يك بيابان است، براي خيلي از گربهها و سگهاي رها شده در شهر، «بهشت» بود. محل نگهداري صدها قلاده از آنها بود كه آنجا ديگر هم آب داشتند و هم غذا. در روزگاري كه «ما»ها براي آدمها و ارزشهايشان كمترين زمان ممكن را كنار ميگذاريم، يك زنِ تنها، دورتر از همه «ما»، براي حيواناتِ بيخانمان شهرمان همه وقتش را گذاشت. زندگياش را گذاشت اما در همان روستاي دورافتاده هم از زخمزبانها،قضاوتها و نهايتا هم سوختن دور نبود. او تنها بود ميان مردمي كه هركدام كوهي از پيشداوري بودند. شعله رئوفي حالا – بههر دليلي- خفه شده و در شعله آتش سوخته است، كاري كه در اين شهر براي ديگران اتفاق مـــيافتد. شعله رئوفي كاري را ميكرد و بايد جامعه با احساس غرور با او مواجه ميشد و ارجش ميگذاشت، اما او مدام سرزنش شد، آزار ديد، زخم زبان شنيد؛ جامعه عزم جزم كرده بود تا شايد «او» را هم شبيه «ما» كند غافل از اينكه هويت سيليخورده و تحقير شده همه ما، نيازمند بيرون آمدن از قهقراي قضاوت است. اصلا اين ترس از «ديگري» از كجا آمده و در جان ما نشسته كه وقتي يكي مثل «ما» نباشد، مثل ما رفتار نكند، مثل ما نينديشد، از او ميترسيم، ميهراسيم. درد بزرگي است كه بهجاي درك «حسِ دوستي و مهرباني شعله رئوفي»، بخواهيم درباره او «داوري ارزشي» كنيم. نتيجه داوريها همين ميشود كه همراه با او، ٢٠٠ گربه هم ميسوزند و ما فقط «نظارهگر» ماجرا هستيم. حتي بازتاب خبرِ اين ديگرسوزي هم كم است.
همين چند روز پيش بود كه مطلبي خواندم درباره زني تنها در ورامين كه پناهگاهي براي سگهاي رها داير كرده و برخي بوميانِ منطقه با حمله به منزلش، او را با قمه زخمي كردند، شيشههاي ماشينش را شكستند و وسايل داخل پناهگاهش را بردند، و بعد در حالي كه به سمتش سنگ پرتاب ميكردند، با آهنگي كشدار ميخواندند: «گودباي سگ باز»... داستان تلخي است داستان تلاش يك انسان براي ساختن دنيايي بهتر براي زندگي، حداقل مطابق با تفكر خودش. صادق هدايت، راوي راستين دردهاي اين جامعه سالهاست كه رفته اما روايتهاي تلخِ فرهنگِ يك ملت همچنان باقياست... روحت در آرامش، زن.
روزنامه اعتماد- داستان تنهايي يك «انسان»
علي عالي
«شعله رئوفي»؛ حامي گربهها و سگهاي بيسرپناه و آسيبديده خياباني. اين نام را بهخاطر بسپاريد. زني حدودا ٦٠ساله. ميگويند در ميان آتشي كه به جان خانهاش افتاد، خفه شد و بعد تن رنجورش آتش گرفت؛ جسمش به تمامي بازنماي نامش شد: شعله كشيد.«صفادشت» اشتهارد اگر براي ما يك بيابان است، براي خيلي از گربهها و سگهاي رها شده در شهر، «بهشت» بود. محل نگهداري صدها قلاده از آنها بود كه آنجا ديگر هم آب داشتند و هم غذا. در روزگاري كه «ما»ها براي آدمها و ارزشهايشان كمترين زمان ممكن را كنار ميگذاريم، يك زنِ تنها، دورتر از همه «ما»، براي حيواناتِ بيخانمان شهرمان همه وقتش را گذاشت. زندگياش را گذاشت اما در همان روستاي دورافتاده هم از زخمزبانها،قضاوتها و نهايتا هم سوختن دور نبود. او تنها بود ميان مردمي كه هركدام كوهي از پيشداوري بودند. شعله رئوفي حالا – بههر دليلي- خفه شده و در شعله آتش سوخته است، كاري كه در اين شهر براي ديگران اتفاق مـــيافتد. شعله رئوفي كاري را ميكرد و بايد جامعه با احساس غرور با او مواجه ميشد و ارجش ميگذاشت، اما او مدام سرزنش شد، آزار ديد، زخم زبان شنيد؛ جامعه عزم جزم كرده بود تا شايد «او» را هم شبيه «ما» كند غافل از اينكه هويت سيليخورده و تحقير شده همه ما، نيازمند بيرون آمدن از قهقراي قضاوت است. اصلا اين ترس از «ديگري» از كجا آمده و در جان ما نشسته كه وقتي يكي مثل «ما» نباشد، مثل ما رفتار نكند، مثل ما نينديشد، از او ميترسيم، ميهراسيم. درد بزرگي است كه بهجاي درك «حسِ دوستي و مهرباني شعله رئوفي»، بخواهيم درباره او «داوري ارزشي» كنيم. نتيجه داوريها همين ميشود كه همراه با او، ٢٠٠ گربه هم ميسوزند و ما فقط «نظارهگر» ماجرا هستيم. حتي بازتاب خبرِ اين ديگرسوزي هم كم است.
همين چند روز پيش بود كه مطلبي خواندم درباره زني تنها در ورامين كه پناهگاهي براي سگهاي رها داير كرده و برخي بوميانِ منطقه با حمله به منزلش، او را با قمه زخمي كردند، شيشههاي ماشينش را شكستند و وسايل داخل پناهگاهش را بردند، و بعد در حالي كه به سمتش سنگ پرتاب ميكردند، با آهنگي كشدار ميخواندند: «گودباي سگ باز»... داستان تلخي است داستان تلاش يك انسان براي ساختن دنيايي بهتر براي زندگي، حداقل مطابق با تفكر خودش. صادق هدايت، راوي راستين دردهاي اين جامعه سالهاست كه رفته اما روايتهاي تلخِ فرهنگِ يك ملت همچنان باقياست... روحت در آرامش، زن.