۱۳۹۳ فروردین ۲۴, یکشنبه

استقبال از مرزبانان ربوده شده

از شادی بازگشت فرزندان وطن
مردم خیابان ها را آب و جارو کردند
کوچه را چراغانی کردند
خوش آمد گفتند
به انتظارشان ایستادند
به پیشوازشان رفتند
با حلقه ها و دسته های گل
و جعبه های شیرینی
اسپند دود کردند
حلقه‌های گل به گردن‌شان آویختند
روی دست بلندشان کردند
به یکدیگر شادباش گفتند
از شادی خندیدند
از شادی گریستند
پس از روزها و هفته ها دوری و دلشوره و بیم از دست دادن٬ بی تابانه عزیزانشان را در آغوش کشیدند
وصد افسوس٬ طبق معمول با ریختن خون حیوانات بی گناه٬ جشن و شادی را ملوث کردند...
ای کاش بجای ریختن خون این حیوانات بی آزار و بی دفاع٬ درختی می کاشتند.
فرزندشان بازگشت ولی آنها گوسفندی را که پدر یا مادر بره ای کوچک بود کشتند.
پس از چندی همه این خاطرات تلخ روزهای اسارت از یادها خواهد رفت.
درختان اما٬ صدها سال پس از من و شما و آنها٬ استوار و  پا برجا خواهند ماند و این حکایت را برای آیندگان بازگو می کنند...
اگر... او نیز بازگشت٬ جلوی پایش خون نریزید٬ درخت بکارید...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر