مانند دیگر «توفان های توییتری» برای کشته شدگان و اسیران در زندانهای آخوندها٬ تنها نسیم ملایمی وزید و باز آرام شد و به فراموشی سپرده شد
فائزه نوری زاد، دختر محمد نوری زاد، زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین، در یک فایل صوتی چنین میگوید: سلام٬ وقتتون بخیر. ما امروز نتونستیم بریم به ملاقات بخاطر اینکه هم من٬ هم مامانم مبتلا به کرونا هستیم ولی عمه هام رفته بودند. متاسفانه ما هر بار هم که میریم خبرهای وحشتناکتری را میشنویم. باورم نمیشه که اینبار٬ بابا یک همچین چیزی رو تعریف کردن. گفتن که از هفته گذشته که ما رفتیم ملاقات٬ روز سه شنبه٬ بابا حالش بد میشه٬ دوباره بیهوش میشه و میبرنش بیمارستان لقمان٬ این بار٬ همیشه میبردن بیمارستان طالقانی. بابام میگه من مدتی بعد با تنگی نفس و خرخر گلو بهوش اومدم ولی دیدم یک آدم نره غولی نشسته روی سینه ي من و من که اصلن زمینم٬ نه روی تخت و توی اون عالم بیهوشی میشمردم که هشت تا آمپول رو بر هشت نقطه متفاوت از بدن من میزده و بعد از اون منو گذاشتن روی تخت و دست و پای منو چنان با تسمه محکم بسته بودن که الان بتازگی خوب شده. وقتی بابام بر میگرده که بره زندان٬ به رییس زندان نامه مینویسه که هر چه زودتر منتقلش کنن به پزشک قانونی برای اینکه بررسی کنند که چی بوده این آمپول هایی که به بدنش زدن اما موافقت نمیکنند و ما خیلی نگران هستیم چون که همه متفق القولند که این حتمن یه آثار بدی داره و احتمالن بخاطر این بوده که بخوان٬ نمیدونم٬ بابا رو از پا دربیارن. بنابراین خواهش میکنم هرچه زودتر٬ هرچه شدیدتر٬ هر کاری از دستتون برمیاد انجام بدید
سخنان فاطمه ملکی، همسر محمد نوری زاد
هرچند که این نسیم ملایم توییتری نتوانست صدایی برای محمد نوری زاد باشد
ولی در عوض مزدوران٬ خودفروشان و تفاله های بی همه چیز٬ از داخل و خارج ایران با توفان توییتری شان نشان دادند که اتحاد رمز پیروزیست! اتحاد را باید از آنها یاد گرفت! بیخود نیست که آخوندها٬ ۴۲ سال است که توانسته اند تو سر مردم بزنند٬ بهترین فرزندان ایران را زندانی و شکنجه و اعدام کنند٬ پول نفت، خزانه و پول بیتالمال را بالا بکشند و حتا خاک ایران را نیز بفروشند
این هم نتیجه «توفان توییتری» ۸۳ میلیون ایرانی داخل کشور و صدها هزار ایرانی که خارج از ایران زندگی میکنند
نامه های محمد نوری زاد به خامنه ای را یادتان هست؟
و سخنرانی هایش؟ بخشی از سخنان محمد نوری زاد در مراسم چهلم قتل دکتر فرشید هکی
در خون فرزند نامعلوم و نا مشخص بانو زینالی که اینجا نشسته٬ من میگم
در تک تک قتلهایی که خلخالی مرتکب شد٬ شخص آیت الله خمینی سهیم است
در تک تک خون هایی که به اسم قتلهای زنجیره ای بر زمین جاری شد٬ شخص آیت الله خامنه ای سهیم است
در خون هایی که در دهه شصت بر زمین ریخت شخص امام خمینی سهیم است
نامه ها و سخنرانی هایی که برخی حتا شهامت خواندن و شنیدن آنها را نداشتند و برای اینکه سرپوشی بر این ترس و جبونی خود بگذارند او را متهم میکردند که مهره حکومتی است و میپرسیدند چگونه است که با این سخنان تند و آتشین٬ تجمع های اعتراضی و تحصن ها٬ شما را بازداشت نمیکنند؟
البته در حال حاضر که محمد نوری زاد در زندان٬ بر اثر شکنجه های سیاه و سفید حکومت آخوندی٬ زجر میکشد و آن دسته از این مزدوران و خودفروشان و تفاله های اجتماعی که ته مانده شرفی داشته اند٬ از شرم و پشیمانی٬ سر به زیر انداخته اند و فعالیت های مبارزاتی شان تا حد در صف مرغ و برنج و خرید ارز ایستادن شده و باقی این گروه بی همه چیزها٬ سرگرم فحاشی و تهمت زدن به دیگر مبارزان مانند نرگس محمدی و نسرین ستوده هستند
جانا سخن از زبان ما می گویی
رضا قاضی نوری٬ در زیر یکی از نامه های محمد نوری زاد به خامنه ای چنین نوشته بود: نمیدانم نامه های شما مخاطب خود را شرمسار میکند یا نه اما ما نشستگان و خاموشان را شرمسار میکند و همین بس است
سدی که در برابر چشمان شما بود برداشته شده است. کاش این سد از جلوی چشم همه برداشته شود
شجاعتتان را میستایم هر چند که میدانم روزی که گرفتار شوید دستانم بسته است
ما آدم های ترسویی هستیم آقای نوری زاد
از شجاعت٬ عشق و نیروی خستگی ناپذیر این مَرد٬ در راه مبارزه برای آزادی در شگفتم! صدای مردم است و خاری در چشم ستمگران حکومت اسلامی
هر از گاهی که در زندان نباشد٬ نامه ها و مقاله های بسیاری مینویسد و ساعت ها وقت٬ صرف خواندن نظرها و پاسخگویی به دیدگاه های چندین صفحه ای خوانندگانش میکند
به دیدار مادران داغدار میروددر تجمع های اعتراضی شرکت میکند
اگر نوروزی در زندان نباشد٬ سال تحویل را در کنار خانواده زندانیان سیاسی درمقابل زندان اوین سپری میکند
نقاشی و خوشنویسی میکند
بر سر مزار جانباختگان راه آزادی میرود
سخنرانی میکند: خاوران تا ابد، داغ ننگی ست بر پیشانی ملاها و آیت الله هاست
خاوران یک هولوکاست شیعی را در دل خودش جا داده
اینجا با کمپرسی جنازه آوردن و توی گودال ریختند
پای پیاده یا با اتومبیل ها و اتوبوسهای گذری٬ به سفرهای «صلح و دوستی» میرفت
به سنندج بر سر مزار برادران ناهید میرود
مکانی که مخالفان دو آتیشه حکومت آخوندها و مدعیان آزادی و دمکراسی٬ همانها که هنوز هم از گذشته نوری زاد یاد میکنند و اقدامات شجاعانه و فعالیت های آزادی خواهانه او را علیه رژیم نادیده میگیرند٬ خود جرات و شهامت نزدیک شدن به آنجا را ندارند
مینویسد: احسن بیست و دو ساله بوده و دانشجوی مهندسی دانشگاه پلی تکنیک و شهریار بیست ساله بوده و دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران. این هردو را درهمان روزهای نخست انقلاب با چشمانی بسته از یک بازداشتگاه به فرودگاه سنندج می برند و درهمانجا سرپا دادگاهی و اعدامشان می کنند. احسن ناهید روی برانکارد خوابیده بوده. اما چه فرقی می کند؟ مگر نمی شود به یک جوان زخمیِ خوابانده شده روی برانکارد تیراندازی کرد؟
محمد نوری زاد در ۳۰۰ متری ساحل چابهار و در چهل سالگی انقلابی که قرار بود ما را بمقام انسانیت برساند
یک ملا٬ یک روحانی اینجا نمیبینم
مگر نه اینکه ملاها و آیت الله ها بر منبرها برای ما میگفتند که حضرت علی خودشو با طبقات فرودست هماهنگ میکرد؟
چرا شماها اینجا نیستید؟ این چه فقر و بدبختیه که مردمان ما را فراگرفته
کجایید آیت الله ها٬ کجایید ملاها٬ آخوندها
اینجا سرزمین ماست٬ اینجا بلوچستانه اینجا انتهای فقر و بدبختیست که شماها ایجاد کردید
ای سرداران سپاه٬ داغ ننگ بر پیشانی شما
جناب نوری زاد! آخوندها و ملاها و آقازاده هایشان اینجا هستند! همین نزدیکی ها
در پایان٬ هر آن زمان که شهامت آنرا پیدا کردید تا چنین نامه هایی به خامنه ای بنویسید
مقابل در زندانها بروید و خواستار آزادی زندانیان سیاسی شوید
به دیدار خانواده های بهایی بروید و در مقابل آنها شرمسارانه زانو بزنید
چنین شعارهایی در دستتان بگیرید
بر سر مزار جانباختگان و اعدام شدگان راه آزادی بروید
اعتماد خانواده های داغدار را جلب کردید تا شما را به داخل منزلشان راه دهند
چند سال یا حتا چند ماه٬ در زندانهای آخوندها زیر شکنجه های وحشیانه قرار گرفتید
خودتان یا اعضای خانواده تان ممنوع الخروج شدید
حساب های بانکی تان بسته شد
خانه یا اموالتان را غصب و مصادره کردند
و شما باز هم به مبارزه ادامه دادید٬ آنگاه به خود اجازه دهید به مبارزات محمد نوری زاد شک و تردید به دل راه دهید